کاسۀ ساچمه ای که برای کم کردن نیروی اصطکاک و تبدیل لغزیدن به چرخیدن در قسمتهای مختلف گردندۀ ماشینها وابزارها از آن استفاده کنند. (فرهنگ فارسی معین) ، پیالۀ شراب. (برهان). پیاله. (از آنندراج). صراحی و کوزه و ساغر. (شرفنامۀ منیری) : تو ای میگسار از می زابلی بپیمای تا سر یکی بلبلی. فردوسی. ، چوبی است معروف، حبه ای مثل مشنگ که جوش داده میفروشند. (آنندراج). - بلبلی فروش، آنکه بلبلی فروشد: آنکه بار غمش بدوش من است گلرخ بلبلی فروش من است. (از آنندراج). ، نوعی از چرم که آنرا بسیار لطیف و نازک سازند و به الوان غیر مکرر رنگ کنند. (برهان) (آنندراج) ، جنسی از زردآلو. (برهان) (الفاظ الادویه) (آنندراج)
منسوب به بلور. از بلور. ساخته شده از بلور. آنچه از بلور کنند. بلورآلات. بلوری. بلورین. و رجوع به بلورین شود: همرنگ رخسار خویش گردان جام بلورینه از می خام. فرخی. بلورینه تختی، در شاهوار بتی بر وی از زر گوهرنگار. (گرشاسب نامه)