- بلبن
- خرفه پرپهن فرفهن فرفخ بقله الحمقاء
معنی بلبن - جستجوی لغت در جدول جو
- بلبن
- خرفه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد
تورک، پرپهن، فرفخ، بخله، بخیله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بنده، مملوک، عبد
پارسی تازی شده بلبل هزار دستان هزار آوا هزار آوا زشاخ گل سرایان - همیشه مهر ایشان را ستایان
تره بیابانی بلبشو بل بشو هرج و مرج شلوغیی که در آن کسی بفکر کسی نباشد
روسی سه چنگ ، قسمتی ساز که بالبها آنرا نوازند
گرمابه
سر دیوار را گویند
بلس: (عدس) مرجمک دانه ایست شبیه بعدس
لاغر زن، گول زن
سر دیوار، کنگرۀ دیوار، منجنیق
بالابان، نوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانه ای که به وسیلۀ آن کوک می شود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است
پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، عندلیب، هزاردستان، هزار، هزاران، هزارآوا، شباهنگ، مرغ چمن، مرغ خوش خوٰان، مرغ سحر، بوبرد، بوبردک، زندواف، زندباف، زندلاف، زندوان، شب خوٰان، صبح خوٰان، فتّال
بلبله
بلبله
درخت گل سرخ، درخت و بوته گل را گویند
((بُ بُ))
فرهنگ فارسی معین
پرنده ای کوچک از تیره توکا با سطح پشتی قهوه ای خوش رنگ و یک دست و سطح شکمی مایل به خاکستری کم رنگ که در ناحیه گلو و شکم به سفیدی می گراید. به خاطر آواز زیبایش معروف است
درخت گل، بوتۀ گل
شیر حیوان ماده، شیر زن
شیر، شیر حیوان ماده یا زن