جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بقیه

بقیه

بقیه
مأخوذ از تازی، مانده و باقی چیزی: امیدوارم که بقیۀ عمر را در خدمت به ملت صرف کنم. (فرهنگ نظام). بقیۀ عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند. (گلستان). بقیۀ عمر در گوشه ای نشینم و عزلت گزینم. (گلستان).
- بقیۀ سابعین، کنایه از نیک مردان است. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

بقیه

بقیه
مانده، یقال: بقی من الشی ٔ بقیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مانده. (آنندراج). بازمانده. ج، بقایا. (مهذب الاسماء). بقیۀ چیزی از جنس آن است چنانکه گفته نمیشود: ان زیداً بقیه اخیه. (از اقرب الموارد).
- بقیهالسیف، لشکری که بعد از هزیمت باقی مانده باشد. مجازاً در باقی ماندۀ هر چیز استعمال میشود. (فرهنگ نظام). بقیهالسیوف، لشکری که بعد هزیمت باقی ماند. (از آنندراج).
- بقیهالعمر، باقی ماندۀ حیات: و بدست این مطرب توبه کردم که بقیهالعمر گرد سماع نگردم. (گلستان). و رجوع به بقیه شود.
لغت نامه دهخدا

بقیه

بقیه
بازمانده، باقی مانده، باقی، بقایا، بقیت، تتمه، ادامه، دنباله، مابه التفاوت، مانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد