در دورۀ جاهلیت، نوعی نکاح که در آن مردی دختر یا خواهر خود را به مرد دیگر به زنی می داد به شرط آنکه او نیز دختر یا خواهر خود را بدون مهر و کابین به وی بدهد، این امر را پیغمبر اسلام نهی کرد و فرمود مثلاً لا شغار فی الاسلام
در دورۀ جاهلیت، نوعی نکاح که در آن مردی دختر یا خواهر خود را به مرد دیگر به زنی می داد به شرط آنکه او نیز دختر یا خواهر خود را بدون مهر و کابین به وی بدهد، این امر را پیغمبر اسلام نهی کرد و فرمود مثلاً لا شغار فی الاسلام
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، تفشه، سرزنش، بیغاره، ملامت، سرکوفت، نکوهش، تفش، تفشل، طعنه، عتیب، زاغ پا، پیغاره، سراکوفت
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، تَفشِه، سَرزَنِش، بیغارِه، مَلامَت، سَرکوفت، نِکوهِش، تَفش، تَفشَل، طَعنِه، عِتیب، زاغ پا، پیغارِه، سَراکوفت
سرزنش و طعنه، (برهان)، بیغاره، طعنه و سرزنش، (سروری) (از جهانگیری)، ملامت، (اسدی)، نکوهش، ملامت، (یادداشت مؤلف)، سرزنش و طعنه، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به بیغاره شود
سرزنش و طعنه، (برهان)، بیغاره، طعنه و سرزنش، (سروری) (از جهانگیری)، ملامت، (اسدی)، نکوهش، ملامت، (یادداشت مؤلف)، سرزنش و طعنه، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به بیغاره شود
ابن برد عقیلی (متوفی بسال 167 هجری قمری). مکنی به ابومعاذ. چون در کودکی گوشواره به گوش میکرد وی را مرعّث نیز لقب دادند. ابن ندیم در ص 227 گوید: شعر او در یکجا جمع نشده ومن در حدود هزار ورق آن را دیده ام و کسانی منتخباتی از اشعار وی را جمع کرده اند. ابن خلکان در ج 1 ص 88 او را بتفصیل معرفی کرده است و گوید صاحب اغانی نام شانزده پشت وی را یاد کرده که همگی نامشان فارسی است. وی متهم به زندقه شد و به خانه اش درآمدند و کتابهایش را تفتیش کردند و چیزی نیافتند با اینهمه بنا به فرمان مهدی عباسی وی را که نود سال داشت هفتاد تازیانه زدند و بزیر شلاق درگذشت. و خوندمیر در حبیب السیر همین مضمون را آورده و اضافه کرده که بعضی گویند وی یکی از اعیان روزگار را هجو کرده بوده و بدان سبب اورا بقتل آوردند. از جملۀ اشعارش دو بیت زیر است: یا قوم اذنی لبعض الحی عاشقه والاذن تعشق قبل العین احیانا (از حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی چ خیام). ابن الندیم وی را از رؤسای متکلمین زنادقه (مانویه) دانسته که به مسلمانی تظاهر میکرده است و از اشعار وی هزار ورق دیده است. (ابن الندیم ص 227). دکتر صفا در تاریخ ادبیات خود آرد: وی از جملۀ بزرگترین شعرای ایرانی است که در تغییر سبک شعر عربی اثر بین و آشکاری دارد بشار بن برد (متوفی 167 هجری قمری) از شاهزادگان تخارستان است که در کودکی باسارت بمیان بنی عقیل بن کعب آمد و در میان آنان تربیت شد وی که پیشرو شعرای محدثین شمرده میشود در تفاخر به نسبت خود و تحقیر عرب و وصف جواری و کنیزکان و اظهار بزندقه و هجو و آوردن تشبیهات و استعارات دقیق و حکم و امثال مشهور است. رجوع به تاریخ ادبیات صفا ج 1 ص 21، 167 و ج 2 ص 415 شود. نام بشار در ادبیات فارسی بسیار آمده هدایت، در