- بلبال
- سختی اندوه، دلنگرانی دلهره، بر انگیختگی شدت اندوه و غم، وسوسه، برانگیختگی تحریک کردگی. سخت اندوهگین شدن، وسوسه - ناک شدن، برانگیختن تحریک کردن
معنی بلبال - جستجوی لغت در جدول جو
- بلبال ((بَ))
- شدت اندوه و غم. وسوسه، برانگیختگی، تحریک کردگی
- بلبال ((بِ))
- سخت اندوهگین شدن، وسوسه ناک شدن، برانگیختن، تحریک کردن
- بلبال
- شدت اندوه و غم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
روسی سه چنگ ، قسمتی ساز که بالبها آنرا نوازند
جمع بلبل، بلبلان هزار آوایان بلبل پارسی است
پیچار غاز (گویش گیلکی) رود مرغ کودک تیز هوش بلبل زبان
بلبل ها، عندلیب ها، جمع واژۀ بلبل
بالابان، نوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانه ای که به وسیلۀ آن کوک می شود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است
پارسی تازی شده بلبل هزار دستان هزار آوا هزار آوا زشاخ گل سرایان - همیشه مهر ایشان را ستایان
پارسی است بابا گندم مک مکابج (گویش گیلکی) آذر بویه تری نمناکی، تر گردان تر کننده، نامی است در تازی آذربویه اشنان، ذرت ذرت
ثمر گیاه ذرت که آن را روی آتش بریان کنند و بخورند، ذرت
پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، عندلیب، هزاردستان، هزار، هزاران، هزارآوا، شباهنگ، مرغ چمن، مرغ خوش خوٰان، مرغ سحر، بوبرد، بوبردک، زندواف، زندباف، زندلاف، زندوان، شب خوٰان، صبح خوٰان، فتّال
بلبله
بلبله
((بُ بُ))
فرهنگ فارسی معین
پرنده ای کوچک از تیره توکا با سطح پشتی قهوه ای خوش رنگ و یک دست و سطح شکمی مایل به خاکستری کم رنگ که در ناحیه گلو و شکم به سفیدی می گراید. به خاطر آواز زیبایش معروف است