جدول جو
جدول جو

معنی بهاربند - جستجوی لغت در جدول جو

بهاربند
جای بستن چهارپایان در فصل بهار و تابستان، جایی شبیه ایوان در خارج طویله که در فصل بهار و تابستان چهارپایان را در آنجا می بندند
تصویری از بهاربند
تصویر بهاربند
فرهنگ فارسی عمید
بهاربند(بَ بَ)
مکان تابستانی که بالای او باز باشد و شبها اسبان در آنجا بندند و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. ودر محاوره جایی که اسبان را در موسم بهار در آنجا بندند. (آنندراج). طویلۀ بی سقف که در فصل بهار و تابستان چارپایان را در آن بندند. باربند. بهاربند. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
بهاربند
طویله بی سقفی که در فصل بهار و تابستان چارپایان را در آن بندند باربند باره بند، خانه هوادار که فصل بهار در آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
بهاربند
جای بستن چارپایان در بهار و تابستان که سقف ندارد، خانه هواگیر ویژه فصل بهار
تصویری از بهاربند
تصویر بهاربند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهارین
تصویر بهارین
(دخترانه)
منسوب به بهار، بهاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
(دخترانه)
هنگام بهار، موسم بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاوند
تصویر بهاوند
(پسرانه)
دارنده نیکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باربندی
تصویر باربندی
بار بستن، عمل بستن بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهار بند
تصویر چهار بند
دو مفصل دست یا آرنج و دو مفصل زانو، چهار مفصل، کنایه از دنیا و چهار عنصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربند
تصویر باربند
جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس
باره بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زناربند
تصویر زناربند
کسی که زنار بر میان بندد
فرهنگ فارسی عمید
توبره پشتی که چهاربند دارد و بعضی از مسافران پیاده و دهقانان به پشت خود می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازاربند
تصویر ازاربند
بند شلوار
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ بَ)
توبرۀ پشتی که چهاربند دارد و مسافران پیاده و روستائیان آن را به پشت بندند. (فرهنگ فارسی معین) ، ریسمانی که سوار تازه کار را با آن بر اسب بندند تا سوارکاری بیاموزد. رجوع به چاربندی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است در بجنورد، زراعتش آبی و هوایش ییلاقی است. از چشمه آبیاری میشود، پانزده خانوار سکنه دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 298). دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد، 711 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
همیان. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان گامکان است که در بخش طرقبۀ شهرستان مشهد واقع است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لقبی است مر زنان خوشگل را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بهارین، و بهارین دهی است به مرو و از اینجاست رقادبن ابراهیم بهارینی. (الانساب سمعانی) (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عمل بستن و تهیه کردن بارها.
لغت نامه دهخدا
(طُرْ را)
شهری است از پس سیحون در پایان بلادشاش از جهتی پیوستۀ به ترکستان و آنجا سرحد و آخر بلاد اسلام درماوراءالنهر محسوب میشده، اهل این شهر جزء آخر این کلمه را بیفکنند و طرار و گاهی هم اطرار گویند. این شهر از اقلیم پنجم و طول آن 97 و نیم درجه و عرض آن 39 درجه و 35 دقیقه است. (معجم البلدان ج 6 ص 37)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
زنار بندنده. آنکه زنار بندد. (از فرهنگ فارسی معین). بت پرست. (ناظم الاطباء). برهمن و برهمن زاده... (آنندراج) :
برهمن زادۀ زناربندی برده ایمانم
که سودا می کنم با کفر زلفش دین و ایمان را.
حضرت شیخ (از آنندراج).
تا برون آمد به سیر ماه آن مشکین کمند
بر فلک ماه تمام از هاله شد زناربند.
صائب (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کوهی در راه چالوس. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ دَ / دِ)
آنکه بارهارا بندد.
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهارمفصل، دو مفصل دست و دو مفصل زانو، کنایه از چهارعنصرست، کنایه از دنیا و عالم است. رجوع به چاربند شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
ایل کرد تیره ای از دیرکوند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 66)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
صبا و دبور و شمال و جنوب. صبا باد مشرق است و دبور بادی که از طرف مغرب وزد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهار بند
تصویر چهار بند
چهار مفصل دو مفصل دست (آرنج) و دو مفصل زانو، چهار عنصر، دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاربند
تصویر ازاربند
بند شلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربند
تصویر باربند
آنکه بارها را بندد، نواری که با آن بار را استوار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرمند
تصویر بهرمند
بهره برنده متمتع مستفید، دارای سهم و حصه
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ))
شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیرباری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند، نوار یا ریسمانی که با آن بار را می بندند، طویله یا اصطبل بی سقف که چهارپایان بارکش را در آن جا می بندند، بهاربند
فرهنگ فارسی معین
طنابی کلفت و بلند که گاهی از جنس کنف بوده و به آن لیف خرما
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حوزه ی شهرستان نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
سفره ی پارچه ای که نهار را در آن بندند و به مزارع حمل کنند
فرهنگ گویش مازندرانی