پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن به هم برآمدن، برای مثال نه مردی بود خیره آشوفتن / به زیراندرآورده را کوفتن (فردوسی - ۴/۲۶۳)
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشُفتَن، شوریدَن، بِشولیدَن، پِشولیدَن، پَریشیدَن، پَژولیدَن، بَرهَم خوردن به هم برآمدن، برای مِثال نه مردی بُوَد خیره آشوفتن / به زیراندرآورده را کوفتن (فردوسی - ۴/۲۶۳)
شکستن، با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن، مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن، قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن، کم کردن ارزش چیزی یا کسی، ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن، چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس، چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار، مغلوب شدن، از میان رفتن، کاهش یافتن، کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
شِکَستَن، با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن، مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن، قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن، کم کردن ارزش چیزی یا کسی، ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن، چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس، چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار، مغلوب شدن، از میان رفتن، کاهش یافتن، کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشگفیدن، شکفیدن
شِکُفتَن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن شِگُفتَن، شِگُفتِه شُدَن، شِکُفتِه شُدَن، اِشگِفیدَن، شِکُفیدَن
شتافتن. عجله کردن. تعجل. (تاج المصادر بیهقی). تسرع. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تمطر. اهراع. (تاج المصادر بیهقی). سرعت نمودن. عصف. عصوف. (منتهی الارب) : استعجال، بشتافتن خواستن. (از تاج المصادر بیهقی) : که ما در بیابان خبر یافتیم بدان آگهی نیز بشتافتیم. فردوسی. من بشتافتم تا ملک را خبر کنم. (کلیله و دمنه). و رجوع به شتافتن شود
شتافتن. عجله کردن. تعجل. (تاج المصادر بیهقی). تسرع. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تمطر. اهراع. (تاج المصادر بیهقی). سرعت نمودن. عصف. عصوف. (منتهی الارب) : استعجال، بشتافتن خواستن. (از تاج المصادر بیهقی) : که ما در بیابان خبر یافتیم بدان آگهی نیز بشتافتیم. فردوسی. من بشتافتم تا ملک را خبر کنم. (کلیله و دمنه). و رجوع به شتافتن شود
گفتن. شرح دادن. بازگفتن: چو برگفت از اینان گو پیلتن شنیدند گفتار او انجمن. فردوسی. چو برگفت این سخن پیر سخن سنج دل خسرو حصاری شد برین گنج. نظامی. چو برگفت این حدیث خوشتر از جان ز خجلت در زمین شد آب حیوان. نظامی. دانندۀ راز راز ننهفت با مادرش آنچه دید برگفت. نظامی. گفت برگو تا کدامست آن هنر گفت من آنگه که باشم اوج پر. مولوی. قص ّ، قصص، برگفتن قصه. (از دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). و رجوع به گفتن
گفتن. شرح دادن. بازگفتن: چو برگفت از اینان گو پیلتن شنیدند گفتار او انجمن. فردوسی. چو برگفت این سخن پیر سخن سنج دل خسرو حصاری شد برین گنج. نظامی. چو برگفت این حدیث خوشتر از جان ز خجلت در زمین شد آب حیوان. نظامی. دانندۀ راز راز ننهفت با مادرش آنچه دید برگفت. نظامی. گفت برگو تا کدامست آن هنر گفت من آنگه که باشم اوج پر. مولوی. قَص ّ، قَصص، برگفتن قصه. (از دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). و رجوع به گفتن
شنیدن. بشنیدن. شنودن: ز اختر بد و نیک بشنوده بود جهان را چپ و راست پیموده بود. فردوسی. شیر سخن دمنه بشنود. (کلیله و دمنه). و رجوع به بشنیدن، شنیدن و شنودن شود
شنیدن. بشنیدن. شنودن: ز اختر بد و نیک بشنوده بود جهان را چپ و راست پیموده بود. فردوسی. شیر سخن دمنه بشنود. (کلیله و دمنه). و رجوع به بشنیدن، شنیدن و شنودن شود
شنیدن. سماع. (برهان). شنودن و شنیدن. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). شنیدن. (جهانگیری) (غیاث اللغات). اصغا کردن. اصاغه. استماع کردن. (یادداشت مؤلف). ادراک کردن آواز بتوسط گوش. (فرهنگ نظام) : حال دل با تو گفتنم هوس است خبر دل شنفتنم هوس است. حافظ. همچنان آن صورت زیبا که گفت که منم مقصود دل زو که شنفت. شاه داعی شیرازی (از جهانگیری). - حرف شنفتن، حرف پذیرفتن. شنوایی داشتن. فرمانبردار بودن. ، بو کردن. (انجمن آرا) (رشیدی)
شنیدن. سماع. (برهان). شنودن و شنیدن. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). شنیدن. (جهانگیری) (غیاث اللغات). اصغا کردن. اصاغه. استماع کردن. (یادداشت مؤلف). ادراک کردن آواز بتوسط گوش. (فرهنگ نظام) : حال دل با تو گفتنم هوس است خبر دل شنفتنم هوس است. حافظ. همچنان آن صورت زیبا که گفت که منم مقصود دل زو که شنفت. شاه داعی شیرازی (از جهانگیری). - حرف شنفتن، حرف پذیرفتن. شنوایی داشتن. فرمانبردار بودن. ، بو کردن. (انجمن آرا) (رشیدی)