معنی بلهاء - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بلهاء
بلهاء
- بلهاء
- زن ضعیف عقل، ابله، زن نادان، بی تجربه، کانازن مونث ابله زن کم خرد زن ساده دل
فرهنگ لغت هوشیار
بلهاء
- بلهاء
- مؤنثِ واژۀ اَبلَه، بی خرد، نابخرد، نادان، کودن، ساده لوح
فرهنگ فارسی عمید
بلهاء
- بلهاء
- تأنیث ابله. زن ابله. (منتهی الارب). زن ضعیف عقل. (از اقرب الموارد). ج، بُله. (اقرب الموارد) ، سختی. (منتهی الارب). مصیبت. (اقرب الموارد). دریافت چیزی و کشف آن. (منتهی الارب). بَلَوی. ج، بَلایا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بلغاء
- بلغاء
- شیوا سخنان، سخنگزاران، جمع بلیغ، شیوایان سخنوران جمع بلیغ شیوا سخنان چیره زبانان زبان آوران سخنگزاران
فرهنگ لغت هوشیار
الهاء
- الهاء
- باز داشتن، دست برداشتن، افکندن، سرود شنیدن، مشغول کردن، غافل شدن از کاری
فرهنگ لغت هوشیار