جدول جو
جدول جو

معنی بلسمی - جستجوی لغت در جدول جو

بلسمی
ضربه زدن معمول با دست، گام های بلند برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلغمی
تصویر بلغمی
مربوط به بلغم، خونسرد، بلغمی مزاج
فرهنگ فارسی عمید
(بَ غَ)
منسوب به بلغم. رجوع به بلغم و بلغمیه شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نوعی از انجیر عرب. انجیر عربی. انجیر فرعون. انجیر فرعونی. تین الاحمق. جمیز. جمیزی. چنار فرنگی. حماطه. (از دزی). رجوع به جمیز شود، جاه طلب. (ناظم الاطباء) ، دانای اسرار غیبی و صاحب کشف و کرامات. (ناظم الاطباء) :
ای سرمه کش بلندبینان
دربازکن درون نشینان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ قِ)
بنحوی. بطوری: بقسمی با او رفتار کرد که وی مریدش شد. (فرهنگ فارسی معین).
- بقسمی که،بنحوی که. بطریقی که. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
لقب ابوعلی محمد بن محمد بن عبداﷲ تمیمی بلعمی، پسر ابوالفضل محمد بن عبداﷲ بلعمی و وزیر منصور بن نوح سامانی است. وی چندی وزیر عبدالملک بن نوح نیز بود. و خواندمیر در دستورالوزرای خود گوید: بعد از عزل دامغانی روزی چند (ابوعلی بلعمی) بر مسند وزارت نشست و بنا برآنکه اختلال احوال آن مملکت زیاده از آن بودکه او تدارک تواند نمود، امیر نوح، عبداﷲ عزیز را از خوارزم بازطلبید و ثانیاً به تکفل آن شغل مأمور گردانید. ابوعلی به امر منصور بن نوح به ترجمه و تألیف تاریخ بلعمی (از تاریخ طبری عربی) مبادرت کرد، و پاره ای از مؤلفین گفته اند که دقیقی شاهنامه را به فرمان ابوعلی محمد بن بلعمی کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). وفات ابوعلی را سنۀ 383 هجری قمری ذکر کرده اند. (ازدستورالوزراء ص 113 و 114) (از تعلیقات چهارمقاله ص 23) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مقدمۀ تاریخ بلعمی چ وزارت فرهنگ به قلم محمد پروین گنابادی ج 1 و مقدمۀ برگزیدۀ بلعمی به قلم محمدجواد مشکور شود، مخفف بلاغت. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خاموش شدن از بیم. (از منتهی الارب). سکوت کردن از ترس. (از اقرب الموارد) ، ایفای وعده نکردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلدحه. و رجوع به بلدحه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَکا)
گیاهی از تیره روناسیان که یک ساله است و بعلت پوشیده بودن از خارهای کوچک و قلاب مانند به سهولت به اشیاء مجاور و حتی پشم گوسفندان که از مجاورت آن عبور کنند می چسبد. برگهای این گیاه فراهم (بصورت شش تایی یا هشت تایی) و نوک تیز و باریک و پوشیده از تارهای قلاب مانند و گلهایش سفید و مجتمع (که بر روی دم گلی بلندتر از برگها قرار دارند) است. جوشاندۀ آن بعنوان مدر استعمال میشده. این گیاه در اکثر نقاط ایران میروید. بلشکه. افارین. ارمن. حشیشهالافعی. قوت البریه. مصفی الرعاء. مصفی الراعی. یاپیشقان. قازاوتی. (فرهنگ فارسی معین). عکرش. ودود. حب الصبیان. فوۀ برانیه. بلسک. بلسکاء. و رجوع به بلسک و بلسکاء شود
لغت نامه دهخدا
(بَ هَُ)
منسوب به بلهم. بل هم. مأخوذ از آیۀ شریفۀ ’اولئک کالانعام بل هم اضل’ (قرآن 179/7). رجوع به بلهم شود:
انعام حق شناس که عامی نه ای بفضل
دوری ز رسم و عادت انعام بلهمی.
سوزنی، لازم گرفتن. (از منتهی الارب). لازم گرفتن زمین را و جنگیدن بر آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بلومیه که قریه ای است از قراءبرخوار. (از الانساب سمعانی). رجوع به بلومیه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
دارویی است که زخمها را بدان ضماد کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خلمی پفالو درمی منسوب به بلغم کسی که فربه و پفالو است، ترشحات غلیظ از نوع بلغم
فرهنگ لغت هوشیار
ارمن از گیاهان گیاهی از تیره روناسیان که یکساله است و بعلت پوشیده بودن از خارهای کوچک و قلاب مانند بسهولت باشیا مجاور و حتی پشم گوسفندان که از مجاورت آن عبور کنند میچسبند. برگهای این گیاه فراهم (بصورت 6 تایی یا 8 تایی) و نوک تیز و باریک و پوشیده از تارهای قلاب مانند و گلهایش سفید و مجتمع (که برروی دم گلی بلندتر از برگهای قرار دارند) است. جوشانده آن بعنوان مدر استعمال میشده. این گیاه در اکثر نقاط ایران میروید بلشکه افارین ارمن حشیشه الافعی قوت البریه مصفی الراعی یا پیشقان قازاوتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقسمی
تصویر بقسمی
بنحوی، بطوری
فرهنگ لغت هوشیار
پوسیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
بال اوستی
فرهنگ گویش مازندرانی
پقلتی
فرهنگ گویش مازندرانی
سیخونک
فرهنگ گویش مازندرانی
سقلمه، سقلمه زدن، سیخونک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی