جدول جو
جدول جو

معنی بلهاء - جستجوی لغت در جدول جو

بلهاء
مؤنث واژۀ ابله، بی خرد، نابخرد، نادان، کودن، ساده لوح
تصویری از بلهاء
تصویر بلهاء
فرهنگ فارسی عمید
بلهاء
(بَ)
تأنیث ابله. زن ابله. (منتهی الارب). زن ضعیف عقل. (از اقرب الموارد). ج، بله. (اقرب الموارد) ، سختی. (منتهی الارب). مصیبت. (اقرب الموارد). دریافت چیزی و کشف آن. (منتهی الارب). بلوی. ج، بلایا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بلهاء
زن ضعیف عقل، ابله، زن نادان، بی تجربه، کانازن مونث ابله زن کم خرد زن ساده دل
فرهنگ لغت هوشیار
بلهاء
((بَ))
زن کم خرد، زن ساده دل
تصویری از بلهاء
تصویر بلهاء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لُ)
لهاء ماءه، مقدار یکصد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لهاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ب ه ء’، انس گرفتن.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از ’ب ه ی’، خوبی و حسن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زیبایی. نیکویی. (فرهنگ فارسی معین). زیبایی. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بخش شهریار است که در شهرستان تهران واقع است. و 194 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
التفات کردن و باک داشتن. ما ابالیه، و ماابالی به، التفات نمی کنم و باک نمیدارم. (از منتهی الارب). اهتمام کردن و توجه نمودن به چیزی. (از اقرب الموارد). مبالاه. باله. بالا. و رجوع به مبالاه و باله و بالا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ صْ صا لُ)
آزمودن چیزی را و دریافتن حقیقت آنرا و کشف آن نمودن. (از منتهی الارب). آزمودن. (المصادر زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد). اختیار خیر یا شر. (تاج المصادر بیهقی). آزمودن به مشقت یا به نعمت. (ترجمان القرآن جرجانی). آزمایش کردن، خواه به ایذا رسانیدن خواه به نعمت دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بلو. و رجوع به بلو شود، چون چیزی، خاصه فرومایه را، به مقدس تشبیه کردن خواهند، ازپیش این کلمه راگویند. مثلاً، نثر او ’بلاتشبیه’ مثل قرآن است. (یادداشت مرحوم دهخدا). گاه درمورد تنزیه به هنگام گفتگو از امری که با ساحت الوهیت یا بزرگان دین یا مخاطبی محترم سازگار نیست، گویند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بلا. آزمایش، به نعمت باشد یا به محنت و سختی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آزمایش. (مهذب الاسماء). آزمایش به نعمت و به شدت. (دهار). و از آن جمله است ’أعوذ باﷲ من جهد البلاء الا بلاء فیه علاء عند اﷲ’. (از اقرب الموارد). امتحان خواه به منحت و سراء و خواه به محنت و ضراء، قال عمر (رض) : بلینا بالضراء فصبرنا ولینا بالسراء فلم نصبر. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به بلا شود: و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم. (قرآن 49/2 و 141/7 و 6/14) ، و در آن بلایی بود از پروردگار بزرگتان. و آتیناهم من الاّیات ما فیه بلاءمبین. (قرآن 33/44) ، و بر آنها آیاتی از نعمتهای آشکار یا از محنتها فرود آوردیم. (از ذیل اقرب الموارداز قاموس). ًان هذا لهو البلاء المبین. (قرآن 106/37) ، همانا این آزمایشی است آشکار. و لیبلی المؤمنین منه بلاء حسنا. (قرآن 17/8) ، تا نعمت دهد مؤمنان رااز خود بلایی نیکو.
