جدول جو
جدول جو

معنی بلوچ - جستجوی لغت در جدول جو

بلوچ
تکۀ گوشت سرخ رنگی که روی سر خروس درمی آید، تاج خروس، خوچ
تصویری از بلوچ
تصویر بلوچ
فرهنگ فارسی عمید
بلوچ
(بُ)
علامتی که بر تیزی طاق و ایوان نصب کنند. (برهان).
لغت نامه دهخدا
بلوچ
(بَ)
طایفه ای در میان کرمان و سیستان، ولایت ایشان را بلوچستان گویند و در ملک کج و مکران و مگس و قلات و پامپور و کنار بحر سند سکونت دارند. (آنندراج). مردمانی اند میان این شهرها (بعض از شهرهای کرمان) نشسته بر صحرا و این مردمان بسیار بودند و پناخسرو ایشان را بکشت به حیلتهای گوناگون. (حدود العالم). طایفه ای باشند چون اکراد و آنان را بلادی وسیع باشدمیان فارس و کرمان در سفح جبال قفص (کوچ) و آنان راشوکت و قوت و عدد بسیار باشد و قوم قفص (کوچ) که طایفه ای دیگرند با همه قوت از هیچکس جز بلوچ بیم ندارند. و بلوچ صاحبان نعمت و چادرهای موئین باشند و مردمان از بلوچ ایمنند راه نزنند و مردم نکشند و اذیت آنان به کس نرسد برخلاف قفص. (از معجم البلدان ذیل بلوص). مردم این ناحیت را یونانی ها بعلت سیاهی رنگ آنان حبشی ماهیخوار می نامیدند. (یادداشت مرحوم دهخدا). قومی ایرانی صحرانشین و دلیر، ساکن بلوچستان. طوایف خارجی کمتر در آن ناحیه نفوذ کرده و ایشان همیشه در برابر بیگانگان مقاومت نموده اند. آنان دارای لهجۀ خاصی هستند که به بلوچی معروف است. (فرهنگ فارسی معین). نام طوایفی چند که در بلوچستان ایران و نیز در سیستان و در سند و پنجاب، و همچنین عده قلیلی از آنها نزدیک مرو در ترکمنستان شوروی سکنی دارند. زبان آنهابلوچی است. بلوچهای ایران منقسم به چند طایفه است که بعضی منقسم بر چندین تیره می باشد. بلوچها ظاهراً مقارن با حملۀ سلجوقیان به کرمان از کرمان به ناحیۀمکران درآمدند. کرمان را مسلمانان بسال 23 هجری قمری فتح کردند و در کوههای کرمان با اقوام بیابانگردی بنام کوچ یا قفص و بلوچ یا بلوص مواجه شدند. در دورۀامویان و عباسیان غارتگری بلوچها و کوچها از کرمان به سیستان و خراسان بسط یافت. ظاهراً عضدالدولۀ دیلمی بسیاری از بلوچها را کشت، ولی دستبردهای آنان ادامه یافت تا آنکه محمود غزنوی پسرش مسعود را به جنگ با آنان فرستاد، و وی بلوچها را در نزدیک خبیص مقهور نمود، و کمی بعد مهاجرت آنان به مکران آغاز گردید و این مهاجرت بطرف شرق ادامه یافت. بلوچها هیچوقت مملکتی تشکیل ندادند، بلکه حکومت قبیله ای داشتند و رؤسای آنان غالباً با هم در جنگ بودند. (از دائره المعارف فارسی). رجوع به بلوچستان و بلوص شود:
سپاهی ز گردان کوچ و بلوچ
سگالیدۀ جنگ مانند غوچ.
فردوسی.
هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ
ز گیلان جنگی و دشت سروچ.
فردوسی.
ببود ایمن از رنج ایشان جهان
بلوچی نماند آشکار و نهان.
فردوسی.
همی رفت و آگاهی آمد به شاه
که گشت از بلوچان جهانی تباه.
فردوسی.
ز کار بلوچ ارجمند اردشیر
بکوشید باکاردانان پیر.
فردوسی.
اندرآن ناحیت به معدن کوچ
دزدگه داشتند کوچ و بلوچ.
عنصری.
آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ
و آن توئی گول و توئی دول و توئی بابت گنگ.
خطیری.
- کوه بلوچ، مسکن بلوچان. ناحیۀ محل سکنای طایفۀ بلوچ:
ز کوه بلوچ و ز دشت سروچ
برفتند خنجرگزاران کوچ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
بلوچ
تاج خروس، اهل بلوچستان
تصویری از بلوچ
تصویر بلوچ
فرهنگ لغت هوشیار
بلوچ
((بَ))
علامتی که بر تیزی طاق و ایوان نصب کنند، تاج خروس، صفحه نازکی که بر روی ساقه عمودی در جایی مرتفع آن را قرار دهند و آن به سهولت گردش می کند و معبر باد را نشان می دهد، پارچه گوشتی که بر ختنه گاه زنان می باشد و بریدن او سنت است
تصویری از بلوچ
تصویر بلوچ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلور
تصویر بلور
(دخترانه)
کریستال، نام ماده معدنی جامد و شفاف مانند شیشه، آنچه از جنس شیشه شفاف و خوب است، معرب از یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلوط
تصویر بلوط
(دخترانه)
گیاهی درختی و جنگلی که میوه آن خوراکی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلوف
تصویر بلوف
ادعای دروغین کسی برای ترساندن یا تحت تاثیر قرار دادن دیگران، نوعی بازی ورق که بازندۀ آن کسی است که بیشترین برگه را داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلخچ
تصویر بلخچ
زاج سیاه، قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، اشخار، قلیا، شخیره، لخج، شخار، خشار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوچی
تصویر بلوچی
مربوط به بلوچ مثلاً لباس بلوچی، از مردم بلوچ، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در بلوچستان رایج است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوز
تصویر بلوز
نوعی پوشش جلوبستۀ پارچه ای یا بافتنی که بالاتنه را می پوشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوک
تصویر بلوک
توده، دسته
ناحیه ای شامل چند ده، دهستان، ولایت
قطعات مکعبی سیمانی یا سنگی که در کارهای ساختمانی به کار می رود، ساختمانی شامل چندین واحد مسکونی مستقل معمولاً با یک ورودی، مجموعه ای از ساختمان ها که هیچ فاصله ای بین آن ها نیست و به وسیلۀ خیابان های مختلف شهر محصور شده اند،
در علوم سیاسی مجموعه ای از چند کشور متحد که دارای یک مرام و یک روش سیاسی باشند مثلاً بلوک شرق
تکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بکوک، بلوتک، تلوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوا
تصویر بلوا
بلیه، سختی، آشوب، غوغا
فرهنگ فارسی عمید
(بُ / بَ)
منسوب به بلوچ. رجوع به بلوچ شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلوا
تصویر بلوا
سختی، آشوب، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوح
تصویر بلوح
چاه خشک درماندن، خشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلخچ
تصویر بلخچ
زاج سیاه قلیا شخار
فرهنگ لغت هوشیار
یک نوع شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
خاییدن و جویدن چیزهایی که صدا کند مانند نبات و نان خشک و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلود
تصویر بلود
شهر نشینی، شهر سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوع
تصویر بلوع
بسیار بلعنده، دیگ بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نیم تنه نیم تن نیم تن نیم تنی تا سر زانوش هست از پی آن برسر زانو نشست (نظامی) کرتی (گویش خوانساری) سفره بزرگ. جامه نیم تنه کرکی یا پشمی یا کاموایی و یا نخی زنانه یا مردانه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بلوت مازو (در لرستان) برو (در کردستان) از گیاهان درختی از تیره بلوطها که سر دسته گیاهان تیره خود را تشکیل میدهد. این درخت دارای دو نوع گل است که معمولا در انتهای شاخه ها قرار میگیرند. گلهای نر بصورت سنبله های دراز و گلهای ماده معمولا بصورت دسته های سه تایی در بغل برگها قرار میگیرند. میوه این گیاه بصورت فندقه بیضوی شکل کشیده است که پیاله ای تا نیمه آنرا فرا گرفته. چوب آن بسیار محکم است. توضیح در لرستان این درخت را مازو و در کردستان برو گویند. از این درخت غیر از میوه اش محصولات دیگری که اکثر ترکیبات مختلف تانن را دارند حاصل میگردد که باسامی محلی در ایران خوانده میشودو آنها عبارتند از: مازو (مازوج) (که تحت اثر گزش حشره خاص تولید میشود) برار مازو (برار مازوی) قلقات (گلگاو گلوان) زشکه (کره سچک) خرنوک مازوروسکا گزانگبین (این گزانگبین غیر از گزانگبین مستخرج از گیاه گزاست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوغ
تصویر بلوغ
رسیدن به سن رشد، بالغ شدن دختر و پسر در سنین معین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوف
تصویر بلوف
توپ و تشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوق
تصویر بلوق
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
ناحیه، ولایت، و به معنی توده و دسته هم آمده است فرانسوی همگروه این واژه را غیاث ترکی دانسته معین آن را پارسی و گروهی ده و روستا می داند کشورهایی که متحد بشوند و دارای مرام و روش سیاسی خاصی باشند: بلوک شرق بلوک غرب، جمعیت ها و دسته های همعقیده و دارای روش واحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلول
تصویر بلول
نجات یافتن و رستگار شدن، سرد و نمناک شدن باد، در آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلون
تصویر بلون
بنده، مملوک، عبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوی
تصویر بلوی
آزمایش، سختی، مصیبت
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بلوچ هر چیز مربوط به بلوچ و بلوچستان، از مردم بلوچ بلوچستانی. یا زبان بلوچ. از لهجه های ایرانی است که در بلوچستان بدان سخن گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوی
تصویر بلوی
((بَ وا))
آزمایش، آزمون، سختی، گرفتاری، شورش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلوغ
تصویر بلوغ
پزاوش، بالش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلوچ
تصویر آلوچ
آدامس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبلوچ
تصویر آبلوچ
آب قند
فرهنگ واژه فارسی سره