جدول جو
جدول جو

معنی بشنودن - جستجوی لغت در جدول جو

بشنودن
(گَ گِرِ تَ)
شنیدن. بشنیدن. شنودن:
ز اختر بد و نیک بشنوده بود
جهان را چپ و راست پیموده بود.
فردوسی.
شیر سخن دمنه بشنود. (کلیله و دمنه). و رجوع به بشنیدن، شنیدن و شنودن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشلیدن
تصویر بشلیدن
به هم چسبیدن، در آویختن به چیزی، پشلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنودنی
تصویر اشنودنی
در خور شنیدن، لایق شنیدن، برای مثال نه بشنودنی بد نه بنمودنی / نه افگندنی بد نه اشنودنی (فردوسی - ۵/۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بپسودن
تصویر بپسودن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ببسودن
تصویر ببسودن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالودن
تصویر بالودن
بالیدن، نمو کردن، بزرگ شدن، تناور گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشودن
تصویر بخشودن
از گناه کسی درگذشتن، عفو کردن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخنودن
تصویر بخنودن
غریدن، رعد و برق زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنودن
تصویر شنودن
شنیدن، درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بش زدن
تصویر بش زدن
به هم چسباندن ظرف های شکسته با بند یا بش، بند زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزدودن
تصویر بزدودن
زدودن، پاک کردن، پاکیزه ساختن، زداییدن، پاک کردن زنگ از فلز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنودن
تصویر اشنودن
شنیدن برای مثال پروارنه که ذوق سوختن یافت / نبود به شعاع شمع خشنود - این حال اگرت عجب نماید / بشنو ز من ار توانی اشنود (عراقی - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنیدن
تصویر اشنیدن
شنیدن، درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشخودن
تصویر بشخودن
خراشیدن، مجروح کردن، به ناخن کندن، ریش کردن، خراشیدن با ناخن یا دندان، شخودن
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
مقابل شنودن. رجوع به شنودن شود: هرگزگاو ندیده بود و آواز او نشنوده. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ شُ دَ)
شنیدن. استماع کردن:
تهمتن چو بشنید گفتار دیو
برآورد چون شیر جنگی غریو.
فردوسی.
رجوع به شنیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ خُ شُ دَ)
شنودن. شنیدن. (از برهان) (رشیدی) (آنندراج) (هفت قلزم) (شعوری) (فرهنگ نظام). گوش کردن. پذیرفتن. فرمان بردن. اطاعت کردن:
گفتار تو بار است و کار برگست
که اشنود چنین بار و برگ زیبا؟
ناصرخسرو.
پروانه چو ذوق سوختن یافت
نبود بشعاع شمع خشنود
این حال عجب اگر نماید
بشنو ز من ار توانی اشنود.
شیخ فریدالدین عراقی (از جهانگیری) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ شُ دَ)
شستن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ دَ)
بشنیدن. شنیدن:
گریزان ببالا چرا برشدی
چو آوازشیر ژیان بشندی.
فردوسی.
شکسته شدش لشکری کامدی
چو آواز این داستان بشندی.
فردوسی.
و رجوع به بشنیدن و شنیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ اَ کَ دَ)
اشنودن. شنیدن. استماع. اصغاء. گوش کردن. گوش دادن. گوش داشتن. سماع. شنفتن. نیوشیدن. (یادداشت مؤلف) :
توانگر به نزدیک زن خفته بود
زن از خانه شرفاک مردم شنود.
ابوشکور (از حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی).
بدو گفت یکی روانخواه بود
به کوئی فروشد چنان کم شنود.
ابوشکور.
برآید به بخت تو این کار زود
سخنها ز بهرام بایدشنود.
فردوسی.
شنودند ایرانیان آنچه بود
ترا نیز از ایشان بباید شنود.
فردوسی.
چو شاه جهان این سخنها شنود
پشیمانی آمدش از اندیشه زود.
فردوسی.
امیر مسعود چون پیغام پدر بشنود بر پای خاست. (تاریخ بیهقی). چون سخن گویند من بشنودمی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). چون از خلیفه این بشنودم عقل از من زایل شد. (تاریخ بیهقی).
آن گوی مر مرا که توانی ز من شنود
این پند مر ترا بره راست چون عصاست.
ناصرخسرو.
هرگز از این عجبتر نشنود کس حدیثی
بشنو حدیث و بنشان خشم و ز پای بنشین.
ناصرخسرو.
نگویم آنچه نتوانم شنودن
مرا اسلام حق این است و ایمان.
ناصرخسرو.
من راز فلک را بدل شنودم
هشیار بدل کور و کر نباشد.
ناصرخسرو.
