- بندباز
- آکروبات
معنی بندباز - جستجوی لغت در جدول جو
- بندباز
- آنکه بر روی ریسمان راه رود و عملیات شگفت انگیزی انجام دهد
- بندباز
- کسی که روی ریسمان راه می رود و هنرنمایی می کند
- بندباز ((بَ))
- کسی که روی طناب بازی می کند و نمایش می دهد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آکروباسی
ریسمان بازی، آکروباسی، نوعی نمایش ورزشی که در آن شخص بر روی بند هنرنمایی کند
هنرنمایی و کارهای شگفت انگیز بر روی ریسمانی که در بلندی کشیده می شود، راه رفتن روی ریسمان
آنکه روی ریسمان راه رود و عملیات شگفت انگیز کند شخصی که عملیات آکروباسی روی بند انجام دهد ریسمان باز
بسباسه آنکه بازی کردن با بررا دوست دارد، شعبده بازی که برو بوزینه را با هم می رقصاند
مفصل اعضا، دره
جمع بنده. بنده ها، در خطاب شفاهی و کتبی به شاه: (بندگان اعلی حضرت همایونی) گویند و نویسند. یا بندگان اشرف. در خطاب به شاه و امیر بکار برده میشده
جز جز، تکه تکه، قطعه قطعه، پاره پاره، اندک اندک
یک پندگ (فوندیگ فندغ)، یک گروهه
عمل و شغل بند باز ریسمان بازی آکروباسی نوعی نمایش ورزشی که در آن شخصی بر روی بند عملیات بدنی انجام دهد و هنر نمایی کند. بند باز برای حفظ تعادل خود در روی بند معمولا چوبی در دست میگیرد. در بند بازی شخص دومی بنام یالانچی وجود دارد که در صحنه زمین زیربند اداهای مضحک درآورد
با گرو عالی قمار بازی میکند
پس از
فصل خزان پاییز تیر خریف برگ ریزان
پرده ای است که بر تیر کشتی می بندند، خیمه کشتی
حلیم، متحمل، تاب آورنده، صابر، صبور، شکیبا، پر حوصله
پر گوشت
پرده ای که در کشتی بادی نصب می کنند برای استفاده از قوۀ وزش باد جهت حرکت دادن کشتی، خیمۀ کشتی، شراع، گریبان، سرآستین
بادبان اخضر: بادبان سبز، کنایه از آسمان
بادبان اخضر: بادبان سبز، کنایه از آسمان
حیوان بی آزار مانند، گاو و گوسفند
طوفان، جریان شدید هوا، باد سخت و تند، توفان، دومان، کولاک
شکیبا، صبور، صبر کننده، تاب آوردنده، تحمل کننده
پیشوای زردشتی، زندخوان، سرودگوی
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هزاردستان، بوبرد، زندواف، عندلیب، شب خوٰان، بوبردک، مرغ سحر، هزارآوا، مرغ خوش خوٰان، هزاران، شباهنگ، صبح خوٰان، هزار، فتّال، زندلاف، زندوان، مرغ چمن
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هزاردستان، بوبرد، زندواف، عندلیب، شب خوٰان، بوبردک، مرغ سحر، هزارآوا، مرغ خوش خوٰان، هزاران، شباهنگ، صبح خوٰان، هزار، فتّال، زندلاف، زندوان، مرغ چمن
بادبزن، وسیله ای برای به حرکت در آوردن هوا و ایجاد باد
محل اتصال دو استخوان در بدن، بند، مفصل، دره، جای ساختن سد
یونانی تازی گشته بنگرید به هندباء هندبا: تویکی هندباج ندهیشان چون دهدشان خدای حور و قصورک (ناصرخسرو)
هندبا و انوپا در فارسی کاسنی، ترخون کاسنی. یا اصل هندبا. بیخ کاسنی، تر خون. یا هند بابری. کاسنی بیابانی
پارچه ای که به دکل کشتی بندند تا با وزیدن باد کشتی به حرکت درآید، شراع، آستین، گریبان، قبا، کنایه از آدم سبکسری که با مردم موأنست کند، پیاله، ساغر، پس و پیش گریبان