- بعج
- مرد سست رفتار شکم بشکافتن، اخته کردن شکم بشکافتن، اخته کردن
معنی بعج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مالیات
شوی پرست نیکخواه شوی
زوج، صاحب
ذبح کردن حیوان
برخی، پاره ای، لختی، گروهی برخ پشه پر از پشه پاره ای از چیزی برخی لختی، گروهی از مردم. توضیح بعض و بعضی در حکم اسم جمع باشند و غالبا فعل آنها را مطابقه دهند: (بعض دانشمندان برآنند)
لاغر شدن، اضطراب کردن
پشگل انداختن شتر وگوسفند، بشک افکندن، بشک او کندن
پس، ضد قبل، سپس دوری
فرستادن کسی را بتنهائی
آب دهان
مرد خنده رو
پارسی تازی شده بنگ از گیاهان پارسی تازی شده بن ریشه بنگ
سیاه چشم و گشاده چشم گردیدن، سیاه چشمی
پس، آینده، فرامون، دیگر، سویگان
شادمان شادی
تکبر غرور، خود نمایی، کر و فر
مالیات، عوارض، خراج
خرجهای غیر ضروری ساختمان وبنای بلند ساختمان وبنای بلند
پارسی تازی شده بره بزغاله
دارا گشتن، پر فرزندی، نا آرامی رمه
بی آرامی، بی آرام، برکندن از جای، راندن، بانگ برداشتن
پاره ای از چیزی، برخی
شاه دانه، گیاهی یکساله با برگ هایی بلند و دانه هایی به اندازۀ فندق که از آن مواد مخدر و الیاف گرفته می شود، گردی مخدر که از سرشاخ های این گیاه گرفته می شود و به صورت تدخین یا خوردن مصرف می شود
بنگ، فنگ، زمرّد گیاه، زمرّدگیا، شاهدانج، شهدانج، کنودانه
بنگ، فنگ، زمرّد گیاه، زمرّدگیا، شاهدانج، شهدانج، کنودانه
دوری، در ریاضیات هر یک از عرض، طول و عمق جسمی، در موسیقی فاصلۀ بین نت ها
کف دهان
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، تفو، خیو، خدوبرای مثال قی افتد آن را که سر و ریش تو بیند / زآن خلم و زآن بفج چکان بر سر و رویت (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸)
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، تفو، خیو، خدو
ساختمانی که بیش از ده طبقه داشته باشد مثلاً برج میلاد، بنای بلند استوانه ای یا مربع شکل که در کنار قلعه یا جای دیگر برای دیده بانی یا محافظت و نگهبانی می ساختند، کوشک، قلعه، جمع بروج، در علم نجوم منطقه البروج
پولی که به زور از کسی گرفته شود، باژ، واژ
خراج، مالیات، عوارضبرای مثال سزد اگر همه دلبران دهندت باج / تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج (حافظ۱ - ۱۳۳) ، آنچه پادشاهان بزرگ از پادشاهان مغلوب و زیردست خود می گرفتند، پولی که راهداران از مسافران می گرفتند
در آیین زردشتی از مراسم مذهبی،برای مثال چو آمد وقت خوان، دارای عالم / ز موبد خواست رسم باج و برسم (نظامی۲ - ۱۵۹) ، در آیین زردشتی خاموشی و سکوت هنگام اجرای بعضی مراسم مذهبی، گفتار، سخن، در آیین زردشتی دعاهایی که آهسته و زیر لب می خواندند
باج سبیل: کنایه از آنچه مردم قلدر و زورگو به زور و جبر از کسی بگیرند
خراج، مالیات، عوارض
در آیین زردشتی از مراسم مذهبی،
باج سبیل: کنایه از آنچه مردم قلدر و زورگو به زور و جبر از کسی بگیرند
انگیختن، برانگیختن، به کاری وا داشتن، زنده کردن مردگان، قیامت
خلیدن، سوزاندن سوزش
گوشت میش خوردن، سپیدشدن، سپیدناب کنارنگ
آنچه که در قدیم پادشاهان بزرگ از فرمانروایان زیردست می گرفتند، خراج، مالیات، عوارض، گمرک، جزیه، به شغال ندادن به زور و قلدری تسلیم نشدن
کلیه دعاهای مختصر که زرتشیتان آهسته به زبان می رانند، واج، واژ، باژ
((بُ))
فرهنگ فارسی معین
جای بلندی که برای نگهبانی عمارت و قلعه درست کنند، قلعه، دژ، هر یک از دوازده برج منطقه البروج که خورشید هر ماه در یکی از آن ها قرار می گیرد، حمل (فروردین)، ثور (اردیبهشت)، جوزا (خرداد)، سرطان (تیر)