- بطیط
- شگفت، دروغ، نیم موزه، جسک (بلا)
معنی بطیط - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گسترده، چیزی که فراخ باشد
مرد شکم بزرگ
سخت گیر، تازنده تازان
خربزه، هندوانه، کدو
تکیه کاغذی که بر روی آن مشخصاتی چاپ شده باشد حاکی از بها و تاریخ و محل استفاده آن و غالباً برای ورود به اتوبوس و تاتر و سینما و قطار و غیره بکار می رود
بانگ فریاد، گول، گولی
غار و غور شکم، یزو از گیاهان، نام کوهی است
جور کردن بر کسی در حکم
بزرگ شکم، ویژگی مردی که شکمش بزرگ باشد
غریدن شتر، بانگ کردن شتر،
خرّوپف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید، خرخر، خرناس، خره، خراخر، خرنش
خرّوپف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید، خرخر، خرناس، خره، خراخر، خرنش
ساده، بی تکلف،
در فلسفه مقابل مرکب، تجربه ناپذیر، ساده،
در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن مستفعلن فاعلن مستفعلن فاعلن، گسترده، وسیع، پهنه، گسترده مثلاً بسیط زمین
اسم بسیط: مقابل اسم، در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که بیش از یک جزء نباشد
مصدر بسیط: مقابل مصدر مرکب، در دستور زبان علوم ادبی مصدری است که یک کلمه و بی جزء باشد مثلاً آمدن، رفتن، گفتن، شنیدن
در فلسفه مقابل مرکب، تجربه ناپذیر، ساده،
در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن مستفعلن فاعلن مستفعلن فاعلن، گسترده، وسیع، پهنه، گسترده مثلاً بسیط زمین
اسم بسیط: مقابل اسم، در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که بیش از یک جزء نباشد
مصدر بسیط: مقابل مصدر مرکب، در دستور زبان علوم ادبی مصدری است که یک کلمه و بی جزء باشد مثلاً آمدن، رفتن، گفتن، شنیدن
خرخر کردن
خربزه، هندوانه، کدو
کند درنگین آهسته کند آهسته مقابل سریع تند، سست رو، درنگ کننده
درنگ کننده، کند