شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ضرمه، خدره، آلاوه، خدره، جمر، ژابیژ، جرقّه، جمره، لخچه، اخگر، جذوه، لخشه، ابیز، سینجر، آتش پاره، آییژ، ایژک
شَرارِه، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ضَرَمِه، خُدرِه، آلاوِه، خُدرِه، جَمر، ژابیژ، جَرَقّه، جَمَرِه، لَخچِه، اَخگَر، جَذوِه، لَخشِه، اَبیز، سَیَنجُر، آتَش پارِه، آییژ، ایژَک
نوبر، هر چیز تازه و نو، طرفه، سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، لهنه
نوبر، هر چیز تازه و نو، طرفه، سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رَهاوَرد، تُحفه، اَرمَغان، سَفته، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، راهواره، بازآورد، عُراضه، لُهنه
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، کویچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، سُرخ وَلیک، قَرَه گیلِه، وَلَک، کومار، کورچ، کِویچ، مارِخ، وَلیک، سیاه الله
مخفف بلکه. صورتی از بلکه که در رسم خط ’ه’ را حذف کنند: کاین نیست مستقر خردمندان بلک این گذرگهیست بر او بگذر. ناصرخسرو. چون این حال با برویز رسید به تلافی حال مشغول نگشت بلک نامه ها به تهدید سوی شهر براز و دیگر حشم نبشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 105). درویشان و مردم ریشهر را هیچ قوتی و فضولی نباشد بلک زبون باشند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 149). به حیاتست زنده جمله موجودات زنده بلک از وجود تست حیات. نظامی. و رجوع به بلکه شود، پاره گوشت پهن و سرخ که از دو سوی گونۀ خروس و ماکیان و تذرو آویخته است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
مخفف بلکه. صورتی از بلکه که در رسم خط ’ه’ را حذف کنند: کاین نیست مستقر خردمندان بلک این گذرگهیست بر او بگذر. ناصرخسرو. چون این حال با برویز رسید به تلافی حال مشغول نگشت بلک نامه ها به تهدید سوی شهر براز و دیگر حشم نبشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 105). درویشان و مردم ریشهر را هیچ قوتی و فضولی نباشد بلک زبون باشند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 149). به حیاتست زنده جمله موجودات زنده بلک از وجود تست حیات. نظامی. و رجوع به بلکه شود، پاره گوشت پهن و سرخ که از دو سوی گونۀ خروس و ماکیان و تذرو آویخته است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
آوازهایی که از جنبانیدن کنج دهن به انگشتها برآید، و این به طریق بازی باشد. (منتهی الارب). اصوات و آوازهای کنج دهان، هرگاه انگشتان از شدت ولع آن را حرکت دهد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان).
آوازهایی که از جنبانیدن کنج دهن به انگشتها برآید، و این به طریق بازی باشد. (منتهی الارب). اصوات و آوازهای کنج دهان، هرگاه انگشتان از شدت ولع آن را حرکت دهد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان).
تحفه و ارمغان و سوغاتی که دوستان از جهت دوستان فرستند. (برهان) (از هفت قلزم) (از آنندراج). تحفه و چیز عجیب و غریب. (از غیاث) : خاک و خاشاک سرایت می فرستد هر صباح گلشن فردوس را فراش بر رسم بلک. سلمان ساوجی.
تحفه و ارمغان و سوغاتی که دوستان از جهت دوستان فرستند. (برهان) (از هفت قلزم) (از آنندراج). تحفه و چیز عجیب و غریب. (از غیاث) : خاک و خاشاک سرایت می فرستد هر صباح گلشن فردوس را فراش بر رسم بلک. سلمان ساوجی.
سوغات، تحفه ولیک زارعی که بتنهایی کار میکند (نه بعنوان عضوی از یک گروه) و معمولا کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است. آتش، شراره آتش تحفه ارمغان سوغات، میوه تازه، نوباوه، جامه نو، هر چیز تازه و نوبرآمده که طبع از دیدنش محفوظ گردد، هر چیز طرفه. چنگ زدن بکسی یا بچیزی تشبث. چشم بزرگ برآمده. اما، بهر حال، علاوه برین ایضا، شاید
سوغات، تحفه ولیک زارعی که بتنهایی کار میکند (نه بعنوان عضوی از یک گروه) و معمولا کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است. آتش، شراره آتش تحفه ارمغان سوغات، میوه تازه، نوباوه، جامه نو، هر چیز تازه و نوبرآمده که طبع از دیدنش محفوظ گردد، هر چیز طرفه. چنگ زدن بکسی یا بچیزی تشبث. چشم بزرگ برآمده. اما، بهر حال، علاوه برین ایضا، شاید
آزمایش، آزمون، بلیه، اندوه، رنج، گرفتاری، استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست زن بیشرم بد کاره، زفت (بخیل) ژکور -1 آزمایش آزمون امتحان، سختی گرفتاری رنج، مصیبت آفت، بدبختی که بدون انتظار و بی سبب بر کسی وارد آید، ظلم و ستم، بسیار زرنگ محیل حیله گر. یا بلا آسمانی. آفت بزرگ ناگهانی. یا بلا جان. -1 آنکه یا آنچه موجب مزاحمت است، معشوق محبوب. یا بلا سیاه. فتنه آشوب، رنج گزند محنت، تعدی جور آزار، تشویش پریشانی. یا بلا بسر کسی آوردن، کسی را گرفتار زحمت کردن، یا خوردن بلا به... اصابت بلا به. . .: (بلات بخورد بجانم)
آزمایش، آزمون، بلیه، اندوه، رنج، گرفتاری، استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست زن بیشرم بد کاره، زفت (بخیل) ژکور -1 آزمایش آزمون امتحان، سختی گرفتاری رنج، مصیبت آفت، بدبختی که بدون انتظار و بی سبب بر کسی وارد آید، ظلم و ستم، بسیار زرنگ محیل حیله گر. یا بلا آسمانی. آفت بزرگ ناگهانی. یا بلا جان. -1 آنکه یا آنچه موجب مزاحمت است، معشوق محبوب. یا بلا سیاه. فتنه آشوب، رنج گزند محنت، تعدی جور آزار، تشویش پریشانی. یا بلا بسر کسی آوردن، کسی را گرفتار زحمت کردن، یا خوردن بلا به... اصابت بلا به. . .: (بلات بخورد بجانم)
ناحیه، ولایت، و به معنی توده و دسته هم آمده است فرانسوی همگروه این واژه را غیاث ترکی دانسته معین آن را پارسی و گروهی ده و روستا می داند کشورهایی که متحد بشوند و دارای مرام و روش سیاسی خاصی باشند: بلوک شرق بلوک غرب، جمعیت ها و دسته های همعقیده و دارای روش واحد
ناحیه، ولایت، و به معنی توده و دسته هم آمده است فرانسوی همگروه این واژه را غیاث ترکی دانسته معین آن را پارسی و گروهی ده و روستا می داند کشورهایی که متحد بشوند و دارای مرام و روش سیاسی خاصی باشند: بلوک شرق بلوک غرب، جمعیت ها و دسته های همعقیده و دارای روش واحد
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن