تخم خرفه، خرفه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد تورک، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخیله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا
تخم خُرفه، خُرفِه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد تورَک، پَرپَهن، بَلبَن، فَرفَخ، بَخیلِه، بوخَل، بوخَلِه، بیخیلِه، بَقلَةُ الحَمقا
بال، بال کوچک، در علم زیست شناسی اندام ها یا پره های بدن ماهی که به کمک آن ها شنا می کند رقص یک نفری یا دسته جمعی همراه با موسیقی و لباس مخصوص که معنی و مفهوم یا داستان یا سرگذشتی را بدون تکلم و فقط به وسیلۀ ژست ها و حرکات خود ادا می کند
بال، بال کوچک، در علم زیست شناسی اندام ها یا پره های بدن ماهی که به کمک آن ها شنا می کند رقص یک نفری یا دسته جمعی همراه با موسیقی و لباس مخصوص که معنی و مفهوم یا داستان یا سرگذشتی را بدون تکلم و فقط به وسیلۀ ژست ها و حرکات خود ادا می کند
خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، ملک
خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، مُلک
رازی گوید آن نباتی است دشتی وشاخهای او جعد باشد و بیخ های او کج باشد و بر وی مویهای خردخرد باشد، و هر نباتی یا میوه ای که او را مویها بود چنانکه آبی را از میوه ها، و خس الحمار را ازنباتها، عرب او را زغب گوید و زغب آن مویهای خرد باشد که بر جوجۀ مرغ باشد در وقتی که از بیضه بیرون آید، و هم رازی گوید باله به اسطوخودوس مشابهت دارد به رنگ و بوی. (از ترجمه صیدلۀ ابوریحان بیرونی) ماهی عنبر، که درازی آن به پنجاه ذراع میرسد و به فارسی آنرا باله گویند، (از تاج العروس)، - بالۀ لطمیّه، گاو عنبر، (یادداشت مؤلف)
رازی گوید آن نباتی است دشتی وشاخهای او جعد باشد و بیخ های او کج باشد و بر وی مویهای خردخرد باشد، و هر نباتی یا میوه ای که او را مویها بود چنانکه آبی را از میوه ها، و خس الحمار را ازنباتها، عرب او را زغب گوید و زغب آن مویهای خرد باشد که بر جوجۀ مرغ باشد در وقتی که از بیضه بیرون آید، و هم رازی گوید باله به اسطوخودوس مشابهت دارد به رنگ و بوی. (از ترجمه صیدلۀ ابوریحان بیرونی) ماهی عنبر، که درازی آن به پنجاه ذراع میرسد و به فارسی آنرا باله گویند، (از تاج العروس)، - بالۀ لَطَمیّه، گاو عنبر، (یادداشت مؤلف)
بالت. نوعی رقص دسته جمعی. رقص با گروه. رقص دسته جمعی که قسمتی از آداب و عادات جمعی را نشان دهد. اساس باله است این رقصها در بین ملل از ایام قدیم رواج داشت، مثلا هندوستان توانسته است رقصهای خود را از هزاران سال پیش تا کنون حفظ کند و آنرا بهمان صورتی که در افسانه ها، خدایان به ’بهار اتامونی’ آموخته اند نگاهدارد. رقص های یونان قدیم به صورت اصلی البته باقی نمانده ولی نقاشیها و کتیبه هایی هست که گوشه ای از آن را مجسم میکند، هنر رقص در همه ازمنه به منزلۀ عنصر لازمی برای تربیت عمومی و خوش آهنگی یعنی کمال در وزن مورد توجه بود و رقص عالی ترین فضیلت روح بشمار میرفت. در روم قدیم نیز رقص در ابتدا جنبۀ مذهبی و تشریفاتی داشت، ولی کم کم عشق آنان به هنر نمایش و بازیهای خونین سیرک، رقص را در نزد آنان در درجۀ دوم قرار داد. اما بهرحال در همه اعصار رقص یک نوع وسیلۀ تسلی بشمار میرفت. دهقانان بینوایی خود را با رقص فراموش میکردند و ارباب اضطراب احتمالی از دست دادن قدرت خود را، رقصهای قرون هیجدهم و نوزدهم به دو نوع تقسیم میشد: رقصهایی که در آن جست و خیز وجود داشت ’رقص بلند’خوانده میشد و خلاف آن ’رقص کوتاه’. پادشاهان اروپائی اغلب به رقص ها اهمیت میدادند. لویی چهاردهم در رقص مهارت بسیار داشت و هم او بود که در سال 1661 میلادی یک مؤسسۀ پادشاهی ’رقص’ در پاریس تشکیل داد. نهضت رمانتیسم در مکتب رقص و نمایش نیز تأثیر فراوان کرد، باله در واقع رقصی است که سرگذشتی را بیان میدارد و یا استعاره را می پروراند و گویای هیجان قلبی میشود وبوسیلۀ حرکات لطیف و ظریف و زندۀ خود تجرید شورانگیز موسیقی را بخاطر می آورد. (از مجلۀ موسیقی دورۀسوم، شمارۀ 2 صص 29- 39). باید توجه داشت که رقص با باله تفاوت دارد، رقص از نظر خاصی یک پدیدۀ فیزیولوژیک و در عین حال روانی است که به وسیلۀ آن موجودات انسانی، موقتاً شخصیت فردی خود را کنار میگذارندو تسلیم یک احساس اجتماعی و عمومی می کنند که با وزن و ضرب انتقال می یابد. از چنین رقصی، نزد همه ملل، از بدوی ترین تا ممتدترین آنان، در همه زمانها نشان واثری میتوان یافت. رقص به مفهومی که گذشت، وزن را با حرکات بدن که در حقیقت ترجمان آن است، بهم می آمیزد. باله، برعکس، هنری است که اصل آن مدیون موسیقی است. پیدایش ’باله’ یا هنر رقص تاریخ و سرگذشتی مشخص دارد. در ایتالیا همزمان با نهضت هنری و ادبی قرن پانزدهم به وجود آمد و پیدایش آن معاصر با دوره ایست که ’پولی فونیک’ تغییرات بسیار مهمی از لحاظ ’ریتم’ در موسیقی پدید آورد. هنر باله، از یک قرن پیش در اروپا وامریکا نفوذ بسیار یافت، تا بدان حد که در سالهای اخیر، در زبانهای اروپایی اصطلاح تازه ای پدید آمده است بصورت باله تومن که مفهوم آن ’علاقه مند به باله’ می باشد و این خود حاکی از عمومیت و استقبال روزافزون عامه از هنر رقص است. برنامه های بالۀ اپراهای مهم دنیا از جمله اپرای پاریس روز بروز سهمی از برنامه های غنایی و اپرایی آنها را بخود تخصیص میدهد و آهنگسازان نیز بیش از پیش هنر خودرا در خدمت این وسیلۀ بیان هنری بکار می اندازند. باله های کلاسیک، چون ژیزل، از صد سال پیش تاکنون همچنان باموفقیت روزافزون بر روی صحنه می آیند. با ایجاد شاهکارهایی چون ’کویلیا’ و ’سیلویا’، دورۀ جدیدی در تاریخ باله پدید می آید که خصوصیت مهم آن اهمیت و ارزش هنری موسیقی باله می باشد. تا چندی پیش کمتر موسیقیدان بزرگی به هنر رقص توجه می داشت و هنررقاص و رقص نویسی (کورگراف) بیش از هر چیز مورد توجه قرار داشت. بتدریج، ایجاد یک باله محصول همکاری نزدیک موسیقیدان و رقص نویس و نویسندۀ متن و مضمون باله گردید و بدین طریق آثاری به وجود آمد که در آنها موسیقی دان محدود به تهیۀ اوزان متناسب با رقص محدود نمی شد، بلکه لازم می آمد که موسیقیدان در عین حال قطعۀموسیقیی که ارزش هنری مستقلی چون یک سنفونی داشته باشد بنویسد. در باله هم، همچون همه رشته های هنر، عوامل و اجزایی را که اثر هنری را به وجود می آوردند باید به اعتدال بکار بست و کار و هنر هیچکدام از کسانی که باله ای را بوجود می آورند مانند رقص نویس، آهنگسازو داستان نویس نباید کار و هنر دیگری را تحت الشعاع قرار دهد. (از مجلۀ موسیقی شمارۀ 9 دورۀ سوم ص 43 و 49). و نیز رجوع به رقص شود، چلچله، خفاش. (ناظم الاطباء). این لغت جای دیگر دیده نشد و محتمل است تصحیف بالوایه باشد
بالِت. نوعی رقص دسته جمعی. رقص با گروه. رقص دسته جمعی که قسمتی از آداب و عادات جمعی را نشان دهد. اساس باله است این رقصها در بین ملل از ایام قدیم رواج داشت، مثلا هندوستان توانسته است رقصهای خود را از هزاران سال پیش تا کنون حفظ کند و آنرا بهمان صورتی که در افسانه ها، خدایان به ’بهار اتامونی’ آموخته اند نگاهدارد. رقص های یونان قدیم به صورت اصلی البته باقی نمانده ولی نقاشیها و کتیبه هایی هست که گوشه ای از آن را مجسم میکند، هنر رقص در همه ازمنه به منزلۀ عنصر لازمی برای تربیت عمومی و خوش آهنگی یعنی کمال در وزن مورد توجه بود و رقص عالی ترین فضیلت روح بشمار میرفت. در روم قدیم نیز رقص در ابتدا جنبۀ مذهبی و تشریفاتی داشت، ولی کم کم عشق آنان به هنر نمایش و بازیهای خونین سیرک، رقص را در نزد آنان در درجۀ دوم قرار داد. اما بهرحال در همه اعصار رقص یک نوع وسیلۀ تسلی بشمار میرفت. دهقانان بینوایی خود را با رقص فراموش میکردند و ارباب اضطراب احتمالی از دست دادن قدرت خود را، رقصهای قرون هیجدهم و نوزدهم به دو نوع تقسیم میشد: رقصهایی که در آن جست و خیز وجود داشت ’رقص بلند’خوانده میشد و خلاف آن ’رقص کوتاه’. پادشاهان اروپائی اغلب به رقص ها اهمیت میدادند. لویی چهاردهم در رقص مهارت بسیار داشت و هم او بود که در سال 1661 میلادی یک مؤسسۀ پادشاهی ’رقص’ در پاریس تشکیل داد. نهضت رمانتیسم در مکتب رقص و نمایش نیز تأثیر فراوان کرد، باله در واقع رقصی است که سرگذشتی را بیان میدارد و یا استعاره را می پروراند و گویای هیجان قلبی میشود وبوسیلۀ حرکات لطیف و ظریف و زندۀ خود تجرید شورانگیز موسیقی را بخاطر می آورد. (از مجلۀ موسیقی دورۀسوم، شمارۀ 2 صص 29- 39). باید توجه داشت که رقص با باله تفاوت دارد، رقص از نظر خاصی یک پدیدۀ فیزیولوژیک و در عین حال روانی است که به وسیلۀ آن موجودات انسانی، موقتاً شخصیت فردی خود را کنار میگذارندو تسلیم یک احساس اجتماعی و عمومی می کنند که با وزن و ضرب انتقال می یابد. از چنین رقصی، نزد همه ملل، از بدوی ترین تا ممتدترین آنان، در همه زمانها نشان واثری میتوان یافت. رقص به مفهومی که گذشت، وزن را با حرکات بدن که در حقیقت ترجمان آن است، بهم می آمیزد. باله، برعکس، هنری است که اصل آن مدیون موسیقی است. پیدایش ’باله’ یا هنر رقص تاریخ و سرگذشتی مشخص دارد. در ایتالیا همزمان با نهضت هنری و ادبی قرن پانزدهم به وجود آمد و پیدایش آن معاصر با دوره ایست که ’پولی فونیک’ تغییرات بسیار مهمی از لحاظ ’ریتم’ در موسیقی پدید آورد. هنر باله، از یک قرن پیش در اروپا وامریکا نفوذ بسیار یافت، تا بدان حد که در سالهای اخیر، در زبانهای اروپایی اصطلاح تازه ای پدید آمده است بصورت باله تومن که مفهوم آن ’علاقه مند به باله’ می باشد و این خود حاکی از عمومیت و استقبال روزافزون عامه از هنر رقص است. برنامه های بالۀ اپراهای مهم دنیا از جمله اپرای پاریس روز بروز سهمی از برنامه های غنایی و اپرایی آنها را بخود تخصیص میدهد و آهنگسازان نیز بیش از پیش هنر خودرا در خدمت این وسیلۀ بیان هنری بکار می اندازند. باله های کلاسیک، چون ژیزل، از صد سال پیش تاکنون همچنان باموفقیت روزافزون بر روی صحنه می آیند. با ایجاد شاهکارهایی چون ’کویلیا’ و ’سیلویا’، دورۀ جدیدی در تاریخ باله پدید می آید که خصوصیت مهم آن اهمیت و ارزش هنری موسیقی باله می باشد. تا چندی پیش کمتر موسیقیدان بزرگی به هنر رقص توجه می داشت و هنررقاص و رقص نویسی (کورگراف) بیش از هر چیز مورد توجه قرار داشت. بتدریج، ایجاد یک باله محصول همکاری نزدیک موسیقیدان و رقص نویس و نویسندۀ متن و مضمون باله گردید و بدین طریق آثاری به وجود آمد که در آنها موسیقی دان محدود به تهیۀ اوزان متناسب با رقص محدود نمی شد، بلکه لازم می آمد که موسیقیدان در عین حال قطعۀموسیقیی که ارزش هنری مستقلی چون یک سنفونی داشته باشد بنویسد. در باله هم، همچون همه رشته های هنر، عوامل و اجزایی را که اثر هنری را به وجود می آوردند باید به اعتدال بکار بست و کار و هنر هیچکدام از کسانی که باله ای را بوجود می آورند مانند رقص نویس، آهنگسازو داستان نویس نباید کار و هنر دیگری را تحت الشعاع قرار دهد. (از مجلۀ موسیقی شمارۀ 9 دورۀ سوم ص 43 و 49). و نیز رجوع به رقص شود، چلچله، خفاش. (ناظم الاطباء). این لغت جای دیگر دیده نشد و محتمل است تصحیف بالوایه باشد
وصلت (بنگرید به وصله) نشانه پیوستگی: در کیاشناسی (شیمی)، زناشویی در فارسی وصلت و وصله در فارسی این واژه در تازی کنش است و چنانچه در یکی از فرهنگ های فارسی آمده رمن (وصل) نسیت ورمن (وصل یا وصل) که در بالا آمد نیز (اوصال) است و (وصل) خود رمن (وصله) است پیوستگی زناشویی: در فارسی آنچه میان دو چیز را پیوند دهد، پینه پینیک (گویش گیلکی) درپه پژکاله وژنگ همراهان، توشه، سر زمین دور هرچیزکه آنرا بچیزی دیگر پیوند کنند، (مخصوصا) گیسوی مصنوعی که بدنبال گیسوی طبیعی پیوند کنند: (معاشران، گره اززلف یار باز کنید، شبی خوش است بدین وصله اش دراز کنیدخ) (حافظ)، وصله ای که برجامه یاکفش دریده و جز آن دوزند پینه پاره درپی: (شرمم از خرقه آلوده خود می آید که بر وصله بصد شعبده پیراسته ام) (حافظ) (رویه اش (رویه کفش) وصله ای ز چکمه زال زیره اش تخت چارق بهمن) (بهار) یا وصله تن، خویشاوند قوم و خویش. یا وصله ناجور. پینه ای که از حیث رنگ وجنس با اصل (پارچه چرم و غیره) فرق دارد، کسی درمیان جمعی که بهیچوجه با آنها تناسب و تفاهم روحی و اخلاقی ندارد غیر متجانس: (همدم بیگانگان مباش و بپرهیز عاقبت از جنس بد زوصله ناجور) (عارف)، دوخت ودوز ترمیم لباس و جوراب های پاره
وصلت (بنگرید به وصله) نشانه پیوستگی: در کیاشناسی (شیمی)، زناشویی در فارسی وصلت و وصله در فارسی این واژه در تازی کنش است و چنانچه در یکی از فرهنگ های فارسی آمده رمن (وصل) نسیت ورمن (وصل یا وصل) که در بالا آمد نیز (اوصال) است و (وصل) خود رمن (وصله) است پیوستگی زناشویی: در فارسی آنچه میان دو چیز را پیوند دهد، پینه پینیک (گویش گیلکی) درپه پژکاله وژنگ همراهان، توشه، سر زمین دور هرچیزکه آنرا بچیزی دیگر پیوند کنند، (مخصوصا) گیسوی مصنوعی که بدنبال گیسوی طبیعی پیوند کنند: (معاشران، گره اززلف یار باز کنید، شبی خوش است بدین وصله اش دراز کنیدخ) (حافظ)، وصله ای که برجامه یاکفش دریده و جز آن دوزند پینه پاره درپی: (شرمم از خرقه آلوده خود می آید که بر وصله بصد شعبده پیراسته ام) (حافظ) (رویه اش (رویه کفش) وصله ای ز چکمه زال زیره اش تخت چارق بهمن) (بهار) یا وصله تن، خویشاوند قوم و خویش. یا وصله ناجور. پینه ای که از حیث رنگ وجنس با اصل (پارچه چرم و غیره) فرق دارد، کسی درمیان جمعی که بهیچوجه با آنها تناسب و تفاهم روحی و اخلاقی ندارد غیر متجانس: (همدم بیگانگان مباش و بپرهیز عاقبت از جنس بد زوصله ناجور) (عارف)، دوخت ودوز ترمیم لباس و جوراب های پاره
بزله پارسی است شوخی لاغ (دار برهان قاطع: بزله) کپراس کار جامه جامه باد روزه سخن دلکش، شوخی هزل لطیفه. توضیح (بذله) در عربی بمعنی جامه باد روزه و لباس کار استعمال شده
بزله پارسی است شوخی لاغ (دار برهان قاطع: بزله) کپراس کار جامه جامه باد روزه سخن دلکش، شوخی هزل لطیفه. توضیح (بذله) در عربی بمعنی جامه باد روزه و لباس کار استعمال شده