جدول جو
جدول جو

معنی بعاد - جستجوی لغت در جدول جو

بعاد(بِ)
لعن. (ناظم الاطباء). لعنت و نفرین. (آنندراج) (منتهی الارب) ، و گاه بمعنی مع آید مانند:
فقلت لها فیئی الیک فاننی
حرام و انی بعد ذالک لبیب.
یعنی مع ذاک. (از اقرب الموارد) ، بمعنی الاّن مانند: ما حانت منیته و بعد، یعنی الاّن. (از اقرب الموارد) ، و گاه ظرف زمان و مکان واقع شود: جئت بعدالفجر و دمشق بعد بعلبک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بعاد(اِ)
مصدر دیگر مباعده. (از زوزنی) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دور کردن و دور شدن. (آنندراج). از کسی دور شدن. (زوزنی). کسی را دور کردن. (زوزنی). دوری. (غیاث). و رجوع به مباعده شود، اخته کردن خروس. اخته کردن. خواجه کردن. (دزی ج 1 ص 99) ، مبالغه کردن در خیرخواهی کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). ریختن باران و شکافتن زمین را: بعج المطر الارض. (منتهی الارب) ، در اندوه انداختن کسی را محبت:بعجه الحب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بعاد(بُ)
بعید و دور. (ناظم الاطباء). دور. (منتهی الارب) (آنندراج). نعت است از بعد. (منتهی الارب) (آنندراج). صفتی است مانند بعید. (از اقرب الموارد) :
خنده بوی زعفران وصل داد
گریه بوهای پیاز آن بعاد.
(مثنوی) ، بعد. (اقرب الموارد) ، دور. منزل بعد. (منتهی الارب). بعید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بعاد
فریه (لعنت) نفرین دور
تصویری از بعاد
تصویر بعاد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاد
تصویر معاد
(پسرانه)
جای بازگشت، بازگشتن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عباد
تصویر عباد
(پسرانه)
بندگان، نام چندتن از خاندان بنی عباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بعید
تصویر بعید
دارای احتمال کم مثلاً بعید می دانم دوباره پیدایش شود، دور، با فاصلۀ زیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عباد
تصویر عباد
عبدها، بندگان، جمع واژۀ عبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بواد
تصویر بواد
باشد، باد، بواد مثلاً زنده بواد، پاینده بواد، مرده بواد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابعاد
تصویر ابعاد
دور کردن، تبعید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابعاد
تصویر ابعاد
بعد
ابعاد هندسی (ثلاثه، سه گانه): در ریاضیات طول (درازا)، عرض (پهنا) و عمق (ژرفا)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاد
تصویر معاد
زنده شدن دوباره در عالم آخرت، عالم آخرت، جای بازگشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاد
تصویر بلاد
بلدها، شهرها، سرزمین ها، جمع واژۀ بلد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاد
تصویر بلاد
فاسق، نابکار، بدکار، تبهکار، بلاده
فرهنگ فارسی عمید
(سِ تَ)
دور کردن. دور گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بعد. دوریها.
- ابعاد ثلاثه، سه دوری. دوریهای سه گانه جسم و آن درازا (طول) و پهنا (عرض) و ژرفا یا ستبرا (عمق، ثخن) باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از رعاد
تصویر رعاد
پرگوی، غرنده، اژدر ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداد
تصویر بداد
تک تک، پریشان، جنگ تن به تن، جدا جدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براد
تصویر براد
یخچال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواد
تصویر بواد
میرش مردن (فعل سوم شخص مفرد فعل دعایی از بودن) بود باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعد
تصویر باعد
دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجاد
تصویر بجاد
گلیم راه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاد
تصویر بلاد
جمع بلد، زیستگاه ها: شهر ها بخش ها سرزمین ها جمع بلده. شهرها: (در جمیع بلاد گردش کرد)، ناحیه ها نواحی. توضیح این کلمه در ترکیب اسمای امکنه برای افاده مفهوم مملکت و کشور بکار رود مثلا بلاد العرب بعربستان بلاد الروم بمملکت رومیان اطلاق شود. یا تخطیط بلاد. جغرافی (علم)، بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. شهرها، ج بلد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعاق
تصویر بعاق
رگبار تندابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعال
تصویر بعال
جماع کردن، زناشوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعدا
تصویر بعدا
سپس زمانی دیگر پس سپس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعمد
تصویر بعمد
ارادی، بمیل، عمداً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعید
تصویر بعید
دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعاد
تصویر ابعاد
جمع بعد بمعنای دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعاع
تصویر بعاع
باران گران، کالا مانه، سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعاد
تصویر ابعاد
((اَ))
جمع بعد، دوری ها
ابعاد هندسی: طول، عرض و ارتفاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابعاد
تصویر ابعاد
((اِ))
دور کردن، راندن، دور رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعید
تصویر بعید
دور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بعدا
تصویر بعدا
دیرتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاد
تصویر معاد
رستاخیز
فرهنگ واژه فارسی سره