جدول جو
جدول جو

معنی بقاولی - جستجوی لغت در جدول جو

بقاولی(بَ وَ / وُ)
منسوب به بقاول، لوازم مطبخ و آشپزخانه.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقاوله
تصویر مقاوله
عهد، پیمان، گفتگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقاویل
تصویر اقاویل
قول ها، گفتارها، سخن ها، کلام ها، وعده ها، کنایه از عقیده ها، نظرها، جمع واژۀ قول
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
پشکولی. در مؤید الفضلاء و برخی از لغت نامه ها بصورت لغت مستقلی آمده در حالی که یای آن بنا بر شاهدی که نقل کرده اند یای وحدت است و لغت مستقلی نمیتواند باشد. رجوع به بشکول و پشکول شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان. دو هزارگزی باختری سیاهکل. سکنۀ آن 36تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) ، بقولی قریه ای است از قرای واسط. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). بلده ایست در نواحی اهواز. بعضی ازاهل علم بدان منسوب اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 125)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بلقایی. منسوب به بلقاء که شهریست در ناحیۀ شام. (از الانساب سمعانی و اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به بلقاء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
معدن آقاعلی، بجنوب ارس و مغرب کانتال، نام معدن آهنی است ممزوج با پیریت و مس کلوخه. و در برابر آن به درۀ آهکی دامنۀ کوهستانی کانتال معدن دیگری از آهن هست نیز بدین نام
لغت نامه دهخدا
(بُ ءِ لی ی)
خروس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
بدذاتی. پست سرشتی. بشوتنی. دون نژادی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ / قُو)
خلف قول. مخلافی. (یادداشت مؤلف). عمل بدقول. بدعهدی. مقابل خوش قولی.
- بدقولی کردن، بدعهدی کردن: و عهد ایشان (پریان) درست باشد و بدقولی نکنند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(بِ اِوْ)
دهی از دهستان کوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس. سکنه 150تن. آب از رودخانه تنک راه. محصول برنج، غلات، حبوب و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی، بافت پارچه های ابریشمین و نمدمالی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام پدر زن سام پسر نوح. طبری گوید: سام را از (صلیب) دختر بتاویل... ارفخشذ واشوذ و... بزادند. (حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 146 از طبری)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آسیاب بخش هندیجان شهرستان خرمشهر که در 57 هزارگزی شمال باختری هندیجان و در کنار راه اتومبیل رو بهبهان بخلف آباد در دشت واقع است، ناحیه ای است گرمسیر دارای 100 تن سکنه و آب آن از چاه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و حشم داری و راه آنجا در تابستان اتومبیل رو است، ساکنین آن بیشتر از طایفۀ کعبی هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ابوالحسن علی بن حسین بن علی نحوی اصفهانی. موصوف به جامعالعلوم و معروف به جامع باقولی. وی در علم نحو و فنون اعراب قدوۀ افاضل عصر خود بود، او راست: البیان فی شواهدالقرآن، تفسیرالقرآن، الجواهر، شرح اللمع، علل القرائه، کشف المشکلات و ایضاح المعضلات فی علل القرآن، المجمل، او در سال 535 هجری قمری در قید حیات بوده و سال وفاتش مضبوط نیست. (از ریحانه الادب ج 1 ص 245)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دو)
موضعی است در سواد بغداد که اعشی نام آنرا بدینسان آورده است:
حل ّ اهلی مابین درتا فبادو -
لی و حلّت علویه بالسخال.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بقلی. لقب محمد بن ابی القاسم خوارزمی. (منتهی الارب). ابوالفضل زین الدین محمد بن قاسم از مشاهیر علمای عامه بود و در خوارزم نشو و نما یافته و در سال 562 هجری قمری درگذشت. تألیفات بسیاری بدو منسوبست و از آنجمله است: کتاب صلوه البقلی و کتاب فضایل العرب. (از ریحانه الادب). و رجوع به زین المشایخ و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود، نام یکی از سالهای دوازده گانه است و هر سال بنام جانوری منسوبست:
موش و بقر و پلنگ و خرگوش شمار
زین چار چو بگذری نهنگ آید و مار.
(نصاب).
، شخص گیج. ابله. احمق. (دزی ج 1 ص 102).
- البقر الابیض، نامی است که به نشخوارکنندگان وحشی بلندقد داده اند. (دزی ج 1 ص 102).
- البقر الاحمر، حیوانی است وحشی با شاخهایی عجیب و بلند و مابین گاو و نشخوارکنندگان وحشی بلند قد قرار دارد. (از دزی ج 1ص 102).
