جدول جو
جدول جو

معنی بلوعه - جستجوی لغت در جدول جو

بلوعه
(بَلْ لو عَ)
چاه سرتنگ در خانه که آب باران و جز آن در آن جمع شود، و جای دست و رو شستن. (منتهی الارب). سوراخی در وسط خانه. (ازاقرب الموارد). بالوعه. بلاعه. ج، بلالیع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به بالوعه و بلاعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالوعه
تصویر بالوعه
چاه فاضلاب در خانه، چاهی که در آن آب باران و آب های گندیده ریخته می شود، آبریز
فرهنگ فارسی عمید
(بُ لو لَ)
حال: کیف بلولتک، حالت چگونه است. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیاربلعنده.
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ / وِ)
نامی است که در گرگان به داردوست دهند. در مینودشت (حاجیر) پاپیتال را گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به داردوست و پاپیتال شود
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ)
آزمایش. (منتهی الارب). امتحان و اختبار. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بُ عَ)
سوراخ بکره و چرخ چاه. (منتهی الارب). سوراخ آسیا. (از اقرب الموارد). ج، بلع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ عَ)
مرد بسیارخوار. (منتهی الارب). شخص اکول. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). بلع. بولع. پرخور. گلوبند. شکم بنده
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
شتافتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
مضلوعه. کمانی که در چوب آن خم باشد و راستی و تمام چوب آن مشاکل کبد آن که قبضه گاه است، باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا عَ)
چاه سرتنگ در خانه که در آن آب باران و جز آن جمع شود، وجای دست و رو شستن. (منتهی الارب). سوراخی است در میان خانه. (از اقرب الموارد). بالوعه. بلّوعه. ج، بلالیع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به بالوعه و بلوعه شود
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو طَ)
یک دانه بلوط. واحد بلوط. رجوع به بلوط شود
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو قَ / بُ لْ لو قَ)
بیابان و زمین نرم هموار، یا آنکه بجز درخت رخامی، دیگر نرویاند، یا زمینی که هیچ نرویاند. (منتهی الارب). مفازه، یا قطعه زمینی که هیچ نرویاند. (از اقرب الموارد). بلوق.
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
شمشیر چوبین. (برهان) (آنندراج). بلونک. بلوندک. و رجوع به بلونک و بلوندک شود، سختی. (منتهی الارب). مصیبت. (اقرب الموارد). بلوی. و رجوع به بلوی و بلیت و بلیه شود، دریافت حقیقت چیزی و کشف آن. (منتهی الارب) ، ناقه ای که بر گور خداوندش بستندی که تا بمیرد، و عرب جاهلیت گمان داشتندی که صاحبش بر آن ناقه محشور خواهد شد. ج، بلایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بی آب و گیاه شدن بلد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ عَ)
زمین بی آب و گیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلقع. رجوع به بلقع شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ عَ)
تأنیث بلتع، زن زبان دراز بسیارگوی. (منتهی الارب). زن حاذق و ماهر در هر چیزی، و گویند زن سلیطۀ ناسزاگوی پرحرف. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس). بلنتعه. و رجوع به بلنتعه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ / دِ)
پیر و کهن سال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو رَ)
واحد بلور. یکی بلور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بلور شود.
لغت نامه دهخدا
(بْلُ / بِ لُ شِ)
گابریل ژوزف ادگار (1870- 1937 میلادی) ، مستشرق فرانسوی. وی زبانهای عربی و فارسی را در مدرسه السنۀ شرقی پاریس فراگرفت، و از کتابداران نسخه های خطی کتاب خانه ملی پاریس شد. فهرستهای بسیار از نسخه های خطی منتشر کرد. او راست: مدخلی بر تاریخ مغول، مجالس نقاشی نسخه های خطی فارسی کتاب خانه ملی پاریس (4جلد) ، فهرست نسخه های زند و پهلوی و فارسی مربوط به آیین زردشت و طبع قسمتی از جامع التواریخ رشیدی (اوکتای قاآن تا تیمورقاآن). (از دایره المعارف فارسی) ، نشانۀ تیر. (اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریدن چیزی را. (منتهی الارب) ، شی ٔ اندک، عافیت، طعام عروسی. (منتهی الارب) ، تجمل: ماأحسن بلله. (از منتهی الارب) ، خصب و فراوانی و حاصلخیزی، زیرا آن از آب می باشد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، باد شمال سرد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
چاه میان سرای. (مهذب الاسماء). چاه سرتنگ در خانه که آب باران و جزآن در آن ریزد. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). چاه آبریز. راه آب خانه. (غیاث اللغات). چاه سرتنگی که آب مستعمل خانه در آن میریزد. (فرهنگ نظام). بلاّعه. بلّوعه. در لغت مصر بمعنی چاهی که در وسط خانه حفر شود. چاهی تنگ دهان است و آب باران بدان سرازیر گردد. سوراخ وسط خانه. ج، بوالیع و بلالیع. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). ج، بالوعات. (مهذب الاسماء) :
هر کسی گوید من و تو لیک اندر شرط عشق
فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن.
اخسیکتی.
آنچنان نزدیک بنماید ورا
که دویدن گرد بالوعۀ سرا.
مولوی.
بفرمود تا سنگ صحن سرای
بکندند و کردند نوباز جای
که گلگونۀ خمر یاقوت فام
بشستن نمی شد ز روی رخام
عجب نیست بالوعه گر شد خراب
که خورد اندران روز چندان شراب.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا
(سَ)
لوع. سوختن دوستی دل کسی را. بیمار ساختن، ناشکیبائی و بی آرامی کردن و یا بیمار شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
چاهک چاهی که در آن باران و آبهای فاسد ریخته شود چاه فاضل آب آبریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوع
تصویر بلوع
بسیار بلعنده، دیگ بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلعه
تصویر بلعه
بخور شکمباره
فرهنگ لغت هوشیار
لوعت در فارسی سوزش، ناآرامی بی شکیبی، سوز و گداز سوز شیفتگی، سیاهی سر پستان، بیمار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالوعه
تصویر بالوعه
((عِ))
چاه، فاضل آب
فرهنگ فارسی معین
زبانه ی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی