جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، جنّت، فردوس، مینو، گشتا، سبزباغ، ارم، باغ ارم، باغ بهشت، رضوان، سرای جاوید، اعلا علّیین، خلد، باغ خلد، خلدستان، دارالخلد، دار قرار، دارالقرار، دارالسّرور، دارالسّلام، دارالنّعیم، علّیین، فردوس اعلا، قدس، نعیم جایی که از خوبی و خرمی نظیر نداشته باشد
جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، جَنَّت، فِردُوس، مینو، گُشتا، سَبزباغ، اِرَم، باغِ اِرَم، باغِ بِهِشت، رِضوان، سَرایِ جاوید، اَعلا عِلّیین، خُلد، باغِ خُلد، خُلدِستان، دارُالخُلد، دارِ قَرار، دارُالقَرار، دارُالسُّرُور، دارُالسَّلام، دارُالنَّعِیم، عِلّیین، فِردُوسِ اَعلا، قُدس، نَعیم جایی که از خوبی و خرمی نظیر نداشته باشد
در اوستا ’وهیشته’ از ریشه ’وهو’ صفت تفضیلی است برای موصوف محذوف که ’انگهو’ (خوب) و ’ایشت’ (علامت تفضیل) یعنی خوشتر، نیکوتر و آن (جهان هستی) باشد و جمعاً یعنی جهان بهتر، عالم نیکوتر، ضد دژنگهو = دوزخ پهلوی و ’وهیشت’ فردوس. خلد. جنت. جایی خوش آب وهوا و فراخ نعمت و آراسته که نیکوکاران پس از مرگ در آن مخلد باشند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دارالجزای مردمان نیکوکار. (آنندراج). جنت. خلد. دارالسلام. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن). فردوس. ظلال. یسری. مینو. (یادداشت مؤلف). حظیرۀ قدس. (مهذب الاسماء). جایی خوش آب وهوا و فراخ نعمت و آراسته که نیکوکاران پس از مرگ در آن مخلد باشند. جنت. فردوس. خلد. (فرهنگ فارسی معین) : عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته کاشانه زشت گشته صحراچو روی حورا. کسایی. بهشت است اگر بگرود جای اوی نگر تا چه آید کنون رای اوی. فردوسی. فروزنده گیتی بسان بهشت جهان گشته آباد وهر جای کشت. فردوسی. سرایی دیدم چون بهشت آراسته. (تاریخ بیهقی). پس بشارت داد پروردگار ایشان را برحمت خود آمرزش و بهشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311). نیستی آگاه تو هیچ از بهشت خود چه کنی گرنه فری راستین. ناصرخسرو. هر که رود برره خرم بهشت بی شک جز عقل نباشد عصاش. ناصرخسرو. فردا به بهشت گشته سیراب در کوثر مصطفات جویم. خاقانی. از عارض و روی و زلف داری طاوس و بهشت و مار باهم. خاقانی. - امثال: بهشت آنجاست کآزاری نباشد. بهشت به سرزنشش نمی ارزد. بهشت را به بها نمی دهند ببهانه میدهند. بهشت را بهشتی اگر دنیا را بهشتی. بهشت را نتوان یافتن رایگان. بهشت زیر پای مادران باشد. سبکباری از بهشت آمده است. مثل بهشت شداد. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
در اوستا ’وهیشته’ از ریشه ’وهو’ صفت تفضیلی است برای موصوف محذوف که ’انگهو’ (خوب) و ’ایشت’ (علامت تفضیل) یعنی خوشتر، نیکوتر و آن (جهان هستی) باشد و جمعاً یعنی جهان بهتر، عالم نیکوتر، ضد دژنگهو = دوزخ پهلوی و ’وهیشت’ فردوس. خلد. جنت. جایی خوش آب وهوا و فراخ نعمت و آراسته که نیکوکاران پس از مرگ در آن مخلد باشند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دارالجزای مردمان نیکوکار. (آنندراج). جنت. خلد. دارالسلام. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن). فردوس. ظلال. یسری. مینو. (یادداشت مؤلف). حظیرۀ قدس. (مهذب الاسماء). جایی خوش آب وهوا و فراخ نعمت و آراسته که نیکوکاران پس از مرگ در آن مخلد باشند. جنت. فردوس. خلد. (فرهنگ فارسی معین) : عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته کاشانه زشت گشته صحراچو روی حورا. کسایی. بهشت است اگر بگرود جای اوی نگر تا چه آید کنون رای اوی. فردوسی. فروزنده گیتی بسان بهشت جهان گشته آباد وهر جای کشت. فردوسی. سرایی دیدم چون بهشت آراسته. (تاریخ بیهقی). پس بشارت داد پروردگار ایشان را برحمت خود آمرزش و بهشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311). نیستی آگاه تو هیچ از بهشت خود چه کنی گرنه فری راستین. ناصرخسرو. هر که رود برره خرم بهشت بی شک جز عقل نباشد عصاش. ناصرخسرو. فردا به بهشت گشته سیراب در کوثر مصطفات جویم. خاقانی. از عارض و روی و زلف داری طاوس و بهشت و مار باهم. خاقانی. - امثال: بهشت آنجاست کآزاری نباشد. بهشت به سرزنشش نمی ارزد. بهشت را به بها نمی دهند ببهانه میدهند. بهشت را بهشتی اگر دنیا را بهشتی. بهشت را نتوان یافتن رایگان. بهشت زیر پای مادران باشد. سبکباری از بهشت آمده است. مثل بهشت شداد. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
اگر بیند رضوان در برابر او خرم و شادمان است، دلیل که از کسی خرم و شادمان شود و نعمت یابد. اگر بیند در جایگاه بلند نیکو بود، که صورت بهشت داشت و او پنداشت که بهشت است، دلیل که با پادشاه عادل پیوند گیرد، یا با توانگری یابا عالمی بزرگوار. اگر بیند سوی بهشت می رفت، دلیل که به راه حق پیوسته است. جابر مغربی بهشت در خواب دیدن، دلیل خرمی و مژده است از خدای تعالی. اگر بیند از میوه های بهشت فرا گرفت یا کسی به وی داد و بخورد، دلیل که آنقدر که میوه بهشت خورده بود، علم و دانش آموزد و سیرت دین بداند؛ لیکن سود ندارد. اگر بیند با حوران بهشت همی بود، دلیل که نزع بر وی اسان شود. اگر بیند در بهشت مقیم شد، لیکن وی نگذاشتند، دلیل که در دنیا میلش به فساد و عصیان است. اگر بیند در بهشت به روی او بسته شد، دلیل که مادر و پدر از وی ناخوشنود باشند. اگر بیند به نزدیک بهشت شده، بازگردید، دلیل که بیمار شودبه حال مرگ، لیکن از آن شفا یابد. اگر بیند فرشتگان دست وی را گرفتند که در بهشت برند و برفت و در زیر درخت طبی بنشست، دلیل که مراد دو جهانی یابد. اگر بیند وی را از خردن شراب و شر منع کردند، دلیل بود بر تباهی دین وی. اگر بیند از میوه های بهشت کسی بدو داد، دلیل که آن کس را از علم وی بهره بود. اگر بیند دربهشت آتش انداخت، دلیل که از باغ کسی چیزی به حرام بخورد. اگر بیند از حوض کوثر آب خورد، دلیل که بر دشمن ظفر یابد. اگر بیند کوشکهای بهشت یکی به وی دادند، دلیل که دلارامی یا کنیزکی به زنی بخواهد. محمد بن سیرین، یدن بهشت در خواب بر نه وجه است اول: علم، دوم: زهد. سوم: منت، چهارم: شادی. پنجم: بشارت. ششم: ایمنی. هفتم: خیروبرکت. هشتم: نعمت. نهم: سعادت.
اگر بیند رضوان در برابر او خرم و شادمان است، دلیل که از کسی خرم و شادمان شود و نعمت یابد. اگر بیند در جایگاه بلند نیکو بود، که صورت بهشت داشت و او پنداشت که بهشت است، دلیل که با پادشاه عادل پیوند گیرد، یا با توانگری یابا عالمی بزرگوار. اگر بیند سوی بهشت می رفت، دلیل که به راه حق پیوسته است. جابر مغربی بهشت در خواب دیدن، دلیل خرمی و مژده است از خدای تعالی. اگر بیند از میوه های بهشت فرا گرفت یا کسی به وی داد و بخورد، دلیل که آنقدر که میوه بهشت خورده بود، علم و دانش آموزد و سیرت دین بداند؛ لیکن سود ندارد. اگر بیند با حوران بهشت همی بود، دلیل که نزع بر وی اسان شود. اگر بیند در بهشت مقیم شد، لیکن وی نگذاشتند، دلیل که در دنیا میلش به فساد و عصیان است. اگر بیند در بهشت به روی او بسته شد، دلیل که مادر و پدر از وی ناخوشنود باشند. اگر بیند به نزدیک بهشت شده، بازگردید، دلیل که بیمار شودبه حال مرگ، لیکن از آن شفا یابد. اگر بیند فرشتگان دست وی را گرفتند که در بهشت برند و برفت و در زیر درخت طبی بنشست، دلیل که مراد دو جهانی یابد. اگر بیند وی را از خردن شراب و شر منع کردند، دلیل بود بر تباهی دین وی. اگر بیند از میوه های بهشت کسی بدو داد، دلیل که آن کس را از علم وی بهره بود. اگر بیند دربهشت آتش انداخت، دلیل که از باغ کسی چیزی به حرام بخورد. اگر بیند از حوض کوثر آب خورد، دلیل که بر دشمن ظفر یابد. اگر بیند کوشکهای بهشت یکی به وی دادند، دلیل که دلارامی یا کنیزکی به زنی بخواهد. محمد بن سیرین، یدن بهشت در خواب بر نه وجه است اول: علم، دوم: زُهد. سوم: منت، چهارم: شادی. پنجم: بشارت. ششم: ایمنی. هفتم: خیروبرکت. هشتم: نعمت. نهم: سعادت.
