جدول جو
جدول جو

معنی بلبل - جستجوی لغت در جدول جو

بلبل
پارسی تازی شده بلبل هزار دستان هزار آوا هزار آوا زشاخ گل سرایان - همیشه مهر ایشان را ستایان
فرهنگ لغت هوشیار
بلبل
پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، عندلیب، هزاردستان، هزار، هزاران، هزارآوا، شباهنگ، مرغ چمن، مرغ خوش خوٰان، مرغ سحر، بوبرد، بوبردک، زندواف، زندباف، زندلاف، زندوان، شب خوٰان، صبح خوٰان، فتّال
بلبله
تصویری از بلبل
تصویر بلبل
فرهنگ فارسی عمید
بلبل
((بُ بُ))
پرنده ای کوچک از تیره توکا با سطح پشتی قهوه ای خوش رنگ و یک دست و سطح شکمی مایل به خاکستری کم رنگ که در ناحیه گلو و شکم به سفیدی می گراید. به خاطر آواز زیبایش معروف است
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جر غاتو جوشک جامی ناوچه دار با آن داروء در گلوی کودکان ریزند تنگ کجاوه آشفتگی پریشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبلی
تصویر بلبلی
مربوط به بلبل مثلاً سوت بلبلی، بلبله، برای مثال تو ای می گسار از می زابلی / بپیمای تا سر یکی بلبلی (فردوسی۴ - ۴۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلبله
تصویر بلبله
((بُ بُ لِ))
ظرف آب لوله دار، کوزه شراب، قهوه جوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلبله
تصویر بلبله
برانگیختن، گروهی را به هیجان آوردن و در آن ها ایجاد اندوه کردن، درهم و مخلوط شدن لسان ها، فاسد شدن آرا، سختی، اندوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلبله
تصویر بلبله
نوعی ظرف لوله دار شراب که هنگام ریختن می صدایی از آن خارج می شد، برای مثال شده بلبله بلبل انجمن / چو کبک دری قهقهه در دهن (نظامی۵ - ۸۹۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلیل
تصویر بلیل
باد سردی که با باران توام باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلول
تصویر بلول
نجات یافتن و رستگار شدن، سرد و نمناک شدن باد، در آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تره بیابانی بلبشو بل بشو هرج و مرج شلوغیی که در آن کسی بفکر کسی نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
سختی اندوه، دلنگرانی دلهره، بر انگیختگی شدت اندوه و غم، وسوسه، برانگیختگی تحریک کردگی. سخت اندوهگین شدن، وسوسه - ناک شدن، برانگیختن تحریک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است بابا گندم مک مکابج (گویش گیلکی) آذر بویه تری نمناکی، تر گردان تر کننده، نامی است در تازی آذربویه اشنان، ذرت ذرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلابل
تصویر بلابل
جمع بلبل، بلبلان هزار آوایان بلبل پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلگل
تصویر بلگل
ترکی دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبول
تصویر بلبول
پیچار غاز (گویش گیلکی) رود مرغ کودک تیز هوش بلبل زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبن
تصویر بلبن
خرفه پرپهن فرفهن فرفخ بقله الحمقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنبل
تصویر بنبل
هر نوع ترشی عموما، سیب ترش خصوصا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلال
تصویر بلال
(پسرانه)
نام اولین مؤذن اسلام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بابل
تصویر بابل
مغرب مقابل خراسان بمعنی مشرق: (مهر و مه او را دو طفلانند اینک هردورا گاهواره بابل و مولد خراسان آمده) (خاقانی) درختی از تیره پروانه واران که دارای برگهای دو ردیفی میباشد (نظیر برگ اقاقیا)، یک گونه از این گیاه در مکزیک و یک گونه در افریقا و یک گونه هم در دیگر نواحی گرم دنیا شناخته شده از جمله در جنوب ایران این درخت جز درختان زمینی کاشته میشود. الیاف این گیاه را برای کاغذ سازی مصرف میکنند ببل درمان عقرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیل
تصویر بلیل
باد سرد توام با باران، اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلابل
تصویر بلابل
بلبل ها، عندلیب ها، جمع واژۀ بلبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلال
تصویر بلال
ثمر گیاه ذرت که آن را روی آتش بریان کنند و بخورند، ذرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابل
تصویر بابل
((بِ))
مغرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلبال
تصویر بلبال
((بَ))
شدت اندوه و غم. وسوسه، برانگیختگی، تحریک کردگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلبال
تصویر بلبال
((بِ))
سخت اندوهگین شدن، وسوسه ناک شدن، برانگیختن، تحریک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلال
تصویر بلال
((بَ))
آذربویه، ذرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنبل
تصویر بنبل
((بَ بَ))
هر نوع ترشی (عموماً)، سیب ترشی (خصوصاً)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلکل
تصویر بلکل
((بِ کَ))
آب نیم گرم، بلکک، بنکل
فرهنگ فارسی معین
درختچه ای با برگ های دوردیفی شبیه برگ اقاقیا و گل های زرد که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلبال
تصویر بلبال
شدت اندوه و غم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلبن
تصویر بلبن
خرفه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد
تورک، پرپهن، فرفخ، بخله، بخیله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلل
تصویر بلل
نمناکی، تری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببل
تصویر ببل
بابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلل
تصویر بلل
تر کردن با آب، تری، نمناکی، نم
فرهنگ فارسی عمید