مجمعالفصحاء ویرا با بشار مرغزی اشتباه کرده است. رجوع به بشار مرغزی شود: دهاد ایزد مرا در نظم شعرت دل بشار و طبع ابن مقبل. منوچهری. کو، حطیئه، کو، امیه، کو، نصیب و کو، کمیت اخطل و بشار برد، آن شاعر اهل یمن. منوچهری. بدین قصیده که یکسر غرائب و غرر است سزد که خوانی صد چون لبید وبشارم. خاقانی. و رجوع به ثمارالقلوب چ 1336 هجری قمری قاهره ص 138 و قاموس الاعلام ترکی ج 2، المرصع ص 61، ضحی الاسلام جزء 3، العقدالفرید ج 1 و 2 و 3 و 6 و 7، کتاب التاج ص 86، الوزراء ص 117، عیون الاخبار ج 1 و 2 و 3 و 4 جوالیقی، البیان و التبیین ج 1 و 3، الجماهر، الموشح چ 1343 قاهره ص 246، معجم الادباء ج 1، لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی، الاعلام زرکلی ج 1، الذریعه ج 9، تاریخ الخلفا، مزدیسنا، امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1539 و صص 23- 25 شود
ابن برد عقیلی (متوفی بسال 167 هجری قمری). مکنی به ابومعاذ. چون در کودکی گوشواره به گوش میکرد وی را مُرَعَّث نیز لقب دادند. ابن ندیم در ص 227 گوید: شعر او در یکجا جمع نشده ومن در حدود هزار ورق آن را دیده ام و کسانی منتخباتی از اشعار وی را جمع کرده اند. ابن خلکان در ج 1 ص 88 او را بتفصیل معرفی کرده است و گوید صاحب اغانی نام شانزده پشت وی را یاد کرده که همگی نامشان فارسی است. وی متهم به زندقه شد و به خانه اش درآمدند و کتابهایش را تفتیش کردند و چیزی نیافتند با اینهمه بنا به فرمان مهدی عباسی وی را که نود سال داشت هفتاد تازیانه زدند و بزیر شلاق درگذشت. و خوندمیر در حبیب السیر همین مضمون را آورده و اضافه کرده که بعضی گویند وی یکی از اعیان روزگار را هجو کرده بوده و بدان سبب اورا بقتل آوردند. از جملۀ اشعارش دو بیت زیر است: یا قوم اذنی لبعض الحی عاشقه والاذن تعشق قبل العین احیانا (از حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی چ خیام). ابن الندیم وی را از رؤسای متکلمین زنادقه (مانویه) دانسته که به مسلمانی تظاهر میکرده است و از اشعار وی هزار ورق دیده است. (ابن الندیم ص 227). دکتر صفا در تاریخ ادبیات خود آرد: وی از جملۀ بزرگترین شعرای ایرانی است که در تغییر سبک شعر عربی اثر بین و آشکاری دارد بشار بن برد (متوفی 167 هجری قمری) از شاهزادگان تخارستان است که در کودکی باسارت بمیان بنی عقیل بن کعب آمد و در میان آنان تربیت شد وی که پیشرو شعرای محدثین شمرده میشود در تفاخر به نسبت خود و تحقیر عرب و وصف جواری و کنیزکان و اظهار بزندقه و هجو و آوردن تشبیهات و استعارات دقیق و حکم و امثال مشهور است. رجوع به تاریخ ادبیات صفا ج 1 ص 21، 167 و ج 2 ص 415 شود. نام بشار در ادبیات فارسی بسیار آمده هدایت، در مجمعالفصحاء ویرا با بشار مرغزی اشتباه کرده است. رجوع به بشار مرغزی شود: دهاد ایزد مرا در نظم شعرت دل بشار و طبع ابن مقبل. منوچهری. کو، حطیئه، کو، امیه، کو، نصیب و کو، کمیت اخطل و بشار برد، آن شاعر اهل یمن. منوچهری. بدین قصیده که یکسر غرائب و غرر است سزد که خوانی صد چون لبید وبشارم. خاقانی. و رجوع به ثمارالقلوب چ 1336 هجری قمری قاهره ص 138 و قاموس الاعلام