شعبده. مشعبدی. بلعجب بازی: چنانکه عادت بلعجبی خوبان است در طارم فراز کرد. (سندبادنامه ص 182). چاهی بدین عظمت و بلعجبی انباشتند و باطل کردند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 50). تو بدین کوتهی و مختصری این همه کبر و ناز بلعجبی است یک وجب نیستی و پنداری کز سرت تا به آسمان وجبی است. (؟) - بلعجبی کردن، مشعبدی کردن. شعبده بازی کردن: عشق چو آن حقه و آن مهره دید بلعجبی کرد و بساطی کشید. نظامی. ای پسر خوش ترا که گفت که ناگاه بلعجبی کن ز گل برآر بنفشه. رفیع الدین مرزبان پارسی