جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بلغمی

بلغمی

بلغمی
خلمی پفالو درمی منسوب به بلغم کسی که فربه و پفالو است، ترشحات غلیظ از نوع بلغم
فرهنگ لغت هوشیار

بلعمی

بلعمی
لقب ابوعلی محمد بن محمد بن عبداﷲ تمیمی بلعمی، پسر ابوالفضل محمد بن عبداﷲ بلعمی و وزیر منصور بن نوح سامانی است. وی چندی وزیر عبدالملک بن نوح نیز بود. و خواندمیر در دستورالوزرای خود گوید: بعد از عزل دامغانی روزی چند (ابوعلی بلعمی) بر مسند وزارت نشست و بنا برآنکه اختلال احوال آن مملکت زیاده از آن بودکه او تدارک تواند نمود، امیر نوح، عبداﷲ عزیز را از خوارزم بازطلبید و ثانیاً به تکفل آن شغل مأمور گردانید. ابوعلی به امر منصور بن نوح به ترجمه و تألیف تاریخ بلعمی (از تاریخ طبری عربی) مبادرت کرد، و پاره ای از مؤلفین گفته اند که دقیقی شاهنامه را به فرمان ابوعلی محمد بن بلعمی کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). وفات ابوعلی را سنۀ 383 هجری قمری ذکر کرده اند. (ازدستورالوزراء ص 113 و 114) (از تعلیقات چهارمقاله ص 23) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مقدمۀ تاریخ بلعمی چ وزارت فرهنگ به قلم محمد پروین گنابادی ج 1 و مقدمۀ برگزیدۀ بلعمی به قلم محمدجواد مشکور شود، مخفف بلاغت. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بلغمیه

بلغمیه
تأنیث بلغمی.
- أورام بلغمیه.
- حمی بلغمیه.
- رطوبات بلغمیه.
رجوع به بلغم وبلغمی شود، بند کردن، از اضداد است. (منتهی الارب). در بستن. (تاج المصادربیهقی) ، ربودن دوشیزگی. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس) ، بردن سیل سنگها را. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارداز قاموس) ، شتافتن. (از ناظم الاطباء). بُلوق. (اقرب الموارد). و رجوع به بلوق شود، پیسه گردیدن. بَلَق، سپیددست وپا شدن اسب تا ران. (منتهی الارب). رجوع به بَلَق شود
لغت نامه دهخدا

بلهمی

بلهمی
منسوب به بلهم. بل هم. مأخوذ از آیۀ شریفۀ ’اولئک کالانعام بل هم اضل’ (قرآن 179/7). رجوع به بلهم شود:
اِنعام حق شناس که عامی نه ای بفضل
دوری ز رسم و عادت اَنعام بلهمی.
سوزنی، لازم گرفتن. (از منتهی الارب). لازم گرفتن زمین را و جنگیدن بر آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

بلومی

بلومی
منسوب به بلومیه که قریه ای است از قراءبرخوار. (از الانساب سمعانی). رجوع به بلومیه شود
لغت نامه دهخدا

بیغمی

بیغمی
شیخ حاجی محمد بن شیخ احمد بن مولانا علی بن حاجی محمد طاهری (طامری). از داستانسرایان قرن هشتم و نهم هجری، مؤلف و مدوِّن کتاب دارابنامه است. رجوع به مقدمۀ دارابنامه چ ذبیح الله صفا شود
لغت نامه دهخدا

شلغمی

شلغمی
منسوب به شلغم. (یادداشت مؤلف) ، به شکل شلغم. شلجمی. (یادداشت مؤلف).
- کلاه شلغمی، نوعی کلاه مدور مشابه شکل شلغم: در هر وصلۀ زمین هنگامه ای بود مثل نخلبندان بارهای دولت و مسخرگان کلاه روباه و طاس بازان عرقچین و کلاه شلغمی و کنگره زنان... (دیوان نظام قاری ص 154). اگر آنجا شلغم بلغمی است اینجا کلاه شلغمی است. (دیوان نظام قاری ص 9)
لغت نامه دهخدا