جدول جو
جدول جو

معنی بنچه - جستجوی لغت در جدول جو

بنچه
(بُ چَ / چِ)
بنچاق:
نه نرد و نه تخت نرد پیش ما
نه محضر و نه قباله و بنچه.
منوچهری.
و رجوع به بنجه شود.
لغت نامه دهخدا
بنچه
جمعی که بر اصناف حرف و صنعت و رعیت بندند و مالیات و بدهی آنها
تصویری از بنچه
تصویر بنچه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آنچه
تصویر آنچه
آن چیز، آن چیز که، هرچه، هرچه که، هر چیز که
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقچه
تصویر بقچه
دستمال بزرگ که در آن لباس یا چیز دیگر از جنس پارچه می پیچند، سارغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنده
تصویر بنده
غلام زرخرید، غلام، چاکر، برده، انسان نسبت به خداوند، لقبی که گوینده برای تواضع به خود می دهد، من مثلاً بنده چندین بار خدمت رسیدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنگه
تصویر بنگه
بنگاه، خانه، انبار، جای داد و ستد، سازمان، مؤسسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنچه
تصویر خنچه
خوانچه، طبق چوبی یا فلزی چهارگوش که در آن میوه، شیرینی یا چیزی دیگر گذاشته و بر روی سر از جایی به جای دیگر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنوه
تصویر بنوه
بنو، خرمن، خرمن گندم یا جو، تودۀ چیزی، غله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنچه
تصویر غنچه
گلی که هنوز شکفته و باز نشده، گل ناشکفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنچه
تصویر پنچه
پیشانی، ناصیه، موهای پیش سر، برای مثال به تیغ طره ببرد ز پنجۀ خاتون / به گرز پست کند تاج بر سر چیپال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنچه
تصویر غنچه
گل ناشکفته، گلی که هنوز باز نشده است، دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنقه
تصویر بنقه
خشتک گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنوه
تصویر بنوه
پسری، فرزند خواندگی خرمن غله و کاه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
جمعی که دیوانیان بر اصناف حرفت و املاک می بندند ارزیابی مالیاتی دسته جمعی یک ده و امثال آن، تعهد اهالی هر ده مبنی بر آماده کردن عده ای سرباز برای حکومت. توضیح بنیچه ظاهرا از کلمه بن بمعنی ریشه اخذ شده و بمعنی اساسنامه در اصطلاح مالیه سابق عبارت از صورت تقسیم مالیات هر ده بر آب و خاک آن ده است که سهم هر جریب زمین با ساعت آب یعنی واحد مالیاتی را معین و بدهی هر ملک را از کل مبلغ مالیات مشخص نماید. برای اینکه قشونگیری هم مثل مالیات بر پایه اساسی مستقر شود بنیچه مالیاتی را ماخذ دادن سرباز هم مقرر داشتند. خرج سفر سرباز تا محل اردوگاه و فرستادن کمک خرج برای سرباز و پادارنه دادن بخانواده در مدت بودن او در سر خدمت بر عهده صاحب بنیچه بود. دولت هم جیره جنسی و مواجب نقدی در ششماهه مدت خدمت باو میپرداخت که در ششماهه مرخصی خانه نصف میشد. حقوق ششماهه مرخصی خانه این افواج باسم ششماهه محلی در دستور العمل (بودجه) هر ولایت بخرج میامد. هر سال موق نوشتن دستور العمل هر ولایت معین میکردند که هر ولایتی چند فوج ساخلو (پادگان) لازم دارد تا مصارف ششماهه سر خدمت آنها هم در دستور العمل ولایت پیش بینی شود (قاجاریه) یا صاحب بنیچه. کسی که مجاز بوصول مالیات بنیچه بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیه
تصویر بنیه
فطرت، نهاد، وجود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنچه
تصویر آنچه
هر چیز که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیچه
تصویر بیچه
کاهیده بی بی چه ترکی بانو چه دلدار
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی جامه بند نیفه پتیر بلغنده بسته بنگرید به بغچه دستمال بزرگی که در آن جامه و انواع قماش پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنده
تصویر بنده
برده، زر خرید، غلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغچه
تصویر بغچه
دستمالی بزرگ که در آن لباس یا چیز دیگر بپیچند
فرهنگ لغت هوشیار
منزل مسکن جای باش، جایی که نقد و جنس در آنجا نهند، مقام مرکز مستقر، آبادی ده، سازمان موء سسه، انبار مخزن، صندوق، خیمه خرگاه، چند اول لشکر، اسباب وزیران و ارکان دولت. یا بار و بنگاه. چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. بانگه آواز نعره، کشیدن آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجه
تصویر بنجه
((بُ جِ یا جَ))
پیشانی، پنجه، پنچه، ناصیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنچه
تصویر غنچه
گلوله کرده، غنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنچه
تصویر پنچه
((پُ چِ))
پیشانی، ناصیه، موهای جلوی سر، طره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنچه
تصویر پنچه
((بُ چِ یا چَ))
پیشانی، پنجه، بنجه، ناصیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنجه
تصویر بنجه
((بُ جَ))
قباله، سند قدیمی، سند مالکیت غیررسمی، بنچاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برچه
تصویر برچه
((بَ چَ))
نیزه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنده
تصویر بنده
((بَ دِ))
مخلوق خداوند، برده، نوکر، غلام، مطیع، فرمانبردار، من، اینجانب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنگه
تصویر بنگه
((بَ گَ یا گِ))
آواز، نعره، کشیدن آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیچه
تصویر بنیچه
((بُ چِ یا چَ))
جمعی که دیوانیان بر اصناف حرفت و املاک می بندند، ارزیابی مالیاتی دسته جمعی یک ده و امثال آن، تعهد اهالی هر ده مبنی بر آماده کردن عده ای سرباز برای حکومت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیه
تصویر بنیه
((بُ یِّ))
توان، توانایی، ساخت، نهاد، آفرینش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغچه
تصویر بغچه
((بُ چِ))
بقچه، پارچه بزرگی که در آن جامه و انواع قماش پیچند. سارغ هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنچه
تصویر غنچه
((غُ چِ))
گل ناشکفته، حباب آب، گنبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیه
تصویر بنیه
شالوده
فرهنگ واژه فارسی سره