جدول جو
جدول جو

معنی بندان - جستجوی لغت در جدول جو

بندان
بسته کننده، در حال بستن یا بسته کردن مثلاً یخ بندان
تصویری از بندان
تصویر بندان
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنیان
تصویر بنیان
مبنا، اصل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خندان
تصویر خندان
بشاش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زندان
تصویر زندان
محبس، حبس، قفس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بندگان
تصویر بندگان
جمع بنده. بنده ها، در خطاب شفاهی و کتبی به شاه: (بندگان اعلی حضرت همایونی) گویند و نویسند. یا بندگان اشرف. در خطاب به شاه و امیر بکار برده میشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنداق
تصویر بنداق
کلاهی دراز شبیه بتاجی که درویشان و قلندران بر سر گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بندار ریشه دار، کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار، مالک صاحب ملک (بیشتر در خراسان)، کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد، کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است، دارو فروش دوافروش، اسب فروش، آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش، تاجر معدن، متصدی چاپارخانه صاحب برید، سردار قشون سالار، گمرکچی، موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها، ذخیره، انبار، ثابت مقرر، جامد سخت، اصلی اصیل، باهوش دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنداد
تصویر بنداد
بنیاد اساس، اصل هر چیز، پشتیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلدان
تصویر بلدان
جمع بلد، شهرها جایباش ها جمع بلد شهرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردان
تصویر بردان
(پسرانه)
نام یکی از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادان
تصویر بادان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پیروز از سرداران دوران ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنیان
تصویر بنیان
بنیاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چندان
تصویر چندان
آنقدر
فرهنگ واژه فارسی سره
بنیاد بنلاد، دیوار بست، بنا. بنیاد شالوده بنلاد، دیوار بست، ایوان، جایباش ساختمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنوان
تصویر بنوان
نگهدارنده زراعت نگاهبان خرمن. نگاهدارنده اسباب و اموال نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادان
تصویر بادان
مخفف آبادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردان
تصویر بردان
بامداد و شام
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از ساختمانهای سخت استخوانی که در دو فک بالا و پائین مهره داران، یا در سایر استخوانهای جدار دهان یا حلق جایگزین اند و برای جویدن غذا بکار می رود و نیز بعنوان سلاخ تعرضی و دفاعی بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
محبس، خانه و حبس و سجن، جایی که متهمان و محکومان را در آن نگاهدارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چندان
تصویر چندان
آن قدر آن اندازه: (و اگر آب نیابد یا چندان یا بد که خوردن ویرا و رفیقان ویرا چیزی بسر نیامد) (کشف الاسرار)، تا آن زمان: (چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش) (حافظ) یا چندان که. آن مقدار که آن اندازه که: (بیک تیمم بیش از یک فریضه گزاردن رواست همچنانکه بیک طهارت چندانکه خواهد فرایض نماز گرازد) (کشف الاسرار)، هر قدر که: (چندانکه گفتم غم باطمینان درمان نکردند مسکین غریبان) (حافظ)، همینکه بمحض اینکه: (چندانکه مقربان حضرت بر حال من وقوف یافتند و باکرام در آوردند) (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندان
تصویر خندان
متبسم، خنده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
افزار آهنی ضخیم که آهنگران قطعه آهن را بر روی آن می گذارند و با پتک یا چکش می کوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیان
تصویر بنیان
بنیاد، شالوده، پی، بنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهدان
تصویر بهدان
دانا، داننده، آگاه، عالم، برای مثال نه با آنت مهر و نه با اینت کین / که بهدان تویی ای جهان آفرین (فردوسی۲ - ۱۰۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنوان
تصویر بنوان
نگهبان خرمن، نگهبان کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادان
تصویر بادان
آبادان، آباد، باصفا، بارونق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلدان
تصویر بلدان
بلدها، شهرها، سرزمین ها، جمع واژۀ بلد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنداد
تصویر بنداد
بنیاد، بیخ، پایه، اصل، شالوده، پی دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چندان
تصویر چندان
آنقدر، آن اندازه، برای مثال عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار / عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم (حافظ - ۶۹۲ حاشیه) زیاد مثلاً این کار زحمت چندانی ندارد، پسوند متصل به واژه به معنای
برابر مثلاً دوچندان
چندان که: آن اندازه که، آن مقدارکه، همین که، به محض اینکه، هراندازه که
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زندان
تصویر زندان
جایی که محکومان و تبهکاران را در آنجا نگه می دارند، محبس، بندیخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خندان
تصویر خندان
خنده کننده، درحال خندیدن، خندنده، ضاحک، ضحوک، خنداخند، خنده ناک، سبک روح، شکفته، منبسط، خنده رو، خندناک
کنایه از شکفته و بازشده مثلاً گل خندان، پستۀ خندان
بن مضارع خنداندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندان
تصویر دندان
هر یک از استخوان های ریز که به ترتیب در میان دهان انسان و حیوان در دو فک بالا و پایین قرار گرفته و با آن ها غذا جویده می شود. تعداد دندان ها در انسان در کودکی بیست عدد است که آن ها را دندان شیری می گویند و از هفت سالگی به تدریج می ریزد و در جای آن ها ۳۲ دندان دیگر درمی آید که عبارت است از دندان های پیش، دندان های نیش، دندان های آسیا، دندان های عقل
دندان آسیا: در علم زیست شناسی دندان های عقب دهان که دارای تاج پهن و ناهموار است. نوع کوچک آن دارای یک ریشه است و بزرگ آن دو یا سه ریشه دارد و تعداد آن ها در هر فک ده عدد است، نوع بزرگ آن را دندان کرسی هم می گویند، طواحن
دندان پیش: در علم زیست شناسی دندان های تیز جلو دهان که دو در بالا و دو در پایین قرار دارند، ثنایا
دندان تیز کردن: کنایه از طمع کردن، قصد ربودن چیزی کردن
دندان داشتن: کنایه از کینه و دشمنی داشتن نسبت به کسی
دندان زدن: دندان فرو بردن به چیزی
دندان عقل: در علم زیست شناسی آخرین دندان های آسیا که تعداد آن ها چهار عدد است دو در بالا و دو در پایین و در انتهای ردیف دندان های آسیا می روید
دندان نمودن: ترسانیدن مثل دهان باز کردن و دندان نشان دادن جانور درنده در هنگام حمله، کنایه از اظهار قدرت کردن
دندان نیش: در علم زیست شناسی چهار دندان نوک تیز که دو در بالا و دو در پایین در کنار دندان های پیش جا دارد، انیاب
به دندان بودن: کنایه از مناسب بودن، درخور بودن، باب دندان بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندار
تصویر بندار
دارای باغ و ملک بسیار، بنه دار، مال دار، مایه دار، سرمایه دار، کسی که مالیات یک ناحیه را جمع آوری می کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنیان
تصویر بنیان
((بُ))
شالوده، بنیاد، بنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنوان
تصویر بنوان
((بَ یا بُ))
نگه دارنده زراعت، نگهبان خرمن
فرهنگ فارسی معین