- بقوه
- انتظار کردن و نگهبانی نمودن
معنی بقوه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ماهی روغن سبزه زار سبزه ناک سبزی یک سبزی یک تره واحد بقل یک دانه تره یک عدد سبزی، خبازی بستانی را گویند
جای پست گودالی که آب در آن جمع گردد، پاره ای زمین
پاره ای از زمین گروه پراکنده
گاو نر یا ماده، گاو
ترکی جامه بند نیفه پتیر بلغنده بسته بنگرید به بغچه دستمال بزرگی که در آن جامه و انواع قماش پیچند
نگریستن، نگهبانی
نارسیده کال
بازمانده، بقیه چیزی، مانده
مطابق قول و موافق گفتار، مانند بقول سعدی و بقول مولانا و
جمع بقر، گاوان
بازور، بافشار
زن شوهر مرده
نو رسیده، نوباوه، تازه
مانده، دیگر
پسری، فرزند خواندگی خرمن غله و کاه و غیره
رگبار
کناره رود رود کنار
توده کپه
شلوار، شکم درد
مؤنث واژۀ بقل، سبزی، تره بار، دانه، میوه
بنو، خرمن، خرمن گندم یا جو، تودۀ چیزی، غله
آنچه باقی مانده، مانده، بازمانده، به جامانده
دومین و بلندترین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۸۶ آیه، سنام القرآن، فسطاط القرآن
بقل ها، سبزیها، تره ها، دانه ها، میوه ها، جمع واژۀ بقل
فاقد همسر بر اثر طلاق یا مرگ همسر مثلاً بیوه زن، بیوه مرد
بنایی که بر بالای آرامگاه ائمه و بزرگان ساخته می شود، ناحیه، خانه، خانقاه، صومعه
دستمال بزرگ که در آن لباس یا چیز دیگر از جنس پارچه می پیچند، سارغ
میانسرای دیوار بست، گردا گرد سرای
سوفار سوفار تیر
بیماری کجی دهان و روی از علت
برگزیده چیزی برگزیده به گزیده درواخ به شدن از بیماری، دانستن
((بُ عِ))
فرهنگ فارسی معین
قطعه ای از زمین، بنا، زیارتگاه، مزار ائمه و بزرگان دین، جای، مقام، جمع بقاع، بقع، اتاقکی که بر روی گور اولیا و قدیسان می سازند