جدول جو
جدول جو

معنی بلاماجی - جستجوی لغت در جدول جو

بلاماجی
(بُ)
دهی از دهستان سجاسرود، بخش قیدار، شهرستان زنجان. سکنۀ آن 580 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و انگور و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لامانی
تصویر لامانی
چاپلوسی، هرزه گویی، بی ایمانی، لاف و گزاف، دروغ، چاپلوس، لاف زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاباجی
تصویر ملاباجی
زن مکتب دار که دختران را درس بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلماج
تصویر بلماج
نوعی آش آرد، اماج، آش رقیق
فرهنگ فارسی عمید
(بُ / بُلَ)
نوعی از کاچی، و آن آشی باشد بی گوشت و بسیار آبکی و رقیق. (از برهان). نوعی از آش که رقیق و پرآب و بی گوشت پزند مانند حریره. (غیاث). و برخی این لغت را ترکی دانند. (برهان) (آنندراج) :
عاقل نگردد مایل به بلماج
تا قلیه بیند بر روی تتماج.
بسحاق اطعمه.
اماج. و رجوع به اماج و بلماق شود، ستودن. (ناظم الاطباء). ستایش کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
لاف و گزاف و دروغ، (برهان)، گزافه در سخن، منسوب به فریب و دروغ، (غیاث، از شرح خاقانی) :
چه سستی دیدی از سنت که رفتی سوی بی دینان
چه تقصیر آمد از قرآن که گشتی گرد لامانی،
سنائی،
سخنت را نه عبارت لطیف و نه معنی
عروس زشت و حلی دون و لاف و لامانی،
خاقانی،
فروکن نطع آزادی برافکن لام درویشی
که با لام سیه پوشان نماند لاف ولامانی،
خاقانی،
واﷲ که مبارکم در این خدمت
دانی تو که نیست لاف و لامانی،
کمال اسماعیل،
، لابه گری، تملق، تبصبص، چاپلوسی و لابه گری بود، (صحاح الفرس)، اسدی در لغت نامه گوید: ’لامانی و لاوه چاپلوسی و لابه گری بود در پذیرفتن و بجا نیاوردن ؟’ و بیت ذیل رااز فرخی شاهد می آورد، لکن وافی به مقصود نیست و شعرلامانی در بیت فرخی ظاهراً به معنی احمدا است، رجوع به احمدا شود:
نامۀ مانی با نامۀ تو ژاژ است
شعر خوارزمی با شعر تو لامانی،
فرخی،
باز از آن خواجه زادۀ بی برگ
آنهمه لاف و لام و لامانی،
سنائی،
گهی کاندر بلا مانی خداخوانی به لامانی
چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بپیچانی،
سعدی (در مفردات)،
، صاحب برهان به معنی چاپلوس و لابه کننده آورده است، زره پوشی، (برهان)، زره پوشی زیرا که لام زره را گویند، (غیاث، از مؤید)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان گندمان، بخش بروجن، شهرستان شهرکرد. سکنۀ آن 3626 تن. آب آن از رودخانه و قنات و چشمه و محصول آن غلات و کتیرا و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + اجر، بدون مزد. بدون پاداش. (فرهنگ فارسی معین)، بی پاداش
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیّه و در 11 هزارو پانصدگزی شمال باختری ارومیّه در مسیر راه ارابه رو ارومیّه به موانا در دامنه واقع است، ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و 51 تن سکنه، آب آنجا از روضه چای تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و توتون و انگور و حبوبات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی و راهش مالرو است، تابستان از راه ارابه رو موانا میتوان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابونصرالیاس بن احمد بن محمود صوفی بامنجی از رواه بود و ابواسعد ازو حدیث شنید. در حدود 460 هجری قمری بدنیا آمدو در سال 542 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
ابوالغنائم اسعد بن احمد بن یوسف بامنجی از خطباء است و در صفر 548 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به بامنج و بامنج همان بامئین است از نواحی هرات. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان بخش مرکزی شهرستان زنجان. سکنۀ آن 713 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا مَ حَلْ لِ)
دهی از دهستان بروانان است که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و 1013 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِ لِ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + مالک، بدون صاحب. بی خداوند. (فرهنگ فارسی معین)، بلاصاحب. بی صاحب.
- اراضی بلامالک، زمینهای بی صاحب. زمینهای بی مالک
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
منسوب به بلغم. بلغمی: شیر مرطوب... بلغمانی را از بهر آن زیان دارد که شیر به سردی میل دارد وحرارت ایشان آن را دیگرباره به مزاج خون بازنرساند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). ردی ٔللمعده، منضج للاورام البلغمانیه. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(بِ نِ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + مانع، بدون مانع. آنچه که مانعی در راه وصول یا تصرفش نیست. (فرهنگ فارسی معین)، بی مانع. بلامعارض. بی معارض
لغت نامه دهخدا
(رِ گَتَ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + موجب، بدون موجب. بدون جهت. بی سبب. بدون علت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
معلمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معلمۀ مکتب دختران.
- ملاباجی چندک، زنی که دایم بر مصائب خود یا دیگران غم خورد یا دایم از عجز خود گوید. به مزاح، زنی بسیار اندوه خواره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
لاف و گزاف گفتن: والله که مبارکم درین خدمت دانی تو که نیست لاف و لامانی. (کمال اسماعیل لغ) لام آوردن، حیله کردن تزویر کردن: خلق خوشبوی تو با شاه ریا حین می گفت کای گل تازه قبا باز چه لام آوردیک (شمس طبسی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاکاری
تصویر بلاکاری
شگفت کاری
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی اشکنه از خو راک ها نوعی از کاچی که آش بی گوشت رقیق آبکی باشد اماج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلا اجر
تصویر بلا اجر
بدون مزد بی پاداش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلااجر
تصویر بلااجر
بی پاداش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامانی
تصویر لامانی
لاف و گزاف دروغ، چاپلوس، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاباجی
تصویر ملاباجی
((مُ لْ لا))
معلم مکتب دختران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسامانی
تصویر بسامانی
((بِ))
اصلاح، درست کرداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلامانع
تصویر بلامانع
((بِ نِ))
به آسانی، به راحتی، بدون مشکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلماج
تصویر بلماج
((بُ لْ یا لَ))
نوعی از کاچی که آش بی گوشت رقیق آبکی باشد، اماج
فرهنگ فارسی معین
بی مانع، بدون اشکال، بلاقید، آزاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قید بی مزد، بی پاداش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بندمتی
فرهنگ گویش مازندرانی