- بقرالوحش، نوعی گاو کوهی و بز کوهی است که در صحراهای عربستان زندگی کند. (از دزی ج 1 ص 102). و رجوع به بقرالوحش در ردیف خود شود.
- عیون البقر، انگوری سیاه و کلان و گرد و کم شیرینی. و اهل فلسطین آنرا نوعی از آلودانند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
- لحم بقری، گوشت گاو. (دزی ج 1 ص 102)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
منسوب و متعلق به بکاول، لوازم مطبخ و آشپزخانه. (ناظم الاطباء). رجوع به بکاول شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه. سکنه 150 تن. در دو محل بفاصله پانصد گز بنام بقتولی بالا وپایین مشهور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نوعی از بافته های زربفت و ابریشمین منسوب به باول:
قباهای خاص از پی هر کسی
قبا باولیهای زرکش بسی.
نظامی
منسوب به باول که شهری است که جامۀ ابریشمی در آنجا خوب بافند. (از غیاث اللغات). همان بابلی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرغی که پروبال کنده پیش باز و قوش نوآموخته اندازند که به شکار دلیر شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَقْ قا)
عمل و شغل و حرفۀ بقال. خواربارفروشی، گشاده و فراخ گردانیدن چیزی را، و منه حدیث الانک: فبقرت لها الحدیث، ای فتحته و کشفته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فراخ گردانیدن چیزی را. (از آنندراج) ، در حدیث هدهد سلیمان (ع) : فبقرالارض، یعنی دید آب را در زیرزمین. (منتهی الارب). نگریستن هدهد موضع آب را پس دیدن آنرا: بقرالهدهد الارض بقراً. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، تفتیش کردن و پی بردن به امور ایشان: بقر فی بنی فلان، تفتیش کرد و پی برد به امور ایشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مانده شدن. (آنندراج). مانده گردیدن. (منتهی الارب). درماندن. (تاج المصادر بیهقی) ، شگفت داشتن سگ بدیدار گاو. (از آنندراج) (منتهی الارب) ، کنده شدن چشم مرد از دیدن دور. (آنندراج). فرومانده بینایی شدن از دیدن دور. (منتهی الارب). و رجوع به بقر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقاویل
تصویر اقاویل
جمع اقوال، گفته ها، گفتارها، جمع الجمع قول، سخنان
فرهنگ لغت هوشیار
بکاول: ترکی آبدار، سر آشپز، خورچش کسی که پیش از فرمانروا خوراک را می چشیده تازهر آلود نباشد، خوانسالار بزرگ و ریش سفید مطبخ و خوانسالار بکاول، ناظر، آبدار شرابدار، آنکه مامور چشیدن اغذیه پادشاهان و امیران بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقالی
تصویر بقالی
عمل و شغل بقال خوار و بار فروشی، دکان بقال
فرهنگ لغت هوشیار
گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرار داد قول نامه: (ختم مقاوله چاه آرتزین (بزمان ناصر الدین شاه)،) (الماثر و الاثار. 114)
فرهنگ لغت هوشیار
مقاوله و مقاولت در فارسی گفت و شنود، پیوند نامه گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرار داد قول نامه: (ختم مقاوله چاه آرتزین (بزمان ناصر الدین شاه)،) (الماثر و الاثار. 114)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقلاوی
تصویر بقلاوی
یک نوع شیرینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقالی
تصویر باقالی
یونانی کالوسک با سمر غول کوشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاوله
تصویر مقاوله
((مُ وَ لَ یا وِ لِ))
گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرارداد، قول نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقاویل
تصویر اقاویل
جمع اقوال، ججمع قول
فرهنگ فارسی معین
خواربارفروشی، سقطفروشی، مغازه، دکان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بقالی کردن در خواب، جهد کردن است در کارها و چیزی حاصل کردن به جهت معیشت. اگر بیندبقالی میکرد، دلیل که به کار و کسب دنیا مشغول شود و به قدر آن چه داشت ویرا از متاع دنیا حاصل شود. محمد بن سیرین
بقالی کردن در خواب بر سه وجه باشد. اول: کسب کردن، دوم: منفعت یافتن، سوم: غم و اندوه. دیدن بقالی در خواب که لبنیات تازه و پاکیزه بفروش میرساند، علامت آرامش و راحتی است .
اگر بیند متاع های بقالی را به زر و درم میفروخت، دلیل بر غم و اندوه کند، زیرا که زر و درم به تاویل غم و اندوه است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
قبیله ای
دیکشنری اردو به فارسی
مقایسه ای
دیکشنری اردو به فارسی
شورشگر، سرکش
دیکشنری اردو به فارسی