جدول جو
جدول جو

معنی بنیچ - جستجوی لغت در جدول جو

بنیچ(بَ)
لباس و پوشاک. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنین
تصویر بنین
(دخترانه)
نوعی گیاهی خوراکی که در بهار می روید (نگارش کردی: بهنین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنیا
تصویر بنیا
(دخترانه)
تو فرزند منی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنیچه
تصویر بنیچه
صورت تقسیم مالیات هر ده، مالیات و عوارضی که به دهقانان یا روستاییان تعلق می گیرد، مالیات، عوارض یا سرباز که به طور مقاطعه از دهقانان گرفته می شد. در گذشته مالیات هر روستا را یک قلم معین می کردند و روستاییان مبلغ معین شده را میان خود سرشکن می کردند. در موقع سربازگیری نیز معین می کردند که هر ده چه تعداد سرباز باید بدهد
صاحب بنیچه: در دورۀ قاجار، کسی که در روستاها مالیات هر ده را جمع آوری می کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنیز
تصویر بنیز
نیز، ایضاً، برای مثال نه آن زاین بیازرد روزی بنیز / نه این را از آن اندهی بود نیز (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۲)، هرگز، برای مثال خوی تو با خوی من بنیز نسازد / سنگ دلی خوی توست و مهر مرا خوی (خسروی - لغت نامه - بنیز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنیه
تصویر بنیه
فطرت، وجود، نهاد
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
دهی از دهستان خامنه است که در بخش شبستر شهرستان تبریز واقع است و 2926 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) ، بهبود. رفاه حال. (فرهنگ فارسی معین) :
ملامتی که کنندم از آن چه خیزد؟ هیچ
اگر بپای تو افتم به اوفتاد منست.
حسن دهلوی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خردمند ثابت رأی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ نی یَ)
کعبه بدان جهت که شرف و بزرگی دارد. یقال لاورب هذه البنیه. (منتهی الارب) (آنندراج). کعبه. قبله. (نصاب الصبیان) (غیاث). کعبه. (دهار). خانه خدای. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ)
نهاد و آفرینش چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نهادو آفرینش. (فرهنگ فارسی معین). نهاد. (السامی). نهاد و آفرینش و وجود و سرشت آدمی. (غیاث) (آنندراج).
- بی بنیه، ضعیف و لاغر. (از ناظم الاطباء). (فرهنگ فارسی معین).
- صحیح البنیه، ای فطره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- ضعیف البنیه، سست نهاد. (ناظم الاطباء).
- قوی البنیه، سخت نهاد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پاسپر شده و فراخ و عریض.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نجوا. هرچیز که بطور نجوا مخفیانه گفته شود و کلمه ای است که بدان شبان گله را می خواند. (ناظم الاطباء). اما این کلمه ضبط نادرستی است از پچ پچ در معنی اول و بج بج در معنی دوم. رجوع به پچ پچ و بچ بچ و بج بج شود
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
بافنده.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابریشم فرومایه و آنرا کژو کج و قز گویند. (برهان). ابریشم فرومایه و پست که کج نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به بنیسک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان کراب است که در بخش خوسف شهرستان سبزوار واقع است و 376 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دیگر. (آنندراج) (انجمن آرا) :
خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ
زان که خونابه نماندستم در چشم بنیز.
شاکر بخاری.
نه آن زین بیازرد روزی بنیز
نه او را از این اندهی بود نیز.
ابوشکور.
نباشد کسی را پس از من بنیز
بدین گونه اندر جهان چارچیز.
فردوسی.
اگر بازآیدم دلبر نیندیشم بنیز از دل
اگر بازآیدم جانان نیندیشم بنیز از جان.
قطران.
در مدح ناکسان نکنم کهنه تن بنیز
زآن پاک نایدم که شود کهنه پیرهن.
ازرقی.
آرزو بیش از این بنیز مخواه
کآنچه یزدان نهاده بود رسید.
محمد بن نصیر.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سپستان. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه) ، تندرستی
لغت نامه دهخدا
(بِ یَ)
بنیه. بنیه. نهاد و آفرینش چیزی. فطرت. (فرهنگ فارسی معین) :
بنیاد فضل و بنیت فضل است و پشت فضل
وز پشت فضل باز شه شرق یادگار.
فرخی.
که بنیت آدمی چون آوندی ضعیف است. (کلیله و دمنه).
اول فکرآخر آمد در عمل
بنیت عالم چنان دان در ازل.
مولوی.
رجوع به بنیه شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ چَ / چِ)
جمعی را گویند که بر اصناف حرفت و املاک می بندند. (برهان). جمعی را گویند که بر اصناف حرفت و املاک می بندند و آن دفتری است جداگانه که آنرا دفتر خارج المال و دفتر صادر مملکت گویند. (آنندراج). جمعی که دیوانیان بر اصناف حرفت و املاک می بندند. (ناظم الاطباء). جمعی که دیوانیان بر اصناف حرفت و املاک می بندند. ارزیابی مالیاتی دسته جمعی یک ده و امثال آن. (فرهنگ فارسی معین) :
داغ تو که چیده بر سر هم دفتر
بر سینۀ من بنیچه خواهد بست.
ظهوری (از آنندراج).
، خوبی و خوشی پیش آمدن. (فرهنگ فارسی معین) : زنان بی دیانت و امانت باشند... وبر موجب هوا و مراد خود روند و به آمد خویش خواهند. (سندبادنامه ص 215)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آذوقه و مأکولاتی که از خارج در شهری حمل میکنند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
ساختمان، سرشت، نهاد، آفرینش، توان نیرو بنا، نهاد و آفرینش چیزی فطرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنین
تصویر بنین
فرزندان پسران پسران فرزندان
فرهنگ لغت هوشیار
جمعی که دیوانیان بر اصناف حرفت و املاک می بندند ارزیابی مالیاتی دسته جمعی یک ده و امثال آن، تعهد اهالی هر ده مبنی بر آماده کردن عده ای سرباز برای حکومت. توضیح بنیچه ظاهرا از کلمه بن بمعنی ریشه اخذ شده و بمعنی اساسنامه در اصطلاح مالیه سابق عبارت از صورت تقسیم مالیات هر ده بر آب و خاک آن ده است که سهم هر جریب زمین با ساعت آب یعنی واحد مالیاتی را معین و بدهی هر ملک را از کل مبلغ مالیات مشخص نماید. برای اینکه قشونگیری هم مثل مالیات بر پایه اساسی مستقر شود بنیچه مالیاتی را ماخذ دادن سرباز هم مقرر داشتند. خرج سفر سرباز تا محل اردوگاه و فرستادن کمک خرج برای سرباز و پادارنه دادن بخانواده در مدت بودن او در سر خدمت بر عهده صاحب بنیچه بود. دولت هم جیره جنسی و مواجب نقدی در ششماهه مدت خدمت باو میپرداخت که در ششماهه مرخصی خانه نصف میشد. حقوق ششماهه مرخصی خانه این افواج باسم ششماهه محلی در دستور العمل (بودجه) هر ولایت بخرج میامد. هر سال موق نوشتن دستور العمل هر ولایت معین میکردند که هر ولایتی چند فوج ساخلو (پادگان) لازم دارد تا مصارف ششماهه سر خدمت آنها هم در دستور العمل ولایت پیش بینی شود (قاجاریه) یا صاحب بنیچه. کسی که مجاز بوصول مالیات بنیچه بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیه
تصویر بنیه
فطرت، نهاد، وجود
فرهنگ لغت هوشیار
سامان جهاز اسباب وسایل، سلاح ساز جنگ، رخت سفر، ساختگی آمادگی آماده سفر شدن، قصد اراده عزم عزیمت، آماده ساختن نیروی نظامی و تمامی ساز و برگ سفر و جنگ -7 تجهیزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیز
تصویر بنیز
هرگز حاشا، زود بشتاب، نیز ایضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیت
تصویر بنیت
((بِ یَ))
ساختمان، بنا، فطرت، توانایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیز
تصویر بنیز
((بِ))
هرگز، حاشا، زود، به شتاب، ایضاً، نیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیه
تصویر بنیه
((بُ یِّ))
توان، توانایی، ساخت، نهاد، آفرینش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیچه
تصویر بنیچه
((بُ چِ یا چَ))
جمعی که دیوانیان بر اصناف حرفت و املاک می بندند، ارزیابی مالیاتی دسته جمعی یک ده و امثال آن، تعهد اهالی هر ده مبنی بر آماده کردن عده ای سرباز برای حکومت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیه
تصویر بنیه
شالوده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنیم
تصویر بنیم
سقط جنین
فرهنگ واژه فارسی سره
توان، قدرت، قوت، نیرو، استطاعت، توانایی، آفرینش، فطرت، نهاد، ساخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسته، نژاد و اصل، راه صعب العبور، از آغاز
فرهنگ گویش مازندرانی
حصیرچه ی زیر دیگ، زیردیگی، مکان ومأوا، حصیرچه ی زیردیگ، زیردیگی
فرهنگ گویش مازندرانی