خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مُرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
نواختن، دلجویی، پسوند متصل به واژه به معنای نوازنده مثلاً دلنواز، مهمان نواز، پسوند متصل به واژه به معنای آرامش بخش مثلاً روح نواز، کسی که ساز موسیقی را به صدا درمی آورد، نوازنده، پسوند متصل به واژه به معنای زننده، مثلاً دف نواز، نی نواز، پسوند متصل به واژه به معنای سراینده مثلاً دستان نواز
نواختن، دلجویی، پسوند متصل به واژه به معنای نوازنده مثلاً دلنواز، مهمان نواز، پسوند متصل به واژه به معنای آرامش بخش مثلاً روح نواز، کسی که ساز موسیقی را به صدا درمی آورد، نوازنده، پسوند متصل به واژه به معنای زننده، مثلاً دف نواز، نی نواز، پسوند متصل به واژه به معنای سراینده مثلاً دستان نواز
بیوازه. (انجمن آرا). پیواز. (رشیدی). شب پره که آنرا مرغ عیسی گویند و بعربی خفاش. (از برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). شپره که بتازی خفاش گویند. (رشیدی). مرغ عیسی باشد و آن را خر بیواز نیز گویند. شب پره. (جهانگیری). جانوریست که بشب برون آید وشب پرک و شبانور و شب یازه و مرغ عیسی نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). خفاش. (ناظم الاطباء). جعل گونه ایست ازمن چه، خر بیواز بود بمعنی قسم بزرگ این خفاش. (یادداشت مؤلف) : در جهان روح کی گنجد بدن کی شود بیواز هم فر همای. مولوی. ، اجابت. قبول و ایجاب، و در فرهنگ مولانا محمد کشمیری بمعنی پاسخ مرقوم است. (جهانگیری). اجابت. (صحاح الفرس). قبول و اجابت. (رشیدی). پاسخ و جواب. قبول و پسند، ساکن و آرام. (ناظم الاطباء)
بیوازه. (انجمن آرا). پیواز. (رشیدی). شب پره که آنرا مرغ عیسی گویند و بعربی خفاش. (از برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). شپره که بتازی خفاش گویند. (رشیدی). مرغ عیسی باشد و آن را خر بیواز نیز گویند. شب پره. (جهانگیری). جانوریست که بشب برون آید وشب پرک و شبانور و شب یازه و مرغ عیسی نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). خفاش. (ناظم الاطباء). جعل گونه ایست ازمن چه، خر بیواز بود بمعنی قسم بزرگ این خفاش. (یادداشت مؤلف) : در جهان روح کی گنجد بدن کی شود بیواز هم فر همای. مولوی. ، اجابت. قبول و ایجاب، و در فرهنگ مولانا محمد کشمیری بمعنی پاسخ مرقوم است. (جهانگیری). اجابت. (صحاح الفرس). قبول و اجابت. (رشیدی). پاسخ و جواب. قبول و پسند، ساکن و آرام. (ناظم الاطباء)
معرب از فارسی است به معنی اطار و چارچوب عکس و قاب. (از نشوءاللغه ص 94). ’دزی’ آنرا برواز ضبط کرده و فارسی آنرا پرواز دانسته و جمع آنرا براویز آورده است، برواس را نیز بهمین معنی دانسته است. رجوع به ذیل قوامیس عرب تألیف دزی ج 1 شود، رسول کردن کسی را، تگرگ زده شدن. (از منتهی الارب) ، بمردن. (المصادر زوزنی) ، خواب. (دهار). خفتن. (آنندراج) ، سرد شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، کند شدن شمشیر و کارگر نبودن آن. (از ذیل اقرب الموارد) ، سرمه در چشم کردن. (دهار). براد. و رجوع به براد شود
معرب از فارسی است به معنی اطار و چارچوب عکس و قاب. (از نشوءاللغه ص 94). ’دزی’ آنرا بَرواز ضبط کرده و فارسی آنرا پرواز دانسته و جمع آنرا براویز آورده است، بَرواس را نیز بهمین معنی دانسته است. رجوع به ذیل قوامیس عرب تألیف دزی ج 1 شود، رسول کردن کسی را، تگرگ زده شدن. (از منتهی الارب) ، بمردن. (المصادر زوزنی) ، خواب. (دهار). خفتن. (آنندراج) ، سرد شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، کند شدن شمشیر و کارگر نبودن آن. (از ذیل اقرب الموارد) ، سرمه در چشم کردن. (دهار). بُراد. و رجوع به براد شود
بدواز. آرامگاه و نشیمن باز و شاهین و امثال آن را گویند. (برهان قاطع). پتواز. بدواز. برواز. پتوازه. پدواز. نشیمن کبوتر و باز که دو چوب ستون کرده و چوبی روی آن گذارند. نشیمن کبوتر و باز که دو چوب بر زمین فروبرند و چوبی بر زبر آن نهند تا کبوتران و مرغان بر آن نشینند و آن را آده نیز گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج).
بدواز. آرامگاه و نشیمن باز و شاهین و امثال آن را گویند. (برهان قاطع). پتواز. بدواز. برواز. پتوازه. پدواز. نشیمن کبوتر و باز که دو چوب ستون کرده و چوبی روی آن گذارند. نشیمن کبوتر و باز که دو چوب بر زمین فروبرند و چوبی بر زبر آن نهند تا کبوتران و مرغان بر آن نشینند و آن را آده نیز گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج).
نوازش: از نواز شاه آن زار حنیذ در تن خود غیرجان جانی ندید (ندید)، (مثنوی. نیک. 541: 6)، در ترکیب بمعنی نوازنده آید: بنده نوازکوچک نوازگوش نوازمهمان نواز
نوازش: از نواز شاه آن زار حنیذ در تن خود غیرجان جانی ندید (ندید)، (مثنوی. نیک. 541: 6)، در ترکیب بمعنی نوازنده آید: بنده نوازکوچک نوازگوش نوازمهمان نواز