جدول جو
جدول جو

معنی بضوع - جستجوی لغت در جدول جو

بضوع
(اِ)
بضوع کلام، هویدا کردن کلام. (منتهی الارب). فهمیدن کلام. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
بضوع
ستوهیدن به ستوه آمدن
تصویری از بضوع
تصویر بضوع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خضوع
تصویر خضوع
فروتنی و تواضع کردن، تواضع، فروتنی، در تصوف فروتنی و تذلل در پیشگاه جبروت الهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بضاع
تصویر بضاع
جماع کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ عَ هَُ)
فروتنی کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آرمیدن، ساکن گردیدن، ساکن گردانیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، خواندن کسی را بسوی بدی. (منتهی الارب) ، میل کردن ستاره بغروب، کوشیدن شتران در رفتن. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب) ، پست گردانیدن کسی را، کلانسالی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ ضَ)
موضعی است بر چپ شهر جار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
اقرار کردن و گردن نهادن حق را. (از منتهی الارب) (آنندراج). اقرارکردن و اذعان کردن و در اذعان مبالغه ورزیدن. (از اقرب الموارد). اقرار بحق. (تاج المصادر بیهقی). بخاعه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خادم و خدمتکار. (برهان قاطع). نوکر و خادم. (ناظم الاطباء) ، لته و رگوی نیم سوخته که بجهت آتشگیره مهیا کرده باشند. (از برهان قاطع). رگوی نیم سوخته که بجهت آتشگیره مهیا کرده باشند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیاربلعنده.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بضعه، بضعه (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به دو کلمه مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جماع کردن با کنیزک خود: باضع جاریته مباضعه و بضاعاً.
- امثال:
کمعلمه امها البضاع. (ناظم الاطباء).
مباضعه، با کسی جماع کردن. (زوزنی). جماع نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). آرامش با زن. آرامیدن با زن. نزدیکی با زن. همخوابگی. مجامعت. مقاربت. مباشرت. بیارمیدن با. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مباضعه شود، هویدا شدن کلام. (منتهی الارب). آشکار گشتن کلام. (از اقرب الموارد) ، رسیدن اشک در چشم و نریختن آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به ستوه آمدن از کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سیراب شدن کسی از آب. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). بضع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به این مصدر شود. بضاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به بضاع شود، خوی کردن پیشانی کسی. (ناظم الاطباء)
سیراب شدن از آب. بضوع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بضع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مصادر مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آداک و خشکی میان دریا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جزیره واقعدر دریا. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تمام شدن در فضل و درگذشتن از اصحاب در دانش و مانند آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). براعه. و رجوع به براعه و براعت شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لشکرگاهی متصل به یمن غیر جده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شمشیر بران. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). باضک. (منتهی الارب). رجوع به باضک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بئر بضوض، چاه کم آب. ج، بضاض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بض ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به بض در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ)
برضا. بمیل. برغبت: گاو... کمر خدمت بطوع و رغبت ببست. (کلیله و دمنه).
- بطوع و رغبت، بدل و جان. بچشم. برضا و رغبت. بمیل. و رجوع به طوع شود
لغت نامه دهخدا
(اَضْ وُ)
موضعی است. (تاج العروس) ، نزدیک گردیدن به کسی یا چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطافه به امری، احاطه کردن بدان. و در لسان آمده است: طاف به، حام حوله. (از اقرب الموارد). احاطه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد چیزی درآمدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فروتن. ج، خضع، زنی که تهیگاه های او را آواز باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بداعه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به بداعه شود
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
نام ناقۀ عبید راعی نمیری شاعر ابن حسین، و از اینجاست که جریر جندل بن راعی را بروع می گفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
بنت واثق. صحابیه است و اصحاب حدیث بروع گویند. (منتهی الارب). واژه ی صحابی به عنوان یک اصطلاح تخصصی در علم رجال، برای افرادی به کار می رود که با پیامبر دیدار داشته اند، به اسلام گرویده و تا پایان عمر خود، ایمانشان را حفظ کرده اند. این افراد در گسترش اسلام و ایجاد تمدن اسلامی سهم به سزایی داشته اند.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منقطع گردیدن از چیزی یا کسی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از تضوع
تصویر تضوع
دمیدن بوی دادن بوی پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
فروتن فروتنی کردن، آرمیدن، ساکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوع
تصویر بلوع
بسیار بلعنده، دیگ بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضاع
تصویر بضاع
سیر آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضوض
تصویر بضوض
چاه کم آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضوک
تصویر بضوک
شمشیر بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضیع
تصویر بضیع
آبخوست آداک گریزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطوع
تصویر بطوع
برضا، بمیل، برغبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزوع
تصویر بزوع
دمیدن آفتاب سپیده دمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
((خُ))
فروتنی کردن، تواضع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضوع
تصویر تضوع
((تَ ضَ وُّ))
دمیدن، بوی پراکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
فروتنی، افتادگی
فرهنگ واژه فارسی سره