جدول جو
جدول جو

معنی بهکن - جستجوی لغت در جدول جو

بهکن
(بَ کَ)
جوان پرگوشت نازک اندام. بهکنه مؤنث. ج، بهاکن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غض و غضه. و بعضی بهکل و بهکله گویند. (از اقرب الموارد) ، منحل شدن جمعیت خاصه حزب: بهم خوردن تعزیه. بهم خوردن مجلس. بهم خوردن وضع، آشوب شدن مزاج: بهم خوردن حال شخص. (فرهنگ فارسی معین).
- بهم خوردن مینا، کنایه از حرکت یافتن میناست تا آنچه در آن است بسبب آن حرکت برهم خورد. (آنندراج) :
بس که خونم با می گلرنگ می آید بجوش
میخورد بر هم مزاجم گر خورد مینا بهم.
اثر (از آنندراج).
- بهم خوردن وضع، دگرگون شدن وضع. (آنندراج) :
دارد همه جا خنده چو ترکیب مفرح
تأثیر بهم خورده ز بس وضع زمانه.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بهکن
(بَ کَ)
دهی از دهستان گوغر بخش بافت است که در شهرستان سیرجان واقع است و دارای 600 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیکن
تصویر بیکن
(دخترانه)
بدون رقیب، یگانه (نگارش کردی: بکن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهین
تصویر بهین
(دخترانه)
مرکب از بهین (بهترین) + آفرین (آفریننده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهمن
تصویر بهمن
(پسرانه)
نیک اندیش، برف انبوه که از کوه فرو ریزد، پسر و جانشین اسفندیار، نام ماه یازدهم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان چهارپایان سودمند، نام روز دوم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهان
تصویر بهان
(دخترانه و پسرانه)
جمع به، خوبان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلکن
تصویر بلکن
سر دیوار، کنگرۀ دیوار، منجنیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکن
تصویر بشکن
فشار دادن همراه با حرکت سریع انگشتان دست به هم برای ایجاد صدا در هنگام شادی
بشکن بشکن: کنایه از جوش و خروش، هنگامه، بشکن زدن هنگام رقص و طرب
بشکن زدن: به هم زدن سرانگشتان در هنگام رقص و طرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنکن
تصویر بنکن
بیل پهن با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می بندند و یک نفر دسته را می گیرد و یک نفر سر ریسمان را و با آن زمین شیار کرده را پل کشی می کنند، پل کش، گراز، بنگن، فه، کتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهین
تصویر بهین
گزیده ترین، بهترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهمن
تصویر بهمن
ماه یازدهم از سال خورشیدی، ماه دوم زمستان، تودۀ برف که در اثر وزش باد در قسمتی از کوه جمع می شود و ناگهان سرازیر می گردد
نوعی گل سفید رنگ با بوتۀ پرخار و برگ های دراز و بریده و ریشۀ شبیه زردک که در جنگل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گل می دهد، گل بهمن، بهمنان، بهمنین
روز دوم از هر ماه خورشیدی، در آیین زردشتی فرشتۀ موکل بر چهارپایان مفید که ماه بهمن و روز بهمن به نام اوست
بهمن سرخ: در علم زیست شناسی گیاهی علفی و پایا با ساقه های پرشاخه و گل های چهارتایی
بهمن سفید: در علم زیست شناسی ریشۀ گیاه بهمن
بهمن گردی: ذرات فراوان برف به حالت غبار که به واسطۀ وزش باد به شکل گردباد درمی آید و گاهی تلفات زیاد وارد می کند
فرهنگ فارسی عمید
(بِ کَ)
مالۀ برزیگری را گویند و آن تخته ای باشد که زمین شیار کرده را بدان هموار کنند. (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع) (آنندراج). تخته ای که برزگران بر زمین شیارکرده کشند تا کلوخهای او شکسته گردد. (فرهنگ رشیدی). مالۀ برزیگران. (ناظم الاطباء) ، قرار دادن و ریختن بتن در پایه و بنلاد بنایی
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ)
کج بیل باغبانی.
