در اصل بندی بان بود بمعنی کسی که نگهبان قیدیان باشد و عوام در لفظ و معنی غلط کرده اند که بجای باء موحده واو میخوانند و بجای بندی که بمعنی اسیر است بندیوان را به معنی قیدی و اسیر گویند. (آنندراج) (غیاث). زندان بان و نگهبان بندیان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). سجّان. حدّاد. زندانبان. دوستاق بان
در اصل بندی بان بود بمعنی کسی که نگهبان قیدیان باشد و عوام در لفظ و معنی غلط کرده اند که بجای باء موحده واو میخوانند و بجای بندی که بمعنی اسیر است بندیوان را به معنی قیدی و اسیر گویند. (آنندراج) (غیاث). زندان بان و نگهبان بندیان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). سجّان. حدّاد. زندانبان. دوستاق بان
از بخشهای چهارگانه شهرستان خرمشهر. دارای چهارده هزار تن سکنه است. این بخش در جنوب خاوری خرمشهر واقع و شامل هشت دهستان است به نام چم خلف عیسی، چم شعبان، عبادالهی، آسیاب، سویره، گدارچینی، ده ملا و صفائیه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
از بخشهای چهارگانه شهرستان خرمشهر. دارای چهارده هزار تن سکنه است. این بخش در جنوب خاوری خرمشهر واقع و شامل هشت دهستان است به نام چم خلف عیسی، چم شعبان، عبادالهی، آسیاب، سویره، گدارچینی، ده ملا و صفائیه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
خوانندۀ زند. زردشتی. (از فرهنگ فارسی معین). بمعنی زندباف است که تابعان زردشت باشد. (برهان). زندباف. زندلاف. زنددان. (انجمن آرا) (آنندراج). تابعان زردشت را گویند و این جماعت را مجوس نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). قاری و خوانندۀ کتاب زند و پیشوای زردشتیان. (ناظم الاطباء) : چو آتشخانه گر پر نور شد باز کجا شد زندت و آن زندخوانت. ناصرخسرو. در تو شاها محراب مدح خوان تو گشت چنانکه باشد محراب زندخوان آتش. رشید وطواط (از فرهنگ جهانگیری). آتش زمن بنهفت دم، کز زندخوانم دید کم مصحف ز من بگریخت هم کز اهل ایمان نیستم. خاقانی. سخندانان دلت را مرده دانند اگرچه زندخوانان زنده خوانند. خاقانی. رجوع به زند و دیگر ترکیبهای آن و مزدیسنا ص 141 و 183 شود، بلبل. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) : زندباف و زنددان و زندواف، یعنی بلبل به جهت مناسبت خوشخوانی اهل زند. (فرهنگ رشیدی). کنایه از بلبل. (غیاث) (فرهنگ فارسی معین). جانوری معروف که آنرا زندباف، زندلاف، زندواف، مرغ چمن، مرغ سحر، مرغ شبخوان، هزارآواز و هزاردستان نیز گویند. به تازیش بلبل و عندلیب و هزار خوانند. (شرفنامۀ منیری) : زندواف زندخوان چون عاشق هجرآزمای دوش بر گلبن همی تا روز، نالۀزار کرد. فرخی. گر مغان را راز مرغان دیدمی دل به مرغ زندخوان در بستمی. خاقانی. پند آن پیر مغان یاد آورید بانگ مرغ زندخوان یاد آورید. خاقانی. من به بانگ مؤذنان کز میکده بانگ مرغ زندخوان آمد برون. خاقانی. در آن میان که وداع گل بنفشه کنی خبر ز نالۀ زارم به زندخوان برسان. کمال اسماعیل (از فرهنگ جهانگیری). ، فاخته. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بلبل شیرین زبان بر جوزبن راوی شود زندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود. منوچهری. ، هر جانور خوش آواز را هم گفته اند. (برهان). هر نوع خوش آواز. (ناظم الاطباء)
