جدول جو
جدول جو

معنی بلاره - جستجوی لغت در جدول جو

بلاره
دختر تمیم بن معز بن بادیس. اززنان خردمند و عالی همت قرن پنجم هجری. وی در مهدیه متولد شد و بسال 470 هجری قمری بهمسری پسرعمش ناصر بن علناس صنهاجی حاکم قلعۀ بنی حمادو بجایه درآمد و بدانجا منتقل شد. (از اعلام النساء ج 1 ص 139 از شهیرات التونسیات حسن حسنی عبدالوهاب)
لغت نامه دهخدا
بلاره
قربان، فدا، قربانت شوم، مخفف کلمه ی بلامره beaamere به معنی بلایت بر من نازل شود، که نوعی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهاره
تصویر بهاره
(دخترانه)
آورنده بهار، منسوب به بهار، بهاری، متولد شده در بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیاره
تصویر بیاره
(پسرانه)
نام روستایی (نگارش کردی: بیاره)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاره
تصویر بهاره
بهاری مثلاً لباس پاییزه، ویژگی زراعتی که حاصل آن در فصل بهار به دست می آید، ویژگی محصول کشاورزی کاشته شده در بهار مثلاً کشت پاییزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساره
تصویر بساره
ایوان، صفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلارج
تصویر بلارج
لک لک، پرنده ای با پاهای بلند و گردن دراز و بال های بزرگ و دم کوتاه که روی درختان بلند و جاهای مرتفع لانه می گذارد و از حشرات و موش و مار تغذیه می کند، لقلق، حاجی لک لک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیاره
تصویر بیاره
گیاهی که ساقۀ راست و بلند نداشته باشد و شاخه های آن روی زمین بیفتد مانند بوتۀ کدو، خربزه، خیار و مانند آن
جلونک، جلنگ، چلونک، بیاج،
بوته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلایه
تصویر بلایه
نابکار، تباه کار، زن بدکار، برای مثال هزاران جفت همچون ویس یابی / چرا دل زآن بلایه برنتابی (فخرالدین اسعد - ۱۴۶)، زشت و ناشایست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلارک
تصویر بلارک
فولاد گوهردار، شمشیر گوهردار، بلالک، پلارک، پرالک، پلالک، برای مثال بلارک به گاورسۀ نقره گون / ز نقره برآورده گاورس خون (نظامی۵ - ۹۶۹)، جوهر تیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاده
تصویر بلاده
فاسق، نابکار، بدکار، تبهکار، برای مثال هر آن کریم که فرزند او بلاده بود / شگفت باشد کاو از گناه ساده بود (رودکی - ۵۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ / رِ)
لیف جولاهگان و شومالان باشد و آن جاروب مانندی است که بدان آش و آهار بر تارمالند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
برسات و آن بارانی است که در ایام گرما، پی هم بر ملک هند، و سند بارد و یک ساعت قطع نگردد. (از قاموس المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و زبیدی از صغانی نقل کند که بشاره مصحف آنست و خود مردم هند آن را برساه نامند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساره
تصویر بساره
ایوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصاره
تصویر بصاره
بینایی، بینادلی، گونه ای خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاره
تصویر بشاره
مسرور شدن بچیزی، شاد شدن وشاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. نابکار، هرزه، ناچیز، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلارج
تصویر بلارج
پارسی تازی گشته بلارج لک لک سپید لکلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاله
تصویر بلاله
تری نمناکی باز ماندی مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلارک
تصویر بلارک
نوعی فولاد جوهردار، شمشیر بسیار جوهر، جوهر شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاری
تصویر بلاری
بلوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذاره
تصویر بذاره
از پارسی برزافشان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بهار بهاری کشت بهاره. (مقابل کشت پاییزه)، گندم و غلات دیگر که در فصل بهار کارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاره
تصویر بیاره
بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاره
تصویر بکاره
دخترگی دوشیزگی ناسفتگی دخت مهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگاره
تصویر بگاره
قسمی از قایق بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
کند هوشی تیماو دیر یابی بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. تبهکار، فاسق، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاهه
تصویر بلاهه
نادانی سادگی کانایی نابخردی، سست اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلارک
تصویر بلارک
((بَ رَ))
فولاد جوهردار، شمشیر جوهردار، پرالک، بلالک، پلارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلارج
تصویر بلارج
((بَ رَ))
لک لک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلاده
تصویر بلاده
((بَ دِ))
بدکار، فاسق، روسپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساره
تصویر بساره
((بَ یا بِ رِ))
ایوان، صفه، بارگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهاره
تصویر بهاره
((بَ رِ))
کشت و زراعتی که در فصل بهار انجام می شود، شکوفه درخت به ویژه مرکبات
فرهنگ فارسی معین
((بَ رَ یا رِ))
گیاهی که ساقه بلند و مستقیم ندارد و شاخه های آن روی زمین افتد مانند کدو، خربزه و غیره، بوته
فرهنگ فارسی معین