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
نام چشمه ای است در جرجان که چون آب از آنجا بردارند و بر کرمی که در توابع آنجاست پای نهند تمام آن آبی که برداشته اند شور و تلخ شود اگرچه یک کس پا نهاده و صد کس آب برداشته باشند. (برهان) (از ناظم الاطباء). این نام در معجم البلدان و مجمل التواریخ و حدودالعالم نیست و در قابوسنامه صص 28- 29 آمده: روزی از ولایت ما سخن می پرسید (امیر باالسوار) و عجایب های هر ناحیت می برفت، می گفتم بروستای گرگان دیهی است در کوهپایه و چشمه ای است از دیه دور، و زنان که آب آرند جمع شوند، هرکس با سبوی و از آن چشمه آب برگیرند و سبوی بر سر نهند و بازگردند، یکی از ایشان بی سبوی همی آید و بر راه اندر همی نگرد و کرمی است سبز اندر زمین های آن دیه، هرکجا از آن کرم می یافت از راه بیک سو می افکند، تا آن زنان پای بر کرم ننهند که اگر یکی از ایشان پای بر آن کرم نهد و کرم بمیرد آن آب که در سبوی بر سر دارند در حال گنده شود، چنانکه بباید ریختن و بازگشتن و سبوی شستن و دیگر باره آب برداشتن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
آهنی باشد پهن و دسته ای از چوب بر آن نصب کرده باشند و بهر دو طرف آن دو ریسمان بندند. یک شخص دستۀ آنرا و دیگری ریسمانها را بگیرند و زمین را بدان هموار کنند و به عربی آنرا مسواه و منسقه خوانند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و با این شرح معلوم میشود که به فتح صحیح نیست و بضم اولی است چه معنی آن بن کن یعنی بیخ کن است. (انجمن آرا) (آنندراج) ، دیوار و اصل آن، پشتیبان. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بنیاد و بنداد شود.
- حروف بنلادی، در اصطلاح زبان آموزی حروف بنلادی حروفی را گویند که در همه صیغه ها و اشتقاقات باقی و برقرار باشد. مانند ’ک’ و ’ر’ و ’د’ در فعل کردن و ’د’ و ’ی’ و ’د’ در فعل دیدن و ’ک’ و ’ن’ در فعل کنش و ’ب’ و ’ی’ و ’ن’ در فعل بینش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بهندی قنب است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به پهنک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
در اوستا ’وهومنا’ پهلوی ’وهومن’ مرکب از دو جزو ’وهو’ بمعنی خوب و نیک و مند از ریشه ’من’ بمعنی منش پس بهمن بمعنی به منش و نیک اندیش، نیک نهاد. طبری (ج 2 ص 4) گوید: ’تفسیر بهمن بالعربیه ’الحسن النیه’ وی یکی از امشاسپندان و نخستین آفریده آهورمزداست. در جهان روحانی مظهر اندیشۀ نیک و خرد و دانائی خداست. دومین ماه زمستان و یازدهمین ماه سال شمسی بنام او بهمن خوانده میشود. و نیز دومین روز از هر ماه خورشیدی بدو نسبت دارد و همچنین بهمن گیاهی است که بقول بیرونی و اسدی طوسی مخصوصاً در جشن بهمنجنه خورده میشد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
نام ماه یازدهم از هر سال شمسی. (برهان) (ناظم الاطباء). ماه یازدهم است از سال شمسی و آن ماه دوم است از فصل زمستان. (آنندراج). نام ماه یازدهم از سال شمسی. (رشیدی). ماه یازدهم باشد از سال شمسی و آن ماه دوم است از فصل زمستان که مدت ماندن نیر اعظم بود در برج دلو و در دهم این ماه جشن سده بود. (جهانگیری) :
به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رود نیل.
فردوسی.
پس آنگه سوی خان قارن شدند
همه دیده چون ابر بهمن شدند.
فردوسی.
فرخش باد و خداوندش فرخنده کناد
عید فرخنده و بهمنجنه و بهمن ماه.
فرخی.
چنان کز روی دریا بامدادان
بخار آب خیزد ماه بهمن.
منوچهری.
همی راز گویند تا روز هر شب
ازیرا ز بهمن گل آزار دارد.
ناصرخسرو.
ماه بهمن نبید باید خورد
ماه بهمن نشاط باید کرد.
مسعودسعد.
نی نی که با غم است مرا انس لاجرم
مریم صفت بهار به بهمن درآورم.
خاقانی.
ذخیره ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار
که میرسند ز پی رهزنان بهمن و دی.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
جوان آگنده گوشت نازک اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غض. (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بهترین. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) (رشیدی) (ناظم الاطباء). نیکوترین چیز. (شرفنامه). الانتقاء، بهین چیزی برگزیدن. (تاج المصادر بیهقی) :
بهین کار اندر جهان آن بود
که مانندۀ کار یزدان بود.
ابوشکور بلخی.
بهین زنان در جهان آن بود
کزو شوی همواره خندان بود.
فردوسی.
کرا جاه و چیز و جوانیش هست
بهین شادی این جهانیش هست.
اسدی.
سپهبد بهین برگزید از میان
ببخشید دیگر بر ایرانیان.
اسدی.
که کرد بهین کار جز بهین کس
حلاج نبافد هگرزدیبا.
ناصرخسرو.
بنگر که بهین کار چیست آن کن
تا شهره بباشی بدین و دنیا.
ناصرخسرو.
بدترین مرد اندر این عالم به بهین زنان دریغ بود. (سندبادنامه).
چون بهین مایه ات برفت از دست
هرچه سود آیدت زیان پندار.
خاقانی.
دست بر سر زنی گرت گویم
کان بهین عمر رفته باز پس آر.
خاقانی.
و مهین توانگران آن است که غم درویش خورد و بهین درویشان آن است که کم توانگر گیرد. (گلستان).
وضع دوران بنگر، ساغر عشرت برگیر
که بهر حالتی این است بهین اوضاع.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(کُ)
فرانسوا (فرانسیس). تلفظ فرانسوی بیکن. یکی از فلاسفۀ بزرگ انگلستان. او در 22 ژانویۀ 1561 میلادی در لندن به دنیا آمد و در 1626 در همان شهر درگذشت. باکن از کوچک ترین پسران سرنیکلا باکن بود که در اوایل سلطنت ملکه ی الیزابت مدت بیست سال وزیر مهردار سلطنتی انگلیس بود. اگرچه شهرت عالمگیر باکن نام پدر خود را تحت الشعاع قرار داده است. سرنیکلا از زمرۀ سیاست مداران غیرنظامی و غیر کشیش بود و از حیث مقام و رتبه در دستگاه دولتی کسی بر وی جز نخست وزیر مقدم نبود. مادر باکن دختر سرآنتونی کوک و زنی تربیت شده و باکمال بود و زبان لاتینی و یونانی را به خوبی آموخته بود. خواهر وی میلارد که مثل وی تحصیل کرده و بافضل بود، همسر برلیک نخست وزیر بود و از این رو سرنیکلا مهردار سلطنتی با نخست وزیر به اصطلاح امروز هم داماد بودند. فرانسیس باکن در 22 ژانویۀ 1561 میلادی متولد شد. وی در کودکی ضعیف البنیه و علیل المزاح و مایل به انزوا بود و شوق زیادی به بازی نداشت و مایل به تفکر در طبیعت اشیاء بود. در سیزده سالگی داخل مدرسه کامبریج شد، بعد از سه سال تحصیل از کامبریج خارج گردید. در 16سالگی وی به پاریس رفت و مدتی در آنجا تحت مراقبت سفیر انگلیس مقیم پاریس بسربرد. باکن مدتی در فرانسه سیاحت کرد و چندی هم در شهر پواتیه اقامت گزید. در فوریۀ سال 1580 خبر فوت ناگهانی پدر خود را دریافت بی درنگ به انگلستان برگشت. باکن مجبور شد که برخلاف میل قلبی خود به تحصیل حقوق بپردازد. پس از چند سالی تحصیل و در اخذ تصدیق به کارهای حقوقی و قضایی مشغول شد و در آن رشته ترقی کرد، سرانجام در سال 1590 یعنی ده سال بعد از مرگ پدرش مورد التفات واقع شد و از جانب ملکه او را به عضویت شورای فوق العادۀ سلطنتی معین کردند اما این شغل هم فقط جنبۀ افتخاری داشت. آنگاه وی را منشی اطاق ستاره ای کردند و در پارلمانی که در سال 1593 تشکیل شد وی به عنوان نمایندۀ یکی از شهرها وارد شد و به زودی به عنوان یک ناطق پارلمانی شهرت پیدا کرد. کمی بعد از وقوع این حوادث بود که باکن نظر عامه را به عنوان نویسنده جلب کرد. درسال 1597 کتاب ’مقالات’ را منتشر ساخت. باکن با یکی از اشراف انگلستان یعنی لرداکس صمیمی بود، لرداکس مورد تنفر ملکه قرار گرفت و به محاکمه کشیده شد و عجیب اینکه قاضی دادگاه او باکن تعیین شد. باکن آنچه فصاحت و بلاغت و اطلاعات حقوقی در خود سراغ داشت همه را به کار برد تا رفیق خود را محکوم به اعدام کند و ادله ای اقامه کرد که امید بخشیدن ملکه را بعد از محکومیت از بین می برد. اکس محکوم به اعدام شد و حکم درباره وی اجرا گردید. ملکۀ الیزابت بعد از قتل اکس وجهۀ خود را از دست داد. ملکه برای اثبات حقانیت خود و مستحق تنبیه بودن اکس خواست نشریه ای منتشر کند و چون از استعداد نویسندگی باکن اطلاع داشت این خدمت را هم به وی محول ساخت. باکن هم برای همین مقصود رساله ای بنام ’اقدامات و خیانت هایی که توسط روبرت ارل اکس شروع شده و به انجام رسیده است’ نوشت که چاپ و منتشر گردید. جمیس اول به تخت سلطنت انگلستان جلوس کرد، وی اگرچه پادشاه خوبی نبود اما مردی دانشمند و دانش پرور بود و به همین سبب باکن نزد پادشاه جدید تقرب حاصل کرد. پادشاه آرزوی باکن رادایر به داشتن لقب حسن استقبال کرد و لقبی به او اعطاکرد. در سال 1604 وی به سمت مشاور پادشاهی منصوب گردید. مواجب این شغل در سال چهل لیره بود و علاوه برآن سالانه شصت لیره هم مستمری برای وی مقرر شد. در سال 1607 معاون دادستان شد و در 1612 دادستان کل گردید، بااین همه از تحقیقات و نگارش رسالات دست برنداشت چنانکه اولین رسالۀ او تحت عنوان ’ترقی علم’ در همان زمان ها به طبع رسید (1606) و در سال 1609 کتاب ’خردمندی قدما’ را منتشر کرد در 1612 طبع دیگری از ’مقاله ها’ منتشر گردید که دارای اضافاتی بود و از لحاظ کمیت و کیفیت برقسمت اصلی کتاب رجحان داشت. باکن در سال 1617 به سمت مهردار سلطنتی منصوب گردید. در سال 1621 بود که باکن کتاب مشهور خود ’ارغنون جدید’ را منتشر ساخت. در همین اوقات بود که از طرف مجلس انگلستان به دریافت رشوه در دادگستری متهم شد. باکن عریضه ای به مجلس لردها نوشت که ولیعهد قبول کرد آن را شخصاً برساند. در این عریضه باکن به تقصیرات خود به طور اجمال اقرار می کرد و در ضمن می کوشید که آن ها را توجیه کند. قضاه دادگاه این عریضه را کافی ندانستند و اقرار صریح تری خواستند تا در 30 همان ماه وی نامۀ دیگری نوشت و در ضمن آن به تمام اتهامات به استثنای بعضی از جزئیات اقرارکرد و از دفاع صرف نظر نمود. پس از اجرای تشریفات معمولی حکم درباره وی به این قرار اعلام گردید. 1- باکن محکوم است به ادای چهل هزارلیره. 2- تا هرمدت هم شاه مایل باشد در حبس بماند. 3- بطور دائمی از خدمات دولتی منفصل باشد. 4- قدغن اکید شد از اینکه تا زنده است قدم بدربار نگذارد. 