جدول جو
جدول جو

معنی بلبرینگ

بلبرینگ((بُ بِ))
کاسه ساچمه ای که برای کم کردن نیروی اصطکاک و تبدیل لغزیدن به چرخیدن در قسمت های مختلف گردنده ماشین ها و ابزارها از آن استفاده کنند
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بلبرینگ

بلبرینگ

بلبرینگ
حلقه ای که دورآن ساچمه های فلزی دارد و در ماشینها جهت جلوگیری از سائیدگی میله ها و سهولت چرخیدن میله بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار

بلبرینگ

بلبرینگ
کاسه یا حلقه ای که گرداگرد آن ساچمه های فلزی دارد و در ماشین ها برای جلوگیری از ساییدگی میله های گردنده و سرعت و سهولت چرخیدن میله به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید

بلبرینگ

بلبرینگ
کاسۀ ساچمه ای که برای کم کردن نیروی اصطکاک و تبدیل لغزیدن به چرخیدن در قسمتهای مختلف گردندۀ ماشینها وابزارها از آن استفاده کنند. (فرهنگ فارسی معین) ، پیالۀ شراب. (برهان). پیاله. (از آنندراج). صراحی و کوزه و ساغر. (شرفنامۀ منیری) :
تو ای میگسار از می زابلی
بپیمای تا سر یکی بلبلی.
فردوسی.
، چوبی است معروف، حبه ای مثل مشنگ که جوش داده میفروشند. (آنندراج).
- بلبلی فروش، آنکه بلبلی فروشد:
آنکه بار غمش بدوش من است
گلرخ بلبلی فروش من است.
(از آنندراج).
، نوعی از چرم که آنرا بسیار لطیف و نازک سازند و به الوان غیر مکرر رنگ کنند. (برهان) (آنندراج) ، جنسی از زردآلو. (برهان) (الفاظ الادویه) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بلورینه

بلورینه
منسوب به بلور. از بلور. ساخته شده از بلور. آنچه از بلور کنند. بلورآلات. بلوری. بلورین. و رجوع به بلورین شود:
همرنگ رخسار خویش گردان
جام بلورینه از می خام.
فرخی.
بلورینه تختی، در شاهوار
بتی بر وی از زر گوهرنگار.
(گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا

بلورین

بلورین
مها بین منسوب به بلور ساخته شده از بلور بلوری، جلیدیه. یا دست بلورین. دستی که مانند بلور صاف و شفاف باشد
فرهنگ لغت هوشیار

بلورین

بلورین
منسوب به بلور، ساخته شده از بلور، بلوری، جلیدیه، دست ِ، دستی که مانند بلور صاف و شفاف است
بلورین
فرهنگ فارسی معین