- بلغاء
- شیوا سخنان، سخنگزاران، جمع بلیغ، شیوایان سخنوران جمع بلیغ شیوا سخنان چیره زبانان زبان آوران سخنگزاران
معنی بلغاء - جستجوی لغت در جدول جو
- بلغاء ((بُ لَ))
- جمع بلیغ، سخندانان، سخن سنجان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زن ضعیف عقل، ابله، زن نادان، بی تجربه، کانازن مونث ابله زن کم خرد زن ساده دل
شب چهارده
شور وغوغای فراوان، فتنه شور و غوغای بسیار آشوب فتنه
پارسی تازی شده بلغاک: غوغای بسیار مرا با زلف تو تشویش از آن است - که چشمت درجهان افکنده بلغاک (ابن یمین) آشوب فتنه شور و غوغای بسیار
نوعی چرم که برنگ سرخ و موج دار و خوش بو میباشد، اهل بلغارستان
زن گول
هندی تازی گشته توتی طولی
خاک نرم، سبک مایه، گول، شوریدگی، بوی خوش
برافکندن، از شمار افکندن، بیهوده کردن بیهوده شمردن از شمار افکندن بهم زدن باطل کردن بیهوده شمردن: الغاء قرار داد
فتنه، آشوب، شور و غوغای بسیار، برای مثال مرا چون زلف تو تشویش از آن است / که چشمت در جهان افکند بلغاک (ابن یمین - مجمع الفرس - بلغاک) ، به گیتی گشت بلغاکی پدیدار / که مردم در زمین در رفت چون مار (امیرخسرو- مجمع الفرس - بلغاک)
نوعی چرم سرخ رنگ، موج دار و خوش بو
بلغاک، فتنه، آشوب، شور و غوغای بسیار
مؤنث واژۀ ابله، بی خرد، نابخرد، نادان، کودن، ساده لوح
هر یک از ساکنان بومی کشور بلغارستان یا فرزندانشان، قومی از نژاد اسلاو، قومی از نژاد ترک که در سده های اول میلادی به دشت های روسیه رانده شدند، هر یک از افراد آن قوم
جهمرزی (زنا) بد خویی نافرمانی خواسته دلخواه
جمع بلیغ شیوا سخنان چیره زبانان زبان آوران سخنگزاران
بلیغ ها، فصیح ها، رساها، کامل ها، تمام ها، کسانی که سخنش خوب و رسا باشد، جمع واژۀ بلیغ