5- تا ابد از عضویت پارلمان محروم باشد. احکام صادرشده در حق باکن اجرا نگردید، زیرا گرچه وی را واقعاً به زندان تور بردند اما پس از دو روز مستخلص گردید و عفو شد و آنگاه مجاز گردید که به دربار هم بیاید حتی قسمت اخیر حکم هم که راجع به محرومیت از عضویت پارلمان بود الغا گردید و به وی اجازه داده شد که مقام سابق خود را در مجلس اشغال کند اما بر اثر پیری و کسالت مزاج و شاید هم حس انفعال نپذیرفت و در پارلمان حاضر نگردید، باکن بقیۀ عمر خود را در خارج لندن بسر می برد، در سال 1626 در یک روز بسیار سرد برای انجام دادن یک تجربۀ علمی از کالسکۀ خود پیاده شد از کلبه ای که در آن نزدیکی بود یک مرغ خانگی خرید و آن را با دست خود در برف فروبرد در همین حال سرماخوردگی شدیدی در خود احساس کرد چنانکه وی را نتوانستند به منزل نقل بکنند و ناچار وی را به خانه یکی از دوستانش که نزدیک بود بردند و در آنجا در روز عید پاک در سن 65 سالگی درگذشت. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ذیل باقون و نیز رجوع به بیکن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
منجنیق، یعنی پیلوارافکن. (از لغت فرس اسدی). منجنیق. (اوبهی) :
سرو است و کوه سیمین جز یک میانش سوزن
خسته است جان عاشق وز غمزکانش بلکن.
ابوالمثل بخاری.
ز سیل خیز فنا ایمنست قصر بقات
چنانکه حصن فلکها ز صدمت بلکن.
شمس فخری.
، ماهیان ریزه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نوعی ماهی کوچک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بمانندبهکنه (زن نازک اندام نرم تن جوان و شاداب) راه رفتن زن کلان سرین در راه رفتن خویش. (از قطر المحیط). بهکنه گردیدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تبهکنت فی مشیتها، یعنی همچو زنان بهکنه رفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهکن
تصویر تهکن
پشیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
ماه یازدهم از سال خورشیدی که ماه دوم از فصل زمستان می باشد و توده برف را گویند که در اثر وزش باد در بالای کوه جمع شده ناگهان سرازیر می گردد نامیده می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهین
تصویر بهین
خوب نیکو، برگزیده منتخب، بهترین، گزیده ترین
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی باشد پهن با دسته ای چوبی که بهر دو طرف آن دو ریسمان بندند. یک شخص دسته آنرا و دیگری ریسمانهارا بگیرد و زمین را بدان هموار کنند، کج بیل باغبانی، قلابی که بدان علف هرزه را از کشتزار بر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلکن
تصویر بلکن
سر دیوار را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکن
تصویر بشکن
آوازی که از انگشتان شخص در حال رقص وغیر آن بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
روزه هندوان برهمایی: الا تا مومنان گیرند روزه الا تا هندوان گیرند لگهن. (منوچهری د چا 60: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهمن
تصویر بهمن
((بَ مَ))
یکی از امشاسپندان، دوّمین روز از هر ماه خورشیدی، یازدهمین ماه سال خورشیدی و دومین ماه زمستان، توده بزرگ برفی که در اثر صدا یا هر محرک دیگر از کوه فرو می ریزد، از الحان قدیم ایرانی، گیاهی دو ساله و سبز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلکن
تصویر بلکن
((بَ کَ یا بُ لُ کَ))
منجنیق، سر دیوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهین
تصویر بهین
((بِ))
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنکن
تصویر بنکن
((بُ کَ))
کج بیل باغبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشکن
تصویر بشکن
((بِ کَ))
آوازی که از انگشتان شخص در حال رقص و غیر آن بیرون آید
فرهنگ فارسی معین