جدول جو
جدول جو

معنی بندقدار - جستجوی لغت در جدول جو

بندقدار
بندقچی، بندقی، تفنگچی، تفنگدار، سلاحدار، مسلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که مواد غذایی به ویژه برنج و روغن را به صورت عمده و زیاد می فروشد، عمده فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد دار
تصویر باد دار
پرباد، دارای باد مثلاً لاستیک باددار، بادآور، نفخ آور، دارای ورم، آماس کرده، کنایه از شخص متکبر و خودپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندار
تصویر بندار
دارای باغ و ملک بسیار، بنه دار، مال دار، مایه دار، سرمایه دار، کسی که مالیات یک ناحیه را جمع آوری می کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدقمار
تصویر بدقمار
کسی که در قمار تقلب می کند، آنکه بد بازی کند و همیشه ببازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صندوقدار
تصویر صندوقدار
کسی که در اداره یا شرکت یا بانک مامور دریافت و پرداخت پول است
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
آنکه خرید و فروخت جواهری نموده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مأخوذ از فارسی است. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دارندۀ سنجق. رجوع به سنجق شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
کسی که مأکولات از قبیل پنیر و کشک و روغن و برنج و حبوبات و جز آنها را جهت فروش ذخیره کرده احتکار می نماید. (از ناظم الاطباء). کسی که مأکولات از قبیل پنیر و کشک و روغن و برنج و حبوب و جز آنها را جهت فروش ذخیره کند. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان میان آب است که در بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع است. دارای 400تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
پرباد و آماس کرده، (برهان)، نفاخ، منفخ، نفخ آور، پرباد، آماس کرده و آماسیده، (ناظم الاطباء)،
- غذاهای باددار، غذا یا داروئی باددار، آنچه تولید نفخ کند: شلغم و چغندر و کلم باد دارند، رجوع به شعوری ج 1 ورق 159 شود،
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
موافق شدن به اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به اندازه آمدن. (از اقرب الموارد). به اندازه شدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
کسی که در اداره ها و بانکها پول را دریافت یا پرداخت می کند. خازن، مأمور حفظ صندوق. دارندۀ صندوق
لغت نامه دهخدا
خوش منظر و خوش آیند در دیدار، (ناظم الاطباء)، رجوع به با شود، پدیدار، روشن: هبرزی، هر چیزی خوب و بادیدار، (منتهی الارب)، و باشد که آن نفس مقهور شده باز با دیدار آید، (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی از دهستان هنام و بسطام بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ لا)
دارندۀ بیرق. دارندۀ اختر و درفش. علمدار. حامل لواء. حامل بیرق
لغت نامه دهخدا
(بَ قِ / قُ)
آنکه قمار بناراستی بازد. (آنندراج). آنکه در قمار تقلب کند:
ز دست طالع بد می رویم شهر بشهر
چو بدقمار که تغییر می دهدجا را.
ملا ادبی نظیری (از آنندراج).
بطوف نرد محبت خدا بسازد قاسم
که کار ما به حریفان بدقمار نیفتد.
ملاقاسم مشهدی (از آنندراج).
از بدقمار هر چه ستانی شتل بود. (از یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
افسری که کفشهای سلطان را حمل میکند. (دزی ج 1 ص 91). کفشدار سلطان. رجوع به بشماق، باشماق، بشمق و بشماقچی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ قُ)
دهی از دهستان تکاب است که در بخش ریوش شهرستان کاشمر واقع است. و 432 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
مرکّب از: ترکی بشمق یا بشماق بمعنی کفش + دار فارسی مخفف دارنده، بشمقدار. باشماقدار. صاحب منصبی که مأمور حفظ و حمل کفش مخصوص سلطان باشد. (از فرهنگ دزی ج 1 ص 51)، کفشدار. موزه دار. سندل دار
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بنه دار. (فرهنگ فارسی معین). کیسه دار. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَجَل ل)
ظاهراً محرف بیرقدار باشد. رجوع به بیرق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پدیدار. رجوع به پدیدار شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی شده بندار ریشه دار، کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار، مالک صاحب ملک (بیشتر در خراسان)، کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد، کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است، دارو فروش دوافروش، اسب فروش، آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش، تاجر معدن، متصدی چاپارخانه صاحب برید، سردار قشون سالار، گمرکچی، موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها، ذخیره، انبار، ثابت مقرر، جامد سخت، اصلی اصیل، باهوش دانا
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که جنس کلی دارد و به خرده فروشان میفروشد، عمده فروش تاجر، عمده فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باددار
تصویر باددار
هر غذائی که نفخ بیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند قدار
تصویر بند قدار
تفنگچی بندقچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صندوقدار
تصویر صندوقدار
خزانه در، کسی که در حسابداریها متصدی کار صندوق است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرقدار
تصویر بیرقدار
کسی که بیرق در دست گیرد و پیشاپیش گروهی یا لشکری حرکت کند علمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنکدار
تصویر بنکدار
((بُ نَ))
عمده فروش، کسی که جنس را به طور عمده می فروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیرقدار
تصویر بیرقدار
((بِ رَ))
علمدار، پرچمدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندار
تصویر بندار
((بُ))
مالدار، مایه دار، کیسه دار، خانه دار، دوا فروش، ری شه دار، نام طبقه ای از طبقات عالی اجتماعی در قدیم که لباس مخصوص به خود را داشتن
فرهنگ فارسی معین
عمده فروش
متضاد: خرده فروش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غذای نفخ آور، غذای نامناسب برای بیمار
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نفرین و تحقیر و سرکوفت
فرهنگ گویش مازندرانی