معنی بلکن - فرهنگ فارسی معین
معنی بلکن
- بلکن((بَ کَ یا بُ لُ کَ))
- منجنیق، سر دیوار
تصویر بلکن
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بلکن
بلکن
- بلکن
- منجنیق، یعنی پیلوارافکن. (از لغت فرس اسدی). منجنیق. (اوبهی) :
سرو است و کوه سیمین جز یک میانْش سوزن
خسته است جان عاشق وز غمزکانش بلکن.
ابوالمثل بخاری.
ز سیل خیز فنا ایمنست قصر بقات
چنانکه حصن فلکها ز صدمت بلکن.
شمس فخری.
، ماهیان ریزه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نوعی ماهی کوچک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا