جدول جو
جدول جو

معنی بلامانع - جستجوی لغت در جدول جو

بلامانع
(بِ نِ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + مانع، بدون مانع. آنچه که مانعی در راه وصول یا تصرفش نیست. (فرهنگ فارسی معین)، بی مانع. بلامعارض. بی معارض
لغت نامه دهخدا
بلامانع
((بِ نِ))
به آسانی، به راحتی، بدون مشکل
تصویری از بلامانع
تصویر بلامانع
فرهنگ فارسی معین
بلامانع
بی مانع، بدون اشکال، بلاقید، آزاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلاشان
تصویر بلاشان
(پسرانه)
پلاشان، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از پهلوانان افراسیاب، همزمان با کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الامان
تصویر الامان
پناه، زینهار، کلمه ای که هنگام ترس و وحشت و احساس خطر برای پناه جویی و کمک خواستن به کار برده می شود، برای مثال به کمندی درم که ممکن نیست / رستگاری به الامان گفتن (سعدی۲ - ۵۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامانی
تصویر لامانی
چاپلوسی، هرزه گویی، بی ایمانی، لاف و گزاف، دروغ، چاپلوس، لاف زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسامان
تصویر بسامان
خوب، نیکو، مرتب، با نظم و آراستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلامانه
تصویر غلامانه
پولی که خریدار به شاگرد تجارتخانه به عنوان انعام بدهد، (قید، صفت) مانند غلامان، به سان غلامان
فرهنگ فارسی عمید
هدیه و پیشکشی که هنگام بار یافتن به حضور پادشاه یا فرمانروا تقدیم می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلادانه
تصویر بلادانه
گیاهی خودرو، با برگ های ساده و گل های خاکستری رنگ که بومی مناطق مرطوب است و میوه، برگ و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، شابیزک
فرهنگ فارسی عمید
نام قلعه ایست در مازندران، رابینو گوید: بعد از مرگ سلطان تکش بسال 596 هجری قمری شاه اردشیر در مازندران قلعه های بالمان و جهینه وتمام حدود از گرگان تا ری و دژ فیروزکوه را تسخیر کرد، (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 175)، بستر، خوابگاه، و رجوع به بالینگاه شود:
هیون رونده ز ره ماند باز
به بالینگه آمد سرم را به ناز،
نظامی،
یکی بالینگهش رفتی یکی جای
یکی دامنش بوسیدی یکی پای،
نظامی،
به بالینگه خسته آمد فراز
ز درع کیانی گره کرد باز،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ مُ زِ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + منازع، بدون منازع. آنچه که درباره آن نزاعی نیست. بی مدعی. بی مخالف. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
نذر و پیشکشی که وقت سلام کردن به کسی دهند چنانکه در عروسی داماد را مردم طرف عروس میدهند. (آنندراج) ، مالیاتی که بمناسبت بار عام پادشاه یا بسبب دریافت خبر او پردازند. (فرهنگ فارسی معین) :
یک نظر حور گر آن حسن مسلم بیند
حاصل باغ جنان را بسلامانه برد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، حقوق و عوارضی که برای مباشر یا مستأجر بمناسبت نخستین بازدیدی که از ده میکنند از دهقانان گرفته میشود (بیشتر در کردستان). (فرهنگ فارسی معین). نام نوعی از خراج که در قدیم از قراء میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مرکّب از: بی + مانع، آزاد. بی بازدارنده. رجوع به مانع شود
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ / نِ)
مانند بلال. چون حضرت بلال مرد صالح و بی تکلف بودن. پس از بلالانه مراد صالحانه و بی تکلفانه باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). بلال مانند. چون بلال. و رجوع به بلال بن رباح... شود
لغت نامه دهخدا
(بِ لِ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + مالک، بدون صاحب. بی خداوند. (فرهنگ فارسی معین)، بلاصاحب. بی صاحب.
