خدا، ایزد، آفریدگار، بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، بد، صنم، ایبک، وثن، جبت، ژون، فغ، طاغوت، شمسه، آیبک
خدا، ایزد، آفریدگار، بُت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، بُد، صَنَم، ایبَک، وَثَن، جِبت، ژون، فَغ، طاغوت، شَمسِه، آیبَک
شتر نر ریزه، مؤنث: بغه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به بغه شود، جمع واژۀ بغیّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بمعنی پیش روان لشکر. (مؤید الفضلاء). و رجوع به بغیه شود
شتر نر ریزه، مؤنث: بغه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به بغه شود، جَمعِ واژۀ بَغیّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بمعنی پیش روان لشکر. (مؤید الفضلاء). و رجوع به بغیه شود
کنده و گود را گویند. (برهان). زمین کنده و مغاک. (ناظم الاطباء). بمعنی گو، یعنی مغاک که زمین پست و خالی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). گو، یعنی مغاک که مغ نیز گویند. (رشیدی). زمین گود در این صورت مبدل مغ است. (فرهنگ نظام). رجوع به بغشور شود، آزردن و جفاکردن. (ناظم الاطباء)
کنده و گود را گویند. (برهان). زمین کنده و مغاک. (ناظم الاطباء). بمعنی گو، یعنی مغاک که زمین پست و خالی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). گو، یعنی مغاک که مغ نیز گویند. (رشیدی). زمین گود در این صورت مبدل مغ است. (فرهنگ نظام). رجوع به بغشور شود، آزردن و جفاکردن. (ناظم الاطباء)