محب الله بن عبدالشکور بهاری. وی علوم را نزد شیخ قطب الدین فراگرفت، پس به حوزۀ درس قطب الدین شمس آبادی رفت. او راست: 1- رساله المغالطه العامه الورود. 2- سلم العلوم (منطق). 3- مسلم الثبوت (در اصول و فقه). به سال 1119 هجری قمری درگذشته است. (از معجم المطبوعات) ابومحمد بهاری، فرزند ابونصر احمد بن حسین بن علی بن احمد بن بهاره بکرآبادی بهاری جرجانی است که در ماه رمضان سال 423 هجری قمری درگذشته است. (لباب الانساب) یکی از نجبای آن دیار (فارس) و اسمش نوروزشاه. چندی حکومت قلعۀ هرموز به او مفوض بوده و دلیری تیزچنگ و چابک سوار و امیری خوش طبع. از او است: مه من کند به هرکس که رسد شکایت از من که کسی ز رحم ناگه نکند حکایت از من. (آتشکدۀ آذر ص 305)
محب الله بن عبدالشکور بهاری. وی علوم را نزد شیخ قطب الدین فراگرفت، پس به حوزۀ درس قطب الدین شمس آبادی رفت. او راست: 1- رساله المغالطه العامه الورود. 2- سلم العلوم (منطق). 3- مسلم الثبوت (در اصول و فقه). به سال 1119 هجری قمری درگذشته است. (از معجم المطبوعات) ابومحمد بهاری، فرزند ابونصر احمد بن حسین بن علی بن احمد بن بهاره بکرآبادی بهاری جرجانی است که در ماه رمضان سال 423 هجری قمری درگذشته است. (لباب الانساب) یکی از نجبای آن دیار (فارس) و اسمش نوروزشاه. چندی حکومت قلعۀ هرموز به او مفوض بوده و دلیری تیزچنگ و چابک سوار و امیری خوش طبع. از او است: مه من کند به هرکس که رسد شکایت از من که کسی ز رحم ناگه نکند حکایت از من. (آتشکدۀ آذر ص 305)
دوشیزه یا زنی که دورۀ آموزشگاه پرستاری را بپایان رسانیده و با رتبۀ بهیاری در بیمارستانها بسمت پرستار مشغول کار است. (فرهنگ فارسی معین) ، نشانه و اثر داشتن: او ز یکرنگی عیسی بو نداشت وز مزاج خم عیسی خو نداشت. مولوی
دوشیزه یا زنی که دورۀ آموزشگاه پرستاری را بپایان رسانیده و با رتبۀ بهیاری در بیمارستانها بسمت پرستار مشغول کار است. (فرهنگ فارسی معین) ، نشانه و اثر داشتن: او ز یکرنگی عیسی بو نداشت وز مزاج خم عیسی خو نداشت. مولوی
نوعی پارچه است: ز بهاری و گلی آنکه عمامه کرد و جامه نه هوای سرد بستان نه هوای باغ دارد. نظام قاری (دیوان ص 66). رونق حسن بهاریست دگر کتان را گرم بازار ز شمسی شده تابستان را. نظام قاری (دیوان ص 37) رنگی است سفید چرکین مانا به بهار نارنج. (آنندراج)
نوعی پارچه است: ز بهاری و گلی آنکه عمامه کرد و جامه نه هوای سرد بستان نه هوای باغ دارد. نظام قاری (دیوان ص 66). رونق حسن بهاریست دگر کتان را گرم بازار ز شمسی شده تابستان را. نظام قاری (دیوان ص 37) رنگی است سفید چرکین مانا به بهار نارنج. (آنندراج)
وزارت یا اداره ای که عهده دار رسیدگی به اموربهداشت و صحت مردم است. صحیه. (فرهنگ فارسی معین). اداره ای که برای مواظبت بهداشت مردم تأسیس شده است. این کلمه بجای صحیه اختیار شده است. (فرهنگستان)
وزارت یا اداره ای که عهده دار رسیدگی به اموربهداشت و صحت مردم است. صحیه. (فرهنگ فارسی معین). اداره ای که برای مواظبت بهداشت مردم تأسیس شده است. این کلمه بجای صحیه اختیار شده است. (فرهنگستان)