آری چو سخنهای جفای تو شنودم
در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند.
معزی.
دزدان به شنودن آن ماجرا و به آموختن افسون شاد شدند. (کلیله و دمنه).
شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود
پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام.
سوزنی.
گفته نود هزار اشارت به یک نفس
بشنوده صد هزار اجابت به یک دعا.
خاقانی.
گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته
تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی.
خاقانی.
خرد نصیحت من کرد و من نکردم گوش
زمانه پند همی داد و من نه بشنودم.
ظهیر فاریابی.
آثار و اخبار رفتگان و سنن و سیر ایشان شنودی. (سندبادنامه ص 31). حمدونگان نصیحت او قبول نکردند و به سمع صدق نشنودند. (سندبادنامه ص 82). ما سزاوار زیادت از این بلائیم چون سخن پیر و مهتر خود نشنودیم. (سندبادنامه ص 83).
مگو آنچه طاقت نداری شنود
که جو کشته گندم نخواهی درود.
سعدی.
مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم. (انیس الطالبین ص 128).
- واشنودن، واشنیدن. بازشنیدن:
صبح شد هدهد جاسوس کزو واپرسند
کوس شد طوطی غماز کزو واشنوند.
خاقانی.
، فهمیدن و آگاه شدن. (ولف) :
شنودند کآنجا یکی مهتر است
پر از هول شاه اژدهاپیکر است.
فردوسی.
، اطاعت کردن. (یادداشت مؤلف). گوش کردن و قبول نمودن. (ولف). پذیرفتن. فرمان بردن. (یادداشت مؤلف) :
که راز تو با کس نگویم ز بن
ز تو بشنوم هرچه گوئی سخن.
فردوسی.
از هرکه دهدپند شنودن باید
با هرکه بود رفق نمودن باید.
ابوالفرج رونی.
، دریافتن. دریافت کردن و فهمیدن. (ناظم الاطباء) ، بوئیدن و اطلاق آن بر بوی شائع است و بر غیر آن محل تأمل. (آنندراج). استنشاق:
گربشنود نسیم هوای حریم او
بر مغز نوبهار هجوم آورد عطاس.
عرفی.
نافۀ چین طره گشت دلم
بوی دولت ز خود شنود امشب.
ظهوری.
سوخت دلم را سپهر و صائب نگذاشت
تا شنود بوی این کتاب وجودم.
صائب.
، نشوق کردن دارو در بینی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ / زِ زِ کَ دَ)
غریدن رعد و زدن برق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گِ رِ تَ)
بشخاییدن.خراشیدن باشد. (از برهان) (غیاث) (از آنندراج) (جهانگیری). خراشیدن بناخن و جز آن. (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 186 و 207) :
بمدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم.
کسایی.
بمالید دستش (کیخسرو اسب پدررا) ابر چشم و روی
بر و یال ببسود و بشخود موی.
فردوسی.
درست گویی کردند نار و سیب نبرد
ز زخم در تن هر دو جگر ز غم بشخود.
فرخی (از انجمن آرا).
بشخوده اند چهره ببریده طره ها
زین جورها که با گل و شمشاد میکند.
کمال اسماعیل (از انجمن آرا).
و رجوع به شخودن و بشخاییدن شود.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شنودن. شنیدن:
تاچشم و گوش یافته ای بنگر
تا برشنوده است گوا بینا.
ناصرخسرو.
و رجوع به شنیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برهودن
تصویر برهودن
سوختن ومتغیر شدن رنگ از حرارت آتش، بیهودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوشنیدن
تصویر بوشنیدن
کسب بو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشودن
تصویر بخشودن
رحم کردن شفقت کردن، بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
رشد و نمو کردن چادری که درون آن از گاز پر سازند و به هوا رها کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخیدن
تصویر بشخیدن
درخشیدن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشلیدن
تصویر بشلیدن
در آویختن برهم چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنجیدن
تصویر بشنجیدن
ریختن، پاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گوش دادن با دقت درک کردن صوت بوسیله سامعه. توضیح در اصل فرق شنیدن با گوش دادن در اصل فرق دارد. شنیدن گوش دادنست بادقت: چون فریب زبان او دیدم گوش کردم و لیک نشنیدم. (نظامی هفت پیکر 176) ولی امروزه به معنی شنیدن به کار می رود، درک کردن بوی چیزی استشمام کردن بوییدن، اطاعت کردن فرمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنودن
تصویر شنودن
((شُ دَ))
شنیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشودن
تصویر بخشودن
((بَ دَ))
رحم کردن، بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعنوان
تصویر بعنوان
همچون
فرهنگ واژه فارسی سره
شنیدن
فرهنگ گویش مازندرانی