- اراضی بلامالک، زمینهای بی صاحب. زمینهای بی مالک
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان سجاسرود، بخش قیدار، شهرستان زنجان. سکنۀ آن 580 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و انگور و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
منسوب به بلغم. بلغمی: شیر مرطوب... بلغمانی را از بهر آن زیان دارد که شیر به سردی میل دارد وحرارت ایشان آن را دیگرباره به مزاج خون بازنرساند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). ردی ٔللمعده، منضج للاورام البلغمانیه. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(بِ فِ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + دافع، دفعناشدنی. آنچه نتوان رد و دفع کرد. ردناشدنی: اکنون همه دانستند که قضاء حق واقع و حکم الهی ممضی و بلادافع. (ترجمه تاریخ یمینی ص 454) ، سیر خوردن. (از منتهی الارب)، خوردن تا سیر شدن. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
شابیزک، که نوعی گیاه است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به شابیزک شود
لغت نامه دهخدا
(بِلْ لا نَ / نِ)
بلادن، که گیاهی است. رجوع به بلادن شود
لغت نامه دهخدا
لاف و گزاف گفتن: والله که مبارکم درین خدمت دانی تو که نیست لاف و لامانی. (کمال اسماعیل لغ) لام آوردن، حیله کردن تزویر کردن: خلق خوشبوی تو با شاه ریا حین می گفت کای گل تازه قبا باز چه لام آوردیک (شمس طبسی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلا مانع
تصویر بلا مانع
آنچه که مانعی در راه وصول یا تصرفش نیست بدون مانع
فرهنگ لغت هوشیار
بارباژ باژی که به انگیزه بار دادن شاه با بهبود او از بیماری از مردم می ستاده اند، درود باژ باژی که کشاورز در نخستین دیدار کار پرداز روستاخاوند (مالک) از ده به او می پرداخته مالیاتی که به مناسبت بار عام پادشاه یا به سبب دریافت خبر سلامت به او پردازند سلامی، حقوق و عوارضی که برای مباشر یا مستاجر به مناسبت نخستین بازدیدی که از ده میکند از دهقانان گرفته میشود (بیشتر در کردستان)
فرهنگ لغت هوشیار
پناه زینهار به دادم برس به فریادم برس زینهارخ پناه (کلمه ای که وقت نزول حوادث گویند) : (هرلحظه ها تفی بتو آواز میدهد کاین دامگه نه جای امانست الامان) (خاقانی) یاالامان گفتن، کلمه (الامان) را بر زبان راندن زینهار خواستن: بکمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن، (سعدی) پناه، هنگام ترس و وحشت و تسلیم گفته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
شاگردانه (انعام) فغیاز نودارانی، بلونانه مانند غلامان بطرز غلامان: محمد آنشب پیراهن غلامانه پوشیده، همچون غلامان طبق معمول غلامان: گه از فرق سرش معجز گشادی غلامانه کلاهش بر نهادی. (نظامی)، انعامی که به غلام دهند به جهت خبری که آورد یا به سبب امری که انجام دهد، پولی که خریدار به شاگرد دکان به عنوان انعام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلابان
تصویر بلابان
انواع طبل نقاره دهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسامان
تصویر بسامان
نیک وخوب وراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسامانی
تصویر بسامانی
((بِ))
اصلاح، درست کرداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلامانه
تصویر سلامانه
((سَ نَ یا نِ))
مالیاتی که به مناسبت بارعام پادشاه یا به سبب دریافت خبر سلامت او می پرداختند، سلامی، حقوق و عوارضی که برای مباشر یا مستأحر به مناسبت نخستین بازدیدی که از ده می کرد، از دهقانان گرفته می شد (بیشتر در کردستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الامان
تصویر الامان
((اَ اَ))
زینهار! پناه !
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسامان
تصویر بسامان
((بِ))
مرتب، آماده، آسوده خاطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لامانی
تصویر لامانی
لاف و گزاف دروغ، چاپلوس، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسامان
تصویر بسامان
منتظم، مرتب، منظم
فرهنگ واژه فارسی سره
سلامی، خراج، پیشکشی (بار عام، بازدید)
فرهنگ واژه مترادف متضاد