پرشگفتی، بسیار عجیب، بسیار شگفت آور، آنکه کارهای شگفت انگیز بکند، شعبده باز، برای مثال ز بس صورت که پیدا کرد و بنمود / تو گفتی چرخ آن شب بلعجب بود (فخرالدین اسعد - ۷۸)
پرشگفتی، بسیار عجیب، بسیار شگفت آور، آنکه کارهای شگفت انگیز بکند، شعبده باز، برای مِثال ز بس صورت که پیدا کرد و بنمود / تو گفتی چرخ آن شب بلعجب بود (فخرالدین اسعد - ۷۸)
پرشگفتی. عجیب. (فرهنگ فارسی معین). بوالعجب. ابوالعجب. غریب. مورداعجاب. مورد تفخیم. و رجوع به بل شود: تو صورت نیستی معنی طلب کن نظر در جسم و جان بلعجب کن. ناصرخسرو. گم کرده سر رشتۀ تدبیر دلم باز در طره سرگم شدۀ بلعجب تو. اثیر اخسیکتی. نقاش قضا صدهزاران نقش بدیع و طراز بلعجب بر روی ریاحین آرایش کرده. (ترجمه محاسن اصفهان آوی). از وقایع بلعجب که در مدت مقام پادشاه بر در شهر بود درین مدت آن بود که... (المضاف الی بدایع الازمان ص 51).
پرشگفتی. عجیب. (فرهنگ فارسی معین). بوالعجب. ابوالعجب. غریب. مورداعجاب. مورد تفخیم. و رجوع به بُل شود: تو صورت نیستی معنی طلب کن نظر در جسم و جان بلعجب کن. ناصرخسرو. گم کرده سر رشتۀ تدبیر دلم باز در طره سرگم شدۀ بلعجب تو. اثیر اخسیکتی. نقاش قضا صدهزاران نقش بدیع و طراز بلعجب بر روی ریاحین آرایش کرده. (ترجمه محاسن اصفهان آوی). از وقایع بلعجب که در مدت مقام پادشاه بر در شهر بود درین مدت آن بود که... (المضاف الی بدایع الازمان ص 51).
شعبده. مشعبدی. بلعجب بازی: چنانکه عادت بلعجبی خوبان است در طارم فراز کرد. (سندبادنامه ص 182). چاهی بدین عظمت و بلعجبی انباشتند و باطل کردند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 50). تو بدین کوتهی و مختصری این همه کبر و ناز بلعجبی است یک وجب نیستی و پنداری کز سرت تا به آسمان وجبی است. (؟) - بلعجبی کردن، مشعبدی کردن. شعبده بازی کردن: عشق چو آن حقه و آن مهره دید بلعجبی کرد و بساطی کشید. نظامی. ای پسر خوش ترا که گفت که ناگاه بلعجبی کن ز گل برآر بنفشه. رفیع الدین مرزبان پارسی
شعبده. مشعبدی. بلعجب بازی: چنانکه عادت بلعجبی خوبان است در طارم فراز کرد. (سندبادنامه ص 182). چاهی بدین عظمت و بلعجبی انباشتند و باطل کردند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 50). تو بدین کوتهی و مختصری این همه کبر و ناز بلعجبی است یک وجب نیستی و پنداری کز سرت تا به آسمان وجبی است. (؟) - بلعجبی کردن، مشعبدی کردن. شعبده بازی کردن: عشق چو آن حقه و آن مهره دید بلعجبی کرد و بساطی کشید. نظامی. ای پسر خوش ترا که گفت که ناگاه بلعجبی کن ز گل برآر بنفشه. رفیع الدین مرزبان پارسی
ابن سلطان بن سیف بن مالک یعربی، سومین تن از امامان یعربی، از اباضیه در عمان. او شخصی ادیب و فقیه و شاعر بود و بسال 1104 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 50 از تحفهالاعیان) ، نام قومی ازنژاد ترک که در اوایل قرون وسطی دو دولت یکی در اطراف رود دانوب و دیگری در اطراف رود ولگا تشکیل دادند. بلغارهای اولیه ظاهراً با نخستین موج مهاجرت قبایل هون، از آسیای مرکزی به استپهای روسیه وارد شدند، ودر مآخذ رومی اولین بار نام آنان در سال 481 میلادی می آید. دستۀ بزرگی از آنها (بلغارهای غربی) در 678 میلادی به بالکان و دانوب مهاجرت کردند و مدت