جدول جو
جدول جو

معنی بصال - جستجوی لغت در جدول جو

بصال
(بَصْ صا)
پیازفروش. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وصال
تصویر وصال
(دخترانه و پسرانه)
رسیدن به چیزی یا کسی و به دست آوردن آن یا او، لقب شاعر بزرگ قرن دوازدهم، میرزا محمد شفیع شیرازی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلال
تصویر بلال
(پسرانه)
نام اولین مؤذن اسلام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وصال
تصویر وصال
رسیدن به محبوب و هم آغوشی با وی، دست یافتن به چیزی، رسیدن، در تصوف رسیدن به مرحلۀ فناء فی الله، رسیدن به معشوق ازلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغال
تصویر بغال
بغل ها، قاطرها، استرها، سترها، چمناها، جمع واژۀ بغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطال
تصویر بطال
دروغ گو
بیکاره، در حال گذراندن وقت به بیهودگی
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلال
تصویر بلال
ثمر گیاه ذرت که آن را روی آتش بریان کنند و بخورند، ذرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آصال
تصویر آصال
وقت بین عصر و مغرب، آخر روز، شبانگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بذال
تصویر بذال
سخی، بسیار بذل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدال
تصویر بدال
دانه فروش خواربار فروش
فرهنگ لغت هوشیار
پینه دوز: در کفشگری، وژنگر: در درزیگری (وژنگ: وصله که بر جامه کنند) به هم رسیدن همرسی، پیوستن پیوند، دیدار، به دست آوردن الفنج الفنجیدن، یار دید فراز بسیار پیوند کننده وصله کننده، پینه دوز. پیونددادن، دوستی بی غرض: (وداروی او وصال آن دختر است)، ملاقات دیدار، حصول چیزی، رسیدن بمقصود، رسیدن بمشوق و تمتع از وی: (وصال او ز عمر جاودان به خداوندا، مرا آن ده که آن به) (حافظ) یا به وصال معشوق رسیدن، رسیدن بوی و تمتع بردن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نصل، پیکان ها فارسی گویان آن را برابر با پیکان به کار می برند جمع نصل پیکانها. توضیح در فارسی گاه مفرد استعمال کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصال
تصویر قصال
شیر از جانوران، شمشیربران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصال
تصویر فصال
کودک را از شیر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصال
تصویر عصال
گج، تیرکج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصال
تصویر خصال
خویها، خصلتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذال
تصویر بذال
بسیار بذل کننده بخشنده سخی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است بابا گندم مک مکابج (گویش گیلکی) آذر بویه تری نمناکی، تر گردان تر کننده، نامی است در تازی آذربویه اشنان، ذرت ذرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغال
تصویر بغال
اشتر بان استر بان جمع بغل استران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعال
تصویر بعال
جماع کردن، زناشوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطال
تصویر بطال
مرد نا چیز و معطل و بی کاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهال
تصویر بهال
زناشویی، هم آغوشی گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصاق
تصویر بصاق
آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقال
تصویر بقال
کسی که حرفه اش خوار وبار فروختن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آصال
تصویر آصال
جمع اصیل، شبانگاه، آفتاب زردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحال
تصویر بحال
خوشحال، تندرست، سعادتمند، مناسب الحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخال
تصویر بخال
مرد سخت بخیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوال
تصویر بوال
شاشریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آصال
تصویر آصال
جمع اصیل، شبانگاه، نزدیک غروب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلال
تصویر بلال
((بَ))
آذربویه، ذرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بقال
تصویر بقال
((بَ قّ))
خواربار فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغال
تصویر بغال
((بِ))
جمع بغل، استران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطال
تصویر بطال
((بَ طّ))
بیکار، یاوه گو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بصاق
تصویر بصاق
((بُ))
بزاق، آب دهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آصال
تصویر آصال
آفتاب زردی ها، شبانگاهان، نژادگان
فرهنگ واژه فارسی سره