مربوط به بهشت، کنایه از مورد پسند، برای مثال خیز ای بت بهشتی آن جام می بیار / کاردیبهشت کرد جهان را بهشت وار (عمعق - ۱۶۲)اهل بهشت مثلاً حوری بهشتی، نیکوکار، نوعی انگور
مربوط به بهشت، کنایه از مورد پسند، برای مِثال خیز ای بت بهشتی آن جام می بیار / کاردیبهشت کرد جهان را بهشت وار (عمعق - ۱۶۲)اهل بهشت مثلاً حوری بهشتی، نیکوکار، نوعی انگور
نام محل و منزلی در کوهگیلویۀ فارس که الوار در آن ساکنند و آنرا باشت باوی گویند و باوی نام آن طایفه میباشد. (انجمن آرای ناصری). موضعی از کوهگیلویه که الوار باوی منزل دارند و بدین جهت آنرا باشت باوی گویند. (ناظم الاطباء). منزل پنجم (راه شیراز به اصفهان دیه باشت از دشت اورد است شش فرسنگ، منزل ششم کوشک زر... (فارسنامۀ ابن بلخی ص 160). درجانب مشرقی بلدۀ بهبهان است که در قدیم شهر ارجان بود. درازی این ناحیه از قریۀ انا تا الیشتر چهارده فرسخ، پهنای آن از پیچاب تاخان حماد شش فرسخ، محدوداست از جانب مشرق به نواحی ممسنی و از طرف شمال به ناحیۀ رون و بلاد شابور و کوه مره و از مغرب به حومه بهبهان و از جنوب بماهور میلاتی و جانب جنوبی و مغربی این ناحیه گرمسیر است که نارنج و لیمو و نخل را بخوبی پروراند و جانب شمالش سردسیری است که برف را ازسالی بسالی بی محافظت نگاهدارد و قصبۀ این ناحیه ازقدیم تاکنون قریۀ باشت است و یک فرسخ از بلدۀ بهبهان دور افتاده است. (فارسنامۀ ناصری ص 265). طایفۀ باوی که اصلا عربند ناحیۀ باشت و کوه مره را مالک شده و قطعۀ مزبور را باسم خود باوی خوانده اند. (جغرافیای مفصل تاریخی غرب ایران ص 183). ناحیۀ باشت قوطا در مجاورت شهر انبوران بود که شهر باشت مرکز آن هنوز موجود است. (سرزمین های خلافت شرقی لسترانج ترجمه محمود عرفان ص 286). و در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی است از دهستان پشت کوه باشت و بابویی بخش گچساران شهرستان بهبهان که در 5 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو بهبهان به کازرون واقع است. ناحیه ای است معتدل با 600 تن سکنه که آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شلتوک و کنجد و حبوب و لبنیات و شغل مردمش زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان عبا و گلیم بافی و راه آن مالرو و دارای یک دبستان است. ساکنان آن از طایفه باشت و بابویی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). و رجوع به باشت قوطا و باوی شود
نام محل و منزلی در کوهگیلویۀ فارس که الوار در آن ساکنند و آنرا باشت باوی گویند و باوی نام آن طایفه میباشد. (انجمن آرای ناصری). موضعی از کوهگیلویه که الوار باوی منزل دارند و بدین جهت آنرا باشت باوی گویند. (ناظم الاطباء). منزل پنجم (راه شیراز به اصفهان دیه باشت از دشت اورد است شش فرسنگ، منزل ششم کوشک زر... (فارسنامۀ ابن بلخی ص 160). درجانب مشرقی بلدۀ بهبهان است که در قدیم شهر ارجان بود. درازی این ناحیه از قریۀ انا تا الیشتر چهارده فرسخ، پهنای آن از پیچاب تاخان حماد شش فرسخ، محدوداست از جانب مشرق به نواحی ممسنی و از طرف شمال به ناحیۀ رون و بلاد شابور و کوه مره و از مغرب به حومه بهبهان و از جنوب بماهور میلاتی و جانب جنوبی و مغربی این ناحیه گرمسیر است که نارنج و لیمو و نخل را بخوبی پروراند و جانب شمالش سردسیری است که برف را ازسالی بسالی بی محافظت نگاهدارد و قصبۀ این ناحیه ازقدیم تاکنون قریۀ باشت است و یک فرسخ از بلدۀ بهبهان دور افتاده است. (فارسنامۀ ناصری ص 265). طایفۀ باوی که اصلا عربند ناحیۀ باشت و کوه مره را مالک شده و قطعۀ مزبور را باسم خود باوی خوانده اند. (جغرافیای مفصل تاریخی غرب ایران ص 183). ناحیۀ باشت قوطا در مجاورت شهر انبوران بود که شهر باشت مرکز آن هنوز موجود است. (سرزمین های خلافت شرقی لسترانج ترجمه محمود عرفان ص 286). و در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی است از دهستان پشت کوه باشت و بابویی بخش گچساران شهرستان بهبهان که در 5 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو بهبهان به کازرون واقع است. ناحیه ای است معتدل با 600 تن سکنه که آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شلتوک و کنجد و حبوب و لبنیات و شغل مردمش زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان عبا و گلیم بافی و راه آن مالرو و دارای یک دبستان است. ساکنان آن از طایفه باشت و بابویی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). و رجوع به باشت قوطا و باوی شود
چوب بزرگی را گویند که سقف خانه را بدان پوشند، (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری)، و آن را شاه تیر و شه تیر و فرسب نیز خوانند، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 152) (فرهنگ جهانگیری)، رجوع به فرسپ شود: بی پایه ترا و سقف بی باشت با عقل نمیتوان نگه داشت، نظامی (از شعوری و جهانگیری) چیزی را گویند که جزوی اندک نمایان شود یا نشود و بگذرد مثل اینکه باشت فلانی را دیدم و باشت شمشیراو را گرفت بمعنی قدری سیاهی او را دیدم و هوای شمشیر او را گرفت، (لغت محلی شوشتر خطی)
چوب بزرگی را گویند که سقف خانه را بدان پوشند، (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری)، و آن را شاه تیر و شه تیر و فرسب نیز خوانند، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 152) (فرهنگ جهانگیری)، رجوع به فرسپ شود: بی پایه ترا و سقف بی باشت با عقل نمیتوان نگه داشت، نظامی (از شعوری و جهانگیری) چیزی را گویند که جزوی اندک نمایان شود یا نشود و بگذرد مثل اینکه باشت فلانی را دیدم و باشت شمشیراو را گرفت بمعنی قدری سیاهی او را دیدم و هوای شمشیر او را گرفت، (لغت محلی شوشتر خطی)
منسوب به بهشت. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ای باز بهشتی سپید باز وز سیم بهشتیت زنگله. خسروی. درافکند ای صنم ابر بهشتی چمن را خلعت اردیبهشتی. دقیقی. چون درآمد در آن بهشتی کاخ شد دلش چون در بهشت فراخ. نظامی.
منسوب به بهشت. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ای باز بهشتی سپید باز وز سیم بهشتیت زنگله. خسروی. درافکند ای صنم ابر بهشتی چمن را خلعت اردیبهشتی. دقیقی. چون درآمد در آن بهشتی کاخ شد دلش چون در بهشت فراخ. نظامی.
مولانا بهشتی. از ولایت حصار است. و جهت تحصیل علوم به هری آمد، و طبعی خوب داشت و خلق و خلقی مرغوب، و بالجمله بهشتی خلقتی بود. این مطلع از او است: هنگام عیدو موسم گلها شگفتن است ساقی بیار باده چه حاجت به گفتن است (مجالس النفایس ص 251) ، شباب بهکل، جوانی تازه و تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
مولانا بهشتی. از ولایت حصار است. و جهت تحصیل علوم به هری آمد، و طبعی خوب داشت و خلق و خلقی مرغوب، و بالجمله بهشتی خلقتی بود. این مطلع از او است: هنگام عیدو موسم گلها شگفتن است ساقی بیار باده چه حاجت به گفتن است (مجالس النفایس ص 251) ، شباب بهکل، جوانی تازه و تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود