جدول جو
جدول جو

معنی بطخ - جستجوی لغت در جدول جو

بطخ
(اِ)
لیسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بطم
تصویر بطم
بنه، درخت پستۀ وحشی یا سقّز که از تنۀ آن سقز، از گل و برگ آن رنگ سرخ رنگرزی و از میوۀ روغنی آن ترشی درست می کنند، بنگلک، بوگلک، بوی گلک، چاتلانقوش، بنک، جنجک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطر
تصویر بطر
در شادی و تنعم مغرور شدن و از حد درگذشتن، ناسپاسی کردن، شادی مفرط، دهشت و حیرت هنگام هجوم نعمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخ
تصویر برخ
بهر، بهره، حصه، قسمت، پاره ای از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیخ
تصویر بیخ
بن، ریشه، اصل
در علم زیست شناسی ریشه
پایین ترین بخش هر چیز مثلاً بیخ دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطر
تصویر بطر
شیشۀ استوانه شکل و دهان تنگ برای نوشابه یا مایع دیگر، بطری
یکی از نقش های نامطلوب و بد در قاپ بازی
بطر آوردن: در قمار ورق بد آوردن که باعث باخت شود، بد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطش
تصویر بطش
تندی، خشم، قهر، حرکت، جنبش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلخ
تصویر بلخ
تکبر، بزرگ منشی
ظرف شراب، برای مثال بهای یاسمن و چکریم فرست امروز / که دوستیم دو بلخ شراب داد ایوار (سوزنی- مجمع الفرس - بلخ)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَطْ طَ)
خربزه ای شکل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- اسطرلاب مبطخ، نام قسمی اسطرلاب. اسطرلاب خربزه ای شکل. و مبطح با حاء حطی (حاء مهمله) غلط است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وزین دوگونه (اسطرلاب شمالی، اسطرلاب جنوبی) بسیار لونها ترکیب کنند چون... وز اسطرلاب لونی است او را مبطخ خوانند. و مقنطراتش و منطقه البروج اندروگرد نبوند و لکن فشردۀ پهن چون خربزه ای و زین جهت مبطخ خوانند. (التفهیم بیرونی چ همائی ص 298)
لغت نامه دهخدا
(بَ طِ خَ)
فربه: ابل بطخه، شتران فربه. و کذلک رجال بطخه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیخ
تصویر بیخ
ریشه و اصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخ
تصویر برخ
افزایش، ارزانی، چیرگی، شکستن گردن پاره لخت، حصه حظ نصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلخ
تصویر بلخ
مرد متبکر و بزرگ منش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطر
تصویر بطر
سخت شادی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطش
تصویر بطش
حمله کردن وسخت گرفتن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
واژه پارسی است و باید بتک نوشته شود: جامی کوچک همانند بتی کوچک مرغابی کوچک، صراحی شراب جامی که بشکل بط ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطل
تصویر بطل
دلاور وبا قدرت ناچیز وفاسد گشتن چیزی ناچیز وفاسد گشتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطم
تصویر بطم
پیوند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطن
تصویر بطن
شکم درون چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطو
تصویر بطو
درنگی وآهستگی، گرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطه
تصویر بطه
پارسی تازی شده بتک: آوندی به ریخت بت، خم روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطی
تصویر بطی
کند درنگین آهسته کند آهسته مقابل سریع تند، سست رو، درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطیخ
تصویر بطیخ
خربزه، هندوانه، کدو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطخ
تصویر لطخ
آلودگی تباهیدگی، اندک بد خور بد خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخ
تصویر برخ
((بَ))
پاره، بهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطن
تصویر بطن
((بَ طِ))
مرد شکم پرست، مالدار، متکبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطن
تصویر بطن
((بَ طَ))
شکم درد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطن
تصویر بطن
((بَ))
شکم، جمع بطون، درون، میان، قبیله، طایفه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطل
تصویر بطل
((بَ طَ))
پهلوان، دلیر، دلاور، جمع ابطال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلخ
تصویر بلخ
((بَ))
کدویی که در آن شراب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیخ
تصویر بیخ
اصل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بطن
تصویر بطن
نهان، درون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برخ
تصویر برخ
حوزه، قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
پختن
فرهنگ واژه فارسی سره