جدول جو
جدول جو

معنی بلاغی - جستجوی لغت در جدول جو

بلاغی
شیوا گشاده زبان کسی که بتواند مطلب خود را با سخنی رسا و شیوا بیان کند بلیغ. فصیح، مرد بلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
بلاغی
مربوط به بلاغت مثلاً علوم بلاغی
تصویری از بلاغی
تصویر بلاغی
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی
فرهنگ لغت هوشیار
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی بلیغ شدن شیوا سخن گردیدن، چیره زبانی زبان آوری شیوا سخنی: (در بلاغت او را عدیل و نظیر نیست)، بلوغ: (پرورش که مردم ببلاغت جسمی رسیده را همی باید) (جامع الحمتین)، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام بشرط فصاحت. مطابق بودن کلام با مقتضای مقام با فصاحت آن مثلا اگر مقام مقتضی تاکید است کلام موکد باشد و اگر مقتضی خلو از تاکید است خالی از تاکید باشد و اگر مقتضی بسط است مبسوط باشد و اگر مقتضی ایجاز (اختصار) است مختصر باشد، یا بلاغت متکلم. عبارتست از قوه توانایی متکلم برتالیف کلام بلیغ. یا رشته بلاغت. سلک بلاغت. فصاحت، شیوا سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاری
تصویر بلاری
بلوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاغت
تصویر بلاغت
شیوایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلاغت
تصویر بلاغت
فصیح بودن، رسایی سخن، در علوم ادبی در معانی، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام و مناسب حال مخاطب، خالص بودن کلام از ضعف تالیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاغی
تصویر کلاغی
منسوب به کلاغ، نوعی شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاغت
تصویر بلاغت
((بَ غَ))
فصیح بودن، رسایی سخن، آوردن کلام با مقتضای مقام، بدون ضعف تألیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاغی
تصویر کلاغی
مانند کلاغ، دستمال بزرگ ابریشمی، نوعی روسری ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
پیامرسانی، پیام آگهی رسانیدن تبلیغ، بسنده کردن، پیام رسانی. یا شرط بلاغ. شرط تبلیغ شرط پیام رسانیدن: (من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال) (سعدی) کفایت و بسندگی، کمال و کفایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغی
تصویر باغی
سرکش، نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاغ
تصویر بلاغ
رساندن خبر یا پیام به کسی، پیام رسانی، بلوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغی
تصویر باغی
سرکش، نافرمان، جمع بغاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلاغ
تصویر بلاغ
((بَ))
رسانیدن، پیام رسانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باغی
تصویر باغی
سرکش، نافرمان، گردنکش، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
بخشنامه ورقه ای که از طرف مقامات ذی صلاحیت صادر شود و مطلبی را ابلاغ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلاغیه
تصویر ابلاغیه
بخشنامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابلاغیه
تصویر ابلاغیه
دستور یا حکمی که از طرف مقام رسمی صادر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابلاغیه
تصویر ابلاغیه
((اِ یِّ یا یَُ))
ورقه ای که از طرف مقامات ذی صلاحیت صادر شود و مطلبی را ابلاغ کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از به طور بلاغی
تصویر به طور بلاغی
Rhetorically
دیکشنری فارسی به انگلیسی
อย่างวาทศิลป์
دیکشنری فارسی به تایلندی
بطريقةٍ غير مباليةٍ
دیکشنری فارسی به عربی
वाक्चातुर्यपूर्ण रूप से
دیکشنری فارسی به هندی