جدول جو
جدول جو

معنی بصریون - جستجوی لغت در جدول جو

بصریون
(بَ صَ ری یون)
جمع واژۀ بصری. (ناظم الاطباء) ، رجل ذوبصم، مرد ستبر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سطبر. (از آنندراج) ، ثوب ذوبصم، جامۀستبر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سطبر. (از آنندراج) ، باسمۀ روی پارچه. (دزی ج 1 ص 92)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باریوم
تصویر باریوم
فلزی نقره ای رنگ، نرم و سمی که در مجاورت هوا اکسید و در ۸۵۰ درجه حرارت ذوب می شود و املاح آن در طب و صنعت به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریون
تصویر بریون
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، گریون، گوارون
فرهنگ فارسی عمید
بیماری ویروسی در دو غدۀ بناگوشی که زیر مجرای شنوایی قرار دارد تولید می شود و موجب آماس و التهاب آن ها می گردد، بناگوشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آذریون
تصویر آذریون
شقایق، گیاهی شبیه خشخاش با برگ های بریده و گل های سرخ که در انتهای گلبرگ های آن لکۀ سیاهی وجود دارد، آذرگون، لاله، آلاله، شقایق النّعمان، لالۀ سرخ، لالۀ حمرا، الاله، لالۀ نعمانی، شقایق نعمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
فرود آمدن قطره های آب، دانه های برف یا تگرگ از آسمان، فروریختن چیزی مانند باران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باریتون
تصویر باریتون
صدای مردانۀ بین صدای بم و صدای زیر، خواننده ای که چنین صدایی دارد، سازی که چنین صدایی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیلیون
تصویر بیلیون
عددی معادل ۱۰۹، میلیارد
فرهنگ فارسی عمید
خرنوب الشوک است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بِ ری یو)
جمع واژۀ بشری در حال رفع.
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ ری یو)
جمع واژۀ بشری در حال رفع منسوب به بشر. رجوع به بشر شود.
لغت نامه دهخدا
(بَرْ)
گرداگرد دهان. (برهان) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ ری وَ / بِرْ یَ / یُو / بِرْ)
علتی است که در بدن آدمی پیدا میشود و هرچند برمی آید پهن میگردد و خارش می کند و آنرا در هندوستان داد میگویند و به عربی قوبا خوانند. (برهان). نام علتی است و سبب آن دو چیز بود یکی خلط بد در تن و دیگر قوت طبیعت. (از آنندراج) : سوم آفتهائی است که اندر پوست پدید آید و پوست از آن خراشیده شود چون بریون که به تازی قوبا گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون گر و خارش و بریون و آبله. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
شراب استوخودوس ار خورد کس
ز من بشنو حدیث بی ریا را
بواسیر و بریون را دهد نفع
برد هم علت ماخولیا را.
حکیم یوسفی طبیب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مقل ازرق. (از انجمن آرا). رجوع به مقل ازرق (ذیل ’مقل’) شود
لغت نامه دهخدا
لاتینی کور کبود از ازدوها صمغی است سیاه مایل بسرخی مشهور به مقل ازرق. در طب قدیم مورد استعمال داشته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوریون
تصویر اوریون
فرانسوی گوش گولی از بیماری ها (گویش گیلکی) خشج هم آوای رنج
فرهنگ لغت هوشیار
ر (بارید بارد خواهد بارید ببار بارنده باران باریده بارش باراندن بارانیدن) فرود آمدن باران برف تگرگ و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریقون
تصویر باریقون
یونانی شوکران سیکران بیخ تفت تودریون از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
فلزی نقره ای رنگ در طبیعت بصورت سولفات یا کربنات باریوم وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده گل آفتابگردان همیشه بهار آذرگون آتشفام آتش رنگ، نوعی از شقایق، بخور مریم، گل نگونساز آفتاب گردان (منظور قدما بیشتر همین گل بوده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلیون
تصویر بیلیون
هزار ملیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببلیون
تصویر ببلیون
یونانی تازی شده خرفه از گیاهان خرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحریان
تصویر بحریان
دریاییان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلیون
تصویر بیلیون
عددی معادل هزارمیلیون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
((دَ))
فرود آمدن باران، برف، تگرگ و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
((یُ))
فلزی که در طبیعت به صورت کربنات و سولفات یافت می شود و آن به رنگ سفید مایل به زرد است. چگالی آن 6/3 است و هیچ گونه اهمیت صنعتی ندارد و مانند کلسیم آب را به آسانی تجزبه می کند. از غیرمحلول ترین اجسام است و چون اشعه ایکس از آن نمی گذرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذریون
تصویر آذریون
آذرگون، آتش رنگ، نوعی شقایق که کنارش سرخ و میانش سیاه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذریون
تصویر آذریون
گل آفتابگردان، همیشه بهار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
Pelt, Rain
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
обрушиваться , дождить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
prasseln, regnen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
литися , дощити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
lać intensywnie, padać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
倾泻 , 下雨
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از باریدن
تصویر باریدن
chover intensamente, chover
دیکشنری فارسی به پرتغالی