پرشگفتی. عجیب. (فرهنگ فارسی معین). بوالعجب. ابوالعجب. غریب. مورداعجاب. مورد تفخیم. و رجوع به بل شود: تو صورت نیستی معنی طلب کن نظر در جسم و جان بلعجب کن. ناصرخسرو. گم کرده سر رشتۀ تدبیر دلم باز در طره سرگم شدۀ بلعجب تو. اثیر اخسیکتی. نقاش قضا صدهزاران نقش بدیع و طراز بلعجب بر روی ریاحین آرایش کرده. (ترجمه محاسن اصفهان آوی). از وقایع بلعجب که در مدت مقام پادشاه بر در شهر بود درین مدت آن بود که... (المضاف الی بدایع الازمان ص 51).