جدول جو
جدول جو

معنی بعط - جستجوی لغت در جدول جو

بعط
(اِ)
ذبح کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). ذبح کردن حیوان. (اقرب الموارد) ، به استعمال گذاشته شدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به همان متن شود
لغت نامه دهخدا
بعط
ذبح کردن حیوان
تصویری از بعط
تصویر بعط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسط
تصویر بسط
گستردن، گسترانیدن، فراخ کردن، وسعت دادن، فراخی، وسعت، شرح، تفضیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بعر
تصویر بعر
پشکل، پشگ، سرگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بعد
تصویر بعد
پس، سپس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بعث
تصویر بعث
انگیختن، برانگیختن، به کاری وا داشتن، زنده کردن مردگان، قیامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بعد
تصویر بعد
دوری، در ریاضیات هر یک از عرض، طول و عمق جسمی، در موسیقی فاصلۀ بین نت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بعض
تصویر بعض
پاره ای از چیزی، برخی
فرهنگ فارسی عمید
شادمانی باشد، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 228)
لغت نامه دهخدا
مستدیم، (سفر پیدایش 10:10) اور. اوروک. ارخ. شهری در کلدیه که نمرود آنرا بر دجله بنا کرد و یونانیان و رومانیان آن را ((ارکوی)) میگفتند و بعید نیست که همان ((ورقه)) یا ((ارقه)) حالیه باشد که بجنوب شرقی بابل واقع است و رأی بعضی که ارک را ((ادسا)) دانسته اند که ((ارفا)) ی حالیه باشد که در شمال بین النهرین واقع است، مردود است. (قاموس کتاب مقدس). و آن از شهرهای نامی سومر بود. (ایران باستان ص 113) ، کرانۀ قویتر چیزی. (منتهی الأرب). هر امر که باعث قوت و غلبه و شوکت باشد مثل ملک و لشکر و مانند آن. (منتهی الأرب) ، ارجمندی و قوت و غلبه، جوارح. (منتهی الأرب). اندامها، عناصر. (غیاث اللغات). چهار طبع. (دستوراللغه) :
ارکان و موالیت بدو هستی دارند
تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را.
ناصرخسرو.
این گوهر از این کان چو بیک پایه برآید
کانی دگرش سازند آنگاه زارکان.
ناصرخسرو.
نیاز نیست بما خلق را همی زجهان
چنانکه گوئی ما همچنان ز ارکانیم.
مسعودسعد.
اگر جهان خرد خوانیم رواست که من
هم آخشیجم و هم مرکزم هم ارکانم.
مسعودسعد.
ز بخشیدن چه عجز آمد نگارندۀ دو گیتی را
که نقش از گوهران دانی و بخش از اختران بینی
ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشد
که خطی کز خرد خیزد، تو آنرا از بنان بینی.
سنائی.
- چهار ارکان، ارکان اربعه، یعنی باد و خاک و آتش و آب. مواد اربعه. چهار آخشیجان. استقصات:
از این چار ارکان که داری بنام
ببین کاین هنرها جز او را کدام.
اسدی.
تا در افلاک هفت سیاره ست
تا بگیتی چهار ارکانست.
مسعودسعد.
مسافران نواحی هفت گردونند
مؤثران مزاج چهار ارکانند.
مسعودسعد.
ز چار ارکان برگرد و پنج ارکان جوی
که هست قائد این پنج پنج نوبت لا.
خاقانی.
و هم این رکن چون مقوم روح
چار ارکان جسم را معیار.
خاقانی.
- ، تکبیرهالاحرام و قیام و رکوع وسجود.
، موالید ثلثه:
زمین آمداز اختران بهره مند
هم از هر سه ارکان ز چرخ بلند.
اسدی.
، بزرگان. : اعیان امیر بگرمابه رفت از میدان و از گرمابه بخوان رفت و اعیان و ارکان را بخوان بردند. (تاریخ بیهقی). خلوت کرد با اعیان و ارکان. (تاریخ بیهقی).
- ارکان جیش، پنج است: مقدمه، قلب، میمنه، میسره، ساقه.
- ارکان دولت، اعیان دولت و رجال دولت. (آنندراج) : همه ارکان و اعیان دولت وی را به پسندیدند بدان راستی و امانت و خدمتی که کرد. (تاریخ بیهقی). این جماعت ارکان دولت و ابیات امّت دیلم بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 263). ارکان دولت و اعیان حضرت وصیّت ملک بجا آوردند. (گلستان). یکی از پسران هرون الرشید پیش پدر آمد خشم آلوده که فلان سرهنگ زاده مرا دشنام مادر داد هرون ارکان دولت را گفت جزای چنین کس چه باشد. (گلستان). ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقالیم حاضر شدند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهط
تصویر بهط
هندی تازی گشته بهت شیر برنج
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان گشتن، دروغ بستن، کندیدن جای ناکنده را، بی باکی در جنگ، دریدن جامه نو را، دریده شدن، خون آلوده کردن پستان را، رندیدن باد زمین را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعط
تصویر اعط
بلند بالا دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعط
تصویر زعط
خبه کردن، خفه کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنط
تصویر بنط
پل، محل عبور از آب یا جائی که گود باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسط
تصویر بسط
فراخی، گشادگی، پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعل
تصویر بعل
زوج، صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
برخی، پاره ای، لختی، گروهی برخ پشه پر از پشه پاره ای از چیزی برخی لختی، گروهی از مردم. توضیح بعض و بعضی در حکم اسم جمع باشند و غالبا فعل آنها را مطابقه دهند: (بعض دانشمندان برآنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعص
تصویر بعص
لاغر شدن، اضطراب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعر
تصویر بعر
پشگل انداختن شتر وگوسفند، بشک افکندن، بشک او کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعط
تصویر سعط
چکاندن در بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعد
تصویر بعد
پس، ضد قبل، سپس دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعج
تصویر بعج
مرد سست رفتار شکم بشکافتن، اخته کردن شکم بشکافتن، اخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعث
تصویر بعث
فرستادن کسی را بتنهائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقط
تصویر بقط
قماش ومتاع خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسط
تصویر بسط
((بُ سُ))
جمع بساط، گستردنی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسط
تصویر بسط
((بَ))
گستردن، پهن کردن، باز کردن، شرح دادن، انتشار، فراخی، وسعت، آسوده شدن، آرامش خاطر، آرامش خاطری که سالک و عارف را دست دهد، مقابل قبض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعض
تصویر بعض
((بَ))
پاره ای از چیزی، گروهی از مردم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعر
تصویر بعر
((بَ))
پشک، پشکل، سرگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعد
تصویر بعد
((بَ))
پس، سپس، به غیر از، به جز، پس از، از نود و بوقی پس از مدت های طولانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعد
تصویر بعد
((بُ))
دوری، جدایی، طول، عرض وعمق یا ارتفاع جسم، رأی، حزم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعث
تصویر بعث
((بَ))
برانگیختن، فرستادن، زنده کردن مردگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعل
تصویر بعل
((بَ))
شوهر، زوج، صاحب، خداوند، نام چند بت از اقوام سامی، به ویژه فینیقی ها، جمع بعول، بعال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسط
تصویر بسط
گسترش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بعد
تصویر بعد
پس، آینده، فرامون، دیگر، سویگان
فرهنگ واژه فارسی سره