بسیار و بمعنی درازی مجاز است. (آنندراج). کثرت و فراوانی و زیادتی. (ناظم الاطباء). وفور. فزونی. بیشی. برکت. انبوهی. فرط. عمم. (منتهی الارب). کثرت. (دانشنامۀ علایی ص 95). مقابل کمی و قلت. اضعّاف: از بسیاری که بوده اند (یعنی از کثرتی که داشتند، پشگان) چنان شد که سپاه نمرود یکدیگر را نتوانستندی دیدن. (ترجمه طبری بلعمی). سپه را ز بسیاری اندازه نیست بر این دشت یک مرد را کازه نیست. فردوسی. چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی چون ریگ روان جیشی از پری و بسیاری. منوچهری. از بسیاری آب به بست اندر نیارستند شد. (تاریخ سیستان). با جود کف راد تو آید گه عطا بسیاری سخاوت حاتم به اندکی. سوزنی. از بسیاری مراعات و اهتمام الیف و حلیف وی شد. (سندبادنامه ص 192). هزار آبله بر دل از این یک آبله است که گفت آنکه زو حدت نخاست بسیاری. رفیع الدین ابهری. از بسیاری دعای و زاری بنده همی شرم دارم. (گلستان). بسیاری دزدان از مسامحت شحنه باشد. (امثال و حکم دهخدا)
بسیار و بمعنی درازی مجاز است. (آنندراج). کثرت و فراوانی و زیادتی. (ناظم الاطباء). وفور. فزونی. بیشی. برکت. انبوهی. فرط. عَمَم. (منتهی الارب). کثرت. (دانشنامۀ علایی ص 95). مقابل کمی و قلت. اضعّاف: از بسیاری که بوده اند (یعنی از کثرتی که داشتند، پَشگان) چنان شد که سپاه نمرود یکدیگر را نتوانستندی دیدن. (ترجمه طبری بلعمی). سپه را ز بسیاری اندازه نیست بر این دشت یک مرد را کازه نیست. فردوسی. چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی چون ریگ روان جیشی از پُری و بسیاری. منوچهری. از بسیاری آب به بست اندر نیارستند شد. (تاریخ سیستان). با جود کف راد تو آید گه عطا بسیاری سخاوت حاتم به اندکی. سوزنی. از بسیاری مراعات و اهتمام الیف و حلیف وی شد. (سندبادنامه ص 192). هزار آبله بر دل از این یک آبله است که گفت آنکه زو حدت نخاست بسیاری. رفیع الدین ابهری. از بسیاری دعای و زاری بنده همی شرم دارم. (گلستان). بسیاری دزدان از مسامحت شحنه باشد. (امثال و حکم دهخدا)
منسوب به بهار که عبارت از موسم گل باشد چنانکه گویند ابر بهاری. (آنندراج). منسوب به بهار. (ناظم الاطباء). منسوب به بهار. ربیعی. (فرهنگ فارسی معین). با کلمات ابر و باد و باران و جز اینها ترکیب شود و گاه هم معنی خوش و با طراوت و دل انگیز دهد: باد بهاری به آبگیر برآمد چون رخ من گشت آبگیر پر از چین. عماره. بالا چون سرو نورسیده بهاری کوهی لرزان میان ساق و میان بر. منجیک. امید آنکه روزی خواند ملک دو بیتم بختم شود مساعد روزم شود بهاری. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 101). ورچه برانی هنوز روی امید از قفاست برق یمانی بجست باد بهاری بخاست. سعدی. کدام باد بهاری وزید در آفاق که باز در عقبش نکبت خزانی نیست. سعدی. دایۀ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپروراند. (گلستان سعدی). - ابر بهاری، ابری که در فصل بهار در آسمان پدید آید. (فرهنگ فارسی معین). - اعتدال بهاری، اعتدال ربیعی. (فرهنگ فارسی معین). - باد بهاری، باد لطیف و مطبوع بهارگاه. - باران بهاری، بارانی که در فصل بهار بارد. (فرهنگ فارسی معین). - بهاری کنیز، کنیزکی خوبروی و دل انگیز و چون بهار برنگ و بوی مطبوع: از آن قندهاری بهاری کنیز سخن راند کاین درخور منت نیز. اسدی
منسوب به بهار که عبارت از موسم گل باشد چنانکه گویند ابر بهاری. (آنندراج). منسوب به بهار. (ناظم الاطباء). منسوب به بهار. ربیعی. (فرهنگ فارسی معین). با کلمات ابر و باد و باران و جز اینها ترکیب شود و گاه هم معنی خوش و با طراوت و دل انگیز دهد: باد بهاری به آبگیر برآمد چون رخ من گشت آبگیر پر از چین. عماره. بالا چون سرو نورسیده بهاری کوهی لرزان میان ساق و میان بر. منجیک. امید آنکه روزی خواند ملک دو بیتم بختم شود مساعد روزم شود بهاری. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 101). ورچه برانی هنوز روی امید از قفاست برق یمانی بجست باد بهاری بخاست. سعدی. کدام باد بهاری وزید در آفاق که باز در عقبش نکبت خزانی نیست. سعدی. دایۀ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپروراند. (گلستان سعدی). - ابر بهاری، ابری که در فصل بهار در آسمان پدید آید. (فرهنگ فارسی معین). - اعتدال بهاری، اعتدال ربیعی. (فرهنگ فارسی معین). - باد بهاری، باد لطیف و مطبوع بهارگاه. - باران بهاری، بارانی که در فصل بهار بارد. (فرهنگ فارسی معین). - بهاری کنیز، کنیزکی خوبروی و دل انگیز و چون بهار برنگ و بوی مطبوع: از آن قندهاری بهاری کنیز سخن راند کاین درخور منت نیز. اسدی
فرانسطوی گوی بازی نام نوعی بازی اروپایی که روی میزهای مخصوص بازی کنند و ابزار این بازی عبارتست از میزهای مخصوص پوشانده شده از ماهوت با چهار سوراخ در چهار گوش و دو سوراخ در حد وسط طولی دو طرف و تعدادی گوی در روی میز و چوبهایی در دست بازیکنان. بازیکنان. بازیکنان میباید با دقت و مهارت و با اندازه گیریهای دقیق با چوب گویها را بهم زده آنها را در سوراخ بیندازند هر کس که زودتر تعداد معینی از گویها را در داخل سوراخها کند برنده محسوب میشود. بلیارد انواعی دارد از جمله پیر امید ایتالیا نسکی. در بازی اخیر مقداری چوبهای کوچک کم ارتفاع نیز در روی میز میایستانند و میزش نیز کوچکتر از میز پیرامید است و در اطراف سوراخ ندارد بیلیارد
فرانسطوی گوی بازی نام نوعی بازی اروپایی که روی میزهای مخصوص بازی کنند و ابزار این بازی عبارتست از میزهای مخصوص پوشانده شده از ماهوت با چهار سوراخ در چهار گوش و دو سوراخ در حد وسط طولی دو طرف و تعدادی گوی در روی میز و چوبهایی در دست بازیکنان. بازیکنان. بازیکنان میباید با دقت و مهارت و با اندازه گیریهای دقیق با چوب گویها را بهم زده آنها را در سوراخ بیندازند هر کس که زودتر تعداد معینی از گویها را در داخل سوراخها کند برنده محسوب میشود. بلیارد انواعی دارد از جمله پیر امید ایتالیا نسکی. در بازی اخیر مقداری چوبهای کوچک کم ارتفاع نیز در روی میز میایستانند و میزش نیز کوچکتر از میز پیرامید است و در اطراف سوراخ ندارد بیلیارد