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا)
مؤنث أبل ّ. (از اقرب الموارد). (از منتهی الارب). رجوع به ابل شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مشغول کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه تهذیب عادل). مشغول کردن بازی کسی را از چیزی: الهاه اللعب عن کذا، شغله. (از اقرب الموارد). مشغول داشتن. (کشف الاسرار ج 10 ص 596). بازی کنانیدن و مشغول کردن. (منتهی الارب). در بازی آوردن. بطرب آوردن. سرگرم کردن: الهیکم التکاثر. (قرآن 1/102) ، یعنی مشغول داشت شما را نبرد کردن با یکدیگر به انبوهی. (کشف الاسرار ج 10 ص 596).
لغت نامه دهخدا
پرستار راحیل که یعقوب او را بزنی کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). در قاموس کتاب مقدس ’بلهه’ ضبط شده است. رجوع به بلهه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهری است به شام. (منتهی الارب). ناحیه ایست ازتوابع دمشق بین شام و وادی القری، قصبۀ آن عمان است و در آنجا روستاهای زیاد است و مزرعه های وسیع، گندم آن در خوبی شهره است. (از معجم البلدان) (از مراصد). اندر حدود این کوه بلقاء (به شام) شهرها و روستاها بسیارند و اندر وی همه مردمان خوارج اند. (حدود العالم)، میوۀ تازه، نوباوه، جامۀ نو. (برهان) (از هفت قلزم) (آنندراج)، هر چیز تازه و نوبرآمده، که طبع از دیدنش محظوظ گردد، که آن را به عربی طرفه خوانند. (از برهان) (از هفت قلزم) (از آنندراج). هرچیز که دیدنش خوش آید. (غیاث)، گنجشکی که طرفه باشد. (برهان) (از هفت قلزم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تأنیث أبلق. پیسه. (منتهی الارب). آنچه درو سیاهی و سپیدی باشد. (از اقرب الموارد). ج، بلق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ابلق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از اسماء رجال است. (منتهی الارب) (دهار).
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
جمع واژۀ بلیغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شیواسخنان. چیره زبانان. زبان آوران. سخنگزاران. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بلیغ شود.
- بلغاء عشرۀ ناس، عبدالله بن المقفع، عماره بن حمزه، حجر بن محمد، محمد بن حجر، انس بن أبی شیخ، سالم، مسعده، هریر، عبدالجبار بن عدی، احمد بن یوسف الکاتب. (الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از زنان مجتهد خوارج بوده است و بدستورعبیدالله بن زیاد دست و پای او را بریدند. (از اعلام النسا ج 1 ص 141 از الکامل مبرد و البیان و التبیین) ، زن متکبر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مؤنث أبلخ. زن گول. (منتهی الارب). زن احمق. (از ذیل اقرب الموارد از لسان).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شب ماه تمام. (منتهی الارب). شب بدر، بجهت بزرگی قمر در آن. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، کنایه از ستودن به مبالغه و تعریف بسیار نمودن. (آنندراج). بی نهایت ستایش کردن. (ناظم الاطباء) :
هیچ گه در عشق کوتاهی نکردم از وفا
هرکه پرسید از قد جانان بلند انداختم.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مؤنث أبره. بحال خود آمده بعد از بیماری و سرخ و سپید شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، بره. (اقرب الموارد). و رجوع به بره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهاء
تصویر لهاء
اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
باز داشتن، دست برداشتن، افکندن، سرود شنیدن، مشغول کردن، غافل شدن از کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلخاء
تصویر بلخاء
زن گول
فرهنگ لغت هوشیار
شیوا سخنان، سخنگزاران، جمع بلیغ، شیوایان سخنوران جمع بلیغ شیوا سخنان چیره زبانان زبان آوران سخنگزاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلماء
تصویر بلماء
شب چهارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاء
تصویر بهاء
((بَ))
روشنی، درخشندگی، زیبایی، نیکویی، زینت، آرایش، رونق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغاء
تصویر بلغاء
((بُ لَ))
جمع بلیغ، سخندانان، سخن سنجان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الهاء
تصویر الهاء
((اِ))
مشغول کردن
فرهنگ فارسی معین