خوانندۀ زند. زردشتی. (از فرهنگ فارسی معین). بمعنی زندباف است که تابعان زردشت باشد. (برهان). زندباف. زندلاف. زنددان. (انجمن آرا) (آنندراج). تابعان زردشت را گویند و این جماعت را مجوس نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). قاری و خوانندۀ کتاب زند و پیشوای زردشتیان. (ناظم الاطباء) : چو آتشخانه گر پر نور شد باز کجا شد زندت و آن زندخوانت. ناصرخسرو. در تو شاها محراب مدح خوان تو گشت چنانکه باشد محراب زندخوان آتش. رشید وطواط (از فرهنگ جهانگیری). آتش زمن بنهفت دم، کز زندخوانم دید کم مصحف ز من بگریخت هم کز اهل ایمان نیستم. خاقانی. سخندانان دلت را مرده دانند اگرچه زندخوانان زنده خوانند. خاقانی. رجوع به زند و دیگر ترکیبهای آن و مزدیسنا ص 141 و 183 شود، بلبل. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) : زندباف و زنددان و زندواف، یعنی بلبل به جهت مناسبت خوشخوانی اهل زند. (فرهنگ رشیدی). کنایه از بلبل. (غیاث) (فرهنگ فارسی معین). جانوری معروف که آنرا زندباف، زندلاف، زندواف، مرغ چمن، مرغ سحر، مرغ شبخوان، هزارآواز و هزاردستان نیز گویند. به تازیش بلبل و عندلیب و هزار خوانند. (شرفنامۀ منیری) : زندواف زندخوان چون عاشق هجرآزمای دوش بر گلبن همی تا روز، نالۀزار کرد. فرخی. گر مغان را راز مرغان دیدمی دل به مرغ زندخوان در بستمی. خاقانی. پند آن پیر مغان یاد آورید بانگ مرغ زندخوان یاد آورید. خاقانی. من به بانگ مؤذنان کز میکده بانگ مرغ زندخوان آمد برون. خاقانی. در آن میان که وداع گل بنفشه کنی خبر ز نالۀ زارم به زندخوان برسان. کمال اسماعیل (از فرهنگ جهانگیری). ، فاخته. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بلبل شیرین زبان بر جوزبن راوی شود زندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود. منوچهری. ، هر جانور خوش آواز را هم گفته اند. (برهان). هر نوع خوش آواز. (ناظم الاطباء)
کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی باشد. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی و متملق. (انجمن آرا). بادفروش. بادپران. بادخان. بادپر.
کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی باشد. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی و متملق. (انجمن آرا). بادفروش. بادپران. بادخان. بادپر.
ده کوچکی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، در 36هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است، سرزمینی است کوهستانی با آب و هوائی معتدل و 20 تن سکنه، آبش از قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است، مزارع اسپرک، زینسان، میان، سیان، پورک، کلاته غلام و حاجی قربان جزء همین ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، در 36هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است، سرزمینی است کوهستانی با آب و هوائی معتدل و 20 تن سکنه، آبش از قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است، مزارع اسپرک، زینسان، میان، سیان، پورک، کلاته غلام و حاجی قربان جزء همین ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
قسمی از هندوانه. (ناظم الاطباء) ، از نظر شیمیایی صمغ خوشبویی که از بنژوئن بدست آید و در طب بکار رود. (فرهنگ فارسی معین). صمغی است برنگ قهوه ای مایل به سرخی که از درخت بنژوئن ترشح میشود. و محتوی اسیدبنزوئیک است. جوهر حسن لبه. بنژوئن را اگر بسوزانند بوی خوشی از آن متصاعد میگردد. این صمغ را بنامهای لبان جاوی، کندر جاوه ای یا بخور جاوی یا جاوی نیز میخوانند. (از دائره المعارف فارسی)
قسمی از هندوانه. (ناظم الاطباء) ، از نظر شیمیایی صمغ خوشبویی که از بنژوئن بدست آید و در طب بکار رود. (فرهنگ فارسی معین). صمغی است برنگ قهوه ای مایل به سرخی که از درخت بنژوئن ترشح میشود. و محتوی اسیدبنزوئیک است. جوهر حسن لبه. بنژوئن را اگر بسوزانند بوی خوشی از آن متصاعد میگردد. این صمغ را بنامهای لبان جاوی، کندر جاوه ای یا بخور جاوی یا جاوی نیز میخوانند. (از دائره المعارف فارسی)