کوتاهی در میان قبایل اسلاو دولتی تشکیل دادند ولی سرانجام در آنهامنحل شدند. دستۀ کوچکی (بلغارهای شرقی) در کنار ولگا بطرف شمال مهاجرت کردند و در ملتقای رودهای کاما و ولگا در شمال روسیۀ اروپایی مستقر شدند و دولتی تشکیل دادند. مأخذ بسیار مهم اطلاعاتی که از بلغارها داریم ابن فضلان است که در سال 309 و 310 هجری قمری از طرف المقتدر خلیفۀ عباسی به سفارت به دربار بلغار رفت و آنان را به شریعت اسلام آشنا کرد و آداب دین را بدیشان آموخت. پایتخت بلغارها شهر بلغار بود. (از دایره المعارف فارسی). پوست بلغار و زیبارویان بلغار در ادبیات فارسی شهره اند. (فرهنگ فارسی معین) : سپه کشیده چه از تازی و چه از بلغار چه از برانه چه از اوزگند و از فاراب. عنصری. و رجوع به بلغارستان، و مآخذ ذیل شود: نخبهالدهر دمشقی ص 263، فهرست ترجمه ابن خلدون مجمل التواریخ ص 104 ابن حمیربن سلطان بن سیف بن مالک یعربی. نهمین تن از امامان یعربی در عمان. وی بسال 1167 هجری قمری بقتل رسید. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 50 از تحفهالاعیان)
ابن سلطان بن سیف بن مالک یعربی، سومین تن از امامان یعربی، از اباضیه در عمان. او شخصی ادیب و فقیه و شاعر بود و بسال 1104 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 50 از تحفهالاعیان) ، نام قومی ازنژاد ترک که در اوایل قرون وسطی دو دولت یکی در اطراف رود دانوب و دیگری در اطراف رود ولگا تشکیل دادند. بلغارهای اولیه ظاهراً با نخستین موج مهاجرت قبایل هون، از آسیای مرکزی به استپهای روسیه وارد شدند، ودر مآخذ رومی اولین بار نام آنان در سال 481 میلادی می آید. دستۀ بزرگی از آنها (بلغارهای غربی) در 678 میلادی به بالکان و دانوب مهاجرت کردند و مدت کوتاهی در میان قبایل اسلاو دولتی تشکیل دادند ولی سرانجام در آنهامنحل شدند. دستۀ کوچکی (بلغارهای شرقی) در کنار ولگا بطرف شمال مهاجرت کردند و در ملتقای رودهای کاما و ولگا در شمال روسیۀ اروپایی مستقر شدند و دولتی تشکیل دادند. مأخذ بسیار مهم اطلاعاتی که از بلغارها داریم ابن فضلان است که در سال 309 و 310 هجری قمری از طرف المقتدر خلیفۀ عباسی به سفارت به دربار بلغار رفت و آنان را به شریعت اسلام آشنا کرد و آداب دین را بدیشان آموخت. پایتخت بلغارها شهر بلغار بود. (از دایره المعارف فارسی). پوست بلغار و زیبارویان بلغار در ادبیات فارسی شهره اند. (فرهنگ فارسی معین) : سپه کشیده چه از تازی و چه از بلغار چه از برانه چه از اوزگند و از فاراب. عنصری. و رجوع به بلغارستان، و مآخذ ذیل شود: نخبهالدهر دمشقی ص 263، فهرست ترجمه ابن خلدون مجمل التواریخ ص 104 ابن حمیربن سلطان بن سیف بن مالک یعربی. نهمین تن از امامان یعربی در عمان. وی بسال 1167 هجری قمری بقتل رسید. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 50 از تحفهالاعیان)
شعبده بازی. مشعبدی. بلعجبی. حقه بازی: از بلعجب بازی فلک جافی ای بسا امیدها که وافی نشد. (جهانگشای جوینی). او از حال مرد بی خبر و از بلعجب بازی گردون غافل. (جهانگشای جوینی)
شعبده بازی. مشعبدی. بلعجبی. حقه بازی: از بلعجب بازی فلک جافی ای بسا امیدها که وافی نشد. (جهانگشای جوینی). او از حال مرد بی خبر و از بلعجب بازی گردون غافل. (جهانگشای جوینی)