- بلادیده
- رنج دیده
معنی بلادیده - جستجوی لغت در جدول جو
- بلادیده
- مصیبت دیده، رنج دیده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رنجیده، دچار مصیبت شده
لمس شده دست مالیده
مبتلا برنج، دچار مصیبت شده، بدبخت
ستم دیدن رنج دیدن رنج دیدن، بمصیبت دچار شدن
بی چشم، نابینا، کور
معمر و پیر و آنکه بر وی سال بسیار گذشت باشد
فشار داده شده عصاره گرفته
فرو کرده (سوزن خار و مانند آن در چیزی)، داخل شده، نصب شده
پژمرده، کهنه و روبفساد نهاده (میوه)
دست مالیده، دست مالی شده، دست زده شده
آنچه توسط قلم برشته تحریر آمده، مبتذل: نظامی که در رشته گوهر کشید قلمدیده ها را در قلم در کشید
پژمرده شده
گیاهی خودرو، با برگ های ساده و گل های خاکستری رنگ که بومی مناطق مرطوب است و میوه، برگ و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، شابیزک
جمع بغدادیکسانی که اهل بغدادند
آسیب دیده گزند یافته
فرو برده شده در حلق
نمو کرده، بلند شده
نموکرده، افزوده، تنومند و بزرگ شده
کسی دچار رنج و مصیبت شده، بلادیده
دیده نشده، آنچه به چشم دیده نشده، کسی که چیزی را ندیده، برای مثال تو چه دانی قدر آب دیدگان / عاشق نانی تو چون نادیدگان (مولوی - ۱۰۲) ، کنایه از بخیل، خسیس، ممسک
لانده
نالیده، هرزه گویی کرده، عوعوکرده
مخفی، نامرئی، غیربارز
بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. نابکار، هرزه، ناچیز، ناکس
کند هوشی تیماو دیر یابی بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. تبهکار، فاسق، نابکار
در زبان رتازی: انجمن شهر در زبان فارسی: شهرداری مونث (بلدی) : امور بلدیه، شهرداری
صحرا و بیابان، خرابه
هویدا و آشکار و بطور وضوح