جدول جو
جدول جو

معنی بلورینه - جستجوی لغت در جدول جو

بلورینه
(بُ نَ / نِ)
منسوب به بلور. از بلور. ساخته شده از بلور. آنچه از بلور کنند. بلورآلات. بلوری. بلورین. و رجوع به بلورین شود:
همرنگ رخسار خویش گردان
جام بلورینه از می خام.
فرخی.
بلورینه تختی، در شاهوار
بتی بر وی از زر گوهرنگار.
(گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلورین
تصویر بلورین
(دخترانه)
بلور (عربی) + ین (فارسی) منسوب به بلور، شفاف و درخشان مانند بلور
فرهنگ نامهای ایرانی
کاسه یا حلقه ای که گرداگرد آن ساچمه های فلزی دارد و در ماشین ها برای جلوگیری از ساییدگی میله های گردنده و سرعت و سهولت چرخیدن میله به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
منسوب به بلور. ساخته شده از بلور. بلوری. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بلور شود:
همه کاخ او پر ز بیگانه دید
نشستش بلورین یکی خانه دید.
فردوسی.
راست پنداری بلورین جامهای چینیان
بر سر تصویر زنگاری که بندند آینه.
منوچهری.
همی شد خونش از اندام سیمین
چو ریزان باده از جام بلورین.
(ویس و رامین).
هزار از بلورین طبق تا بسود
که هریک برنگ آب افسرده بود.
اسدی.
کنون ببارد شاخی که داشت بار عقیق
ز مهره های بلورین ساده سوده بری.
ناصرخسرو.
با بلورین جام بهر می مدارا کردمی
چون شکسته شد مدارا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم
که در میانۀ خارا کنی ز دست رها.
خاقانی.
بلورین جام را ماند دل من
که شد چون رخنه نپذیرد مداوا.
خاقانی.
بر و بازو چو بلورین حصاری
سر و گیسو چو مشکین نوبهاری.
نظامی.
، رسیدگی به سن رشد. (فرهنگ فارسی معین). هنگام رسیدگی و بالغشدگی پسر یا دختر، و هنگام بلوغ دختر را شله گاه گویند که سال نهم عمر وی باشد و در پسر سال چهاردهم است. (ناظم الاطباء) : و پس از بلوغ، غم مال و فرزند... در میان آید. (کلیله و دمنه).
بخت تو کودک و عروس ظفر
انتظار بلوغ کودک تست.
خاقانی.
بهار میوه چو نوروز نازپروردست
که تا بلوغ دهان برنگیرد از پستان.
سعدی.
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سروبالائی شدی سیمین عذار.
سعدی.
از بزرگی پرسیدم بلوغ چه نشان است. (گلستان سعدی).
- بلوغ جزائی، سنی است از سنین عمر انسان که عادهً در آن سن تشخیص حسن و قبح کارها امکان داشته باشد. چون معمولاً تشخیص حسن و قبح زودتر از تشخیص نفع و ضرر حاصل میشود بهمین جهت بلوغ جزائی زودتر از بلوغ حقوقی حاصل میگردد. و بهتر بود بجای بلوغ حقوقی اصطلاح ’بلوغ مدنی’ استعمال شود. (از فرهنگ حقوقی).
- بلوغ حقوقی، رجوع به بلوغ جزائی در همین ترکیبات شود.
- بلوغ مدنی، رجوع به بلوغ جزائی در همین ترکیبات شود.
- به حد بلوغ رسیدن، هنگام بالغ شدن. (ناظم الاطباء). به جای مردان و به جای زنان رسیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). به زمان رسیدگی سنی داخل شدن. (فرهنگ فارسی معین) : مثال این همچنان است که مردی در حد بلوغ برسد بر سر گنجی افتد. (کلیله و دمنه).
- سن بلوغ، سنی که مردم در آن به مرحلۀ تمییز میرسند. سن رسیدگی. سن رسیدن به حد رشد. (فرهنگ فارسی معین). سن بلوغ شرعی در دختر نه سال و در پسر پانزده سال، و در قانون مدنی پانزده سال در دختر و بیست ویک سال در پسر است. (یادداشت مرحوم دهخدا). علامات سن بلوغ احتلام و انزال است در مرد و احتلام و حیض و حمل است در زن. و بدون این علامات مرد در سن 15سالگی و زن در 9سالگی بالغ است.
- نوبلوغ، آنکه تازه به حد بلوغ رسیده باشد:
نوبلوغی که بود شاگردش
بردوانید و همچنین کردش.
سعدی.
، بالغ از نظر صوفیان کسی است که او را چهار صفت باشد: اقوال، افعال، معارف و اخلاق حمیده. (فرهنگ علوم نقلی)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ / دِ)
مصروع و هراسیده شده. (ناظم الاطباء). دیوزده و پری زده و آسیب زده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
قبول کرده. که پذیرفته باشد. که قبول کرده باشد
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ نَ / نِ)
بهترین. (فرهنگ فارسی معین) ، غلبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). غالب آمدن بر کسی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور شدن مرد. (ناظم الاطباء) ، زیان کردن کسی. (ناظم الاطباء) ، محزون کردن زید را، بهتان زدن برفلان، تکلیف کردن بر مردی فوق طاقتش. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، خوشنما نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، افزون آمدن نور ماه روشنایی کواکب را. (منتهی الارب) (آنندراج) : بهر القمر، چیره شد و افزون آمد روشنایی ماه بر فروغ دیگر ستارگان. (منتهی الارب). فایق آمدن روشنی ماه روشنی دیگر ستاره ها را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گذشتن از اصحاب در دانش و فضل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بهرت فلانه النساء، غالب آمد فلان زن درنیکویی بر دیگر زنان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تاسه برافکندن، یقال: بهره الحمل و بهر (مجهولاً) ، تاسه و دمه برافتاد اورا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دویدن تا آنکه تاسه و دمه بر وی غالب شود. (از اقرب الموارد). تاسه و دمه افکندن بار کسی را. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حلقه ای که دورآن ساچمه های فلزی دارد و در ماشینها جهت جلوگیری از سائیدگی میله ها و سهولت چرخیدن میله بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهترینه
تصویر بهترینه
بهترین
فرهنگ لغت هوشیار
مها بین منسوب به بلور ساخته شده از بلور بلوری، جلیدیه. یا دست بلورین. دستی که مانند بلور صاف و شفاف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
منسوب به بلور، ساخته شده از بلور، بلوری، جلیدیه، دست ، دستی که مانند بلور صاف و شفاف است
فرهنگ فارسی معین
((بُ بِ))
کاسه ساچمه ای که برای کم کردن نیروی اصطکاک و تبدیل لغزیدن به چرخیدن در قسمت های مختلف گردنده ماشین ها و ابزارها از آن استفاده کنند
فرهنگ فارسی معین
بلوری، بلورینه، شیشه ای، از جنس بلور، بلوره، کریستال، متبلور
متضاد: سفالین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
كريستالً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
Crystalline
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
cristallin
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
кристалічний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
স্ফটিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
кристаллический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
kristallin
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
کرسٹل جیسا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
kristal
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
kioo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
krystaliczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
결정체의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
結晶の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
קריסטל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
kristalin
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
ผลึก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
kristallijn
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
cristalino
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
cristallino
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
cristalino
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
水晶的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بلورین
تصویر بلورین
क्रिस्टलीय
دیکشنری فارسی به هندی