جدول جو
جدول جو

معنی بصیص - جستجوی لغت در جدول جو

بصیص
(بَ)
لرزه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) ، پاره ای از عدد و هو مابین الثلث الی التسع او الی الخمس او مابین الواحد الی الاربعه او من اربع الی تسع او هو سبع و اذا جاوزت لفظ العشر ذهب البضع لایقال بضع و عشرون او یقال ذلک قال الفراء لایذ کرمع العشره و العشرین الی التسعین و لایقال بضع و ماءه و لابضعو الف و قال مبرمان البضع مابین العقدین من واحد الی عشره و من احد عشر الی عشرین و معالمذکر بهاء و معالمؤنث بغیر هاء. یقال بضعه و عشرون رجلاً و بضع و عشرون امراءه و لا تعکس و البضع غیرمعدود لانه بمعنی القطعه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از سه تا بده و گویند تا به نه. (مهذب الاسماء). از سه تا نه هر عددی که باشد. (از غیاث). پاره ای از عدد و از سه تا نه هر عددی که باشد. (از آنندراج). از سه تا ده. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 26). چند. اند. اسم مفرد مبهم است از سه تا هفت و بقولی مافوق سه تا نه و گاهی بضع بمعنی هفت است چه در مصابیح آمده است که الایمان بضع و سبعون، ای سبع. (از تعریفات جرجانی). عدد از سه تا نه. (فرهنگ نظام). شمارۀ فرد تا ده. (مؤید الفضلاء) :فی بضع سنین. (قرآن 4/30: المرشد). فلبث فی السجن بضع سنین. (قرآن 42/12: المرشد). و رجوع به بض شود
لغت نامه دهخدا
بصیص
(اِ تِ)
درخشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مهذب الاسماء). لها (لصفائح الطلق) بصیص و بریق. (مفردات ابن بیطار)، فرج. (ناظم الاطباء). فرج زن. ج، ابضاع. (مهذب الاسماء) (غیاث) (تاج المصادر بیهقی). شرم زن. (یادداشت مؤلف). موضع زن. کس. (منتهی الارب) (آنندراج)، جمع واژۀ بضیع. (ناظم الاطباء). رجوع به بضیع شود، کابین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). متاع زن. مهر. صداق، طلاق. (ناظم الاطباء). طلاق. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج)، عقد نکاح. (ناظم الاطباء). عقد نکاح. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (از آنندراج). نکاح. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
بصیص
لرزه، درخشش، پیچش، شمار
تصویری از بصیص
تصویر بصیص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بصیر
تصویر بصیر
(پسرانه)
آگاه، بینا، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
بینا، کنایه از دانا، خبیر، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
بیضه ها یکی بر دیگری نهاده، روی بند زنان که نزدیک بچشم باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ظرف شکسته و بقولی نیم سبویی که در آن ریاحین کارند. (از اقرب الموارد). نیم خم. گلدان. آوند شکسته یا آن نصف سبوست که در آن ریاحین کارند. (منتهی الارب). آوند شکسته و کوزه ای بشکل نصف سبو. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بینا و نابینا. از لغات اضداد است. ج، بصراء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بینا. (غیاث) (ترجمان جرجانی ص 26) (مهذب الاسماء). بینا و صاحب بصر. (فرهنگ نظام). بینا ودانا. (مؤید الفضلاء). دیده ور. بیننده:
رادی آمیخته است با کف او
همچو با دیدۀ بصیر بصر.
فرخی.
بصارت بیلفغد از دل که تو
ز خربه نئی گر بچشمی بصیر.
ناصرخسرو.
عیب کنندم که چه دیدی درو
کور نداند که چه بیند بصیر.
سعدی (طیبات).
ز دست رفتم و بی دیدگان نمیدانند
که زخمهای نظر بر بصیر می آید.
سعدی (طیبات).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تخلص قاضی بصیر برادر قاضی لاغر سیستانی است. بصیر خبیر است بلطایف و نکات سخن سنجی و خوش بیانی. این رباعی از اوست:
خورشیدوش من که فدایش گردم
پیوسته چو ذره در هوایش گردم
پا از سر من دریغ میدارد و من
دارم سر آنکه خاک پایش گردم.
(صبح گلشن ص 66 و 67) ، شیر ترش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام مغنی مشهور دورۀ عباسی (متوفی 785م.) است که در نواختن عود مهارت داشت و در حسن و جمال تناسبی بکمال. وی در مدینه چشم گشوده بود و اصلاً جاریۀ یحیی بن نفیس بود که مهدی خلیفه او را خرید و به بغداد آورد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). و رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 87 و الموسوعه العربیه چ 1965 میلادی قاهره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رجوع به بصبصه شود
لغت نامه دهخدا
(بَصْ صا)
درخشان چشم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، سنگ سپید نرم. ج، بصار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سنگ سست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ)
آبی است مربنی عقیل را بنجد. و عجلان و قشیر نیز با ایشان شرکت دارند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
درخش و تابش چیزی. (منتهی الارب). بریق. (از ذیل اقرب الموارد از اساس).
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بطنی است از عبدالقیس
لغت نامه دهخدا
(خِصْ صی)
مخصوص. بسیارخاص. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خصّیصین
لغت نامه دهخدا
(قَ)
روئیدنگاه موی سینه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آواز. (منتهی الارب). صوت. (اقرب الموارد) ، گیاهی است که با سماروغ روید. (منتهی الارب). گیاهی است که در ریشه های قارچ روید، و گاه آب آن را برای شستشوی سر به کار برند. گویند: هو عالم بمنبت القصیص، و این مثلی است که برای کسی که به حاجت های خود واقف باشد زنند. (اقرب الموارد). رجوع به قصیصه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شهری است بر حدود شرقی بن یامین. (کتاب یوشع 18:21) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آواز نرم و باریک، لرزه، ترس. بیم، بانگ ملخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کص. فراهم آمدن و مجتمع گردیدن چیزی، آواز باریک برآوردن، مضطرب شدن و لرزیدن و پیچیدن بر خود از جهد و رنج، ورترنجیدن، جنبیدن، ترسیدن، بانگ کردن ملخ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، انبوهی نمودن مردم بر آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند کص الماء بالناس
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خوی روان شده از آدمی و جز آن. ج، بصع (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بائص. از مصدر بوص، به معنی دوری و بعد و فاصله. طریق بائص، بعید. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
ابو بریص، کنیۀ وزغ. (ازذیل اقرب الموارد از لسان). رجوع به ابوبریص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
برآوردن زمین آنچه که اول برمی آورد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چشم بازکردن سگ بچه. (تاج المصادر بیهقی). چشم باز کردن سگ بچۀ نوزاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصیص
تصویر مصیص
خاک نمناک، ریگ نمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیص
تصویر قصیص
روییدنگاه مو بالای سینه، آواز، تودری از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصیص
تصویر فصیص
بریده جدا شده گسسته، جنبش و تاب خوردگی، هسته خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیص
تصویر حصیص
شمار، عدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصیص
تصویر اصیص
لرزه از ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصیص
تصویر رصیص
به هم پیوسته، روبند برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایص
تصویر بایص
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
بینا، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیع
تصویر بصیع
خوی (عرق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
((بَ))
بیننده، دانا، روشن بین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
بینش مند، بینا
فرهنگ واژه فارسی سره