کسی که مأکولات از قبیل پنیر و کشک و روغن و برنج و حبوبات و جز آنها را جهت فروش ذخیره کرده احتکار می نماید. (از ناظم الاطباء). کسی که مأکولات از قبیل پنیر و کشک و روغن و برنج و حبوب و جز آنها را جهت فروش ذخیره کند. (فرهنگ فارسی معین).
کسی که مأکولات از قبیل پنیر و کشک و روغن و برنج و حبوبات و جز آنها را جهت فروش ذخیره کرده احتکار می نماید. (از ناظم الاطباء). کسی که مأکولات از قبیل پنیر و کشک و روغن و برنج و حبوب و جز آنها را جهت فروش ذخیره کند. (فرهنگ فارسی معین).
پرباد و آماس کرده، (برهان)، نفاخ، منفخ، نفخ آور، پرباد، آماس کرده و آماسیده، (ناظم الاطباء)، - غذاهای باددار، غذا یا داروئی باددار، آنچه تولید نفخ کند: شلغم و چغندر و کلم باد دارند، رجوع به شعوری ج 1 ورق 159 شود،
پرباد و آماس کرده، (برهان)، نفاخ، منفخ، نفخ آور، پرباد، آماس کرده و آماسیده، (ناظم الاطباء)، - غذاهای باددار، غذا یا داروئی باددار، آنچه تولید نفخ کند: شلغم و چغندر و کلم باد دارند، رجوع به شعوری ج 1 ورق 159 شود،
خوش منظر و خوش آیند در دیدار، (ناظم الاطباء)، رجوع به با شود، پدیدار، روشن: هبرزی، هر چیزی خوب و بادیدار، (منتهی الارب)، و باشد که آن نفس مقهور شده باز با دیدار آید، (کیمیای سعادت)
خوش منظر و خوش آیند در دیدار، (ناظم الاطباء)، رجوع به با شود، پدیدار، روشن: هبرزی، هر چیزی خوب و بادیدار، (منتهی الارب)، و باشد که آن نفس مقهور شده باز با دیدار آید، (کیمیای سعادت)
آنکه قمار بناراستی بازد. (آنندراج). آنکه در قمار تقلب کند: ز دست طالع بد می رویم شهر بشهر چو بدقمار که تغییر می دهدجا را. ملا ادبی نظیری (از آنندراج). بطوف نرد محبت خدا بسازد قاسم که کار ما به حریفان بدقمار نیفتد. ملاقاسم مشهدی (از آنندراج). از بدقمار هر چه ستانی شتل بود. (از یادداشت مؤلف).
آنکه قمار بناراستی بازد. (آنندراج). آنکه در قمار تقلب کند: ز دست طالع بد می رویم شهر بشهر چو بدقمار که تغییر می دهدجا را. ملا ادبی نظیری (از آنندراج). بطوف نرد محبت خدا بسازد قاسم که کار ما به حریفان بدقمار نیفتد. ملاقاسم مشهدی (از آنندراج). از بدقمار هر چه ستانی شتل بود. (از یادداشت مؤلف).
مرکّب از: ترکی بشمق یا بشماق بمعنی کفش + دار فارسی مخفف دارنده، بشمقدار. باشماقدار. صاحب منصبی که مأمور حفظ و حمل کفش مخصوص سلطان باشد. (از فرهنگ دزی ج 1 ص 51)، کفشدار. موزه دار. سندل دار
مُرَکَّب اَز: ترکی بشمق یا بشماق بمعنی کفش + دار فارسی مخفف دارنده، بشمقدار. باشماقدار. صاحب منصبی که مأمور حفظ و حمل کفش مخصوص سلطان باشد. (از فرهنگ دزی ج 1 ص 51)، کفشدار. موزه دار. سندل دار
پارسی تازی شده بندار ریشه دار، کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار، مالک صاحب ملک (بیشتر در خراسان)، کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد، کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است، دارو فروش دوافروش، اسب فروش، آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش، تاجر معدن، متصدی چاپارخانه صاحب برید، سردار قشون سالار، گمرکچی، موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها، ذخیره، انبار، ثابت مقرر، جامد سخت، اصلی اصیل، باهوش دانا
پارسی تازی شده بندار ریشه دار، کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار، مالک صاحب ملک (بیشتر در خراسان)، کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد، کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است، دارو فروش دوافروش، اسب فروش، آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش، تاجر معدن، متصدی چاپارخانه صاحب برید، سردار قشون سالار، گمرکچی، موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها، ذخیره، انبار، ثابت مقرر، جامد سخت، اصلی اصیل، باهوش دانا