ترکی ج 2، المرصع ص 61، ضحی الاسلام جزء 3، العقدالفرید ج 1 و 2 و 3 و 6 و 7، کتاب التاج ص 86، الوزراء ص 117، عیون الاخبار ج 1 و 2 و 3 و 4 جوالیقی، البیان و التبیین ج 1 و 3، الجماهر، الموشح چ 1343 قاهره ص 246، معجم الادباء ج 1، لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی، الاعلام زرکلی ج 1، الذریعه ج 9، تاریخ الخلفا، مزدیسنا، امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1539 و صص 23- 25 شود
گرفتار و پای بند. (برهان) (از جهانگیری). عاجز و گرفتار و اسیر و محبوس. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 202). خسرو دهلوی بمعنی عاجز و گرفتار گفته: بشر مباد که گردد بدست حرص اسیر مگس مباد که ماند میان شهد بشار. هر ضعیفی که جهد از پای بند آب و گل پیل بیچاره شود چون در وحل گردد بشار. امیرخسرو دهلوی (از جهانگیری و انجمن آرا و سروری و رشیدی). امروز بت پرستان هستند بیگمان در بیشه ها خزیده و در غارها بشار. مسعودسعد.
گرفتار و پای بند. (برهان) (از جهانگیری). عاجز و گرفتار و اسیر و محبوس. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 202). خسرو دهلوی بمعنی عاجز و گرفتار گفته: بشر مباد که گردد بدست حرص اسیر مگس مباد که ماند میان شهد بشار. هر ضعیفی که جهد از پای بند آب و گل پیل بیچاره شود چون در وحل گردد بشار. امیرخسرو دهلوی (از جهانگیری و انجمن آرا و سروری و رشیدی). امروز بت پرستان هستند بیگمان در بیشه ها خزیده و در غارها بشار. مسعودسعد.
ابن عدی بن عمرو بن سوید طائی معنی. اسلام و جاهلیت را دریافت و شعر وی در الاصابه قسم سوم حرف باء آمده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 177 شود، تازه روی و شادمان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، به لطف کلام و تازه رویی وگشادگی پیشانی پیش آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ابن ذراع الفیاس معاصر وکیع. محدث است و از جابر جعفی روایت کند. (یادداشت مؤلف) ، موی گردن اسب. (مؤید الفضلاء). رجوع به بش شود، ناقص و فرومایه. (مؤید الفضلاء).
ابن ایوب ناقط (نقطه گذار). از قراء قرآن بوده و سجستانی با واسطه ازوی روایت دارد. رجوع به المصاحف ص 103 به بعد شود ابن بشر. یکی از شعرای عربست و شعرش در عیون الاخبار ابن قتیبه آمده است. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 183 س 15 شود
ابن عدی بن عمرو بن سوید طائی معنی. اسلام و جاهلیت را دریافت و شعر وی در الاصابه قسم سوم حرف باء آمده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 177 شود، تازه روی و شادمان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، به لطف کلام و تازه رویی وگشادگی پیشانی پیش آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ابن ذراع الفیاس معاصر وکیع. محدث است و از جابر جعفی روایت کند. (یادداشت مؤلف) ، موی گردن اسب. (مؤید الفضلاء). رجوع به بش شود، ناقص و فرومایه. (مؤید الفضلاء).
ابن ایوب ناقط (نقطه گذار). از قراء قرآن بوده و سجستانی با واسطه ازوی روایت دارد. رجوع به المصاحف ص 103 به بعد شود ابن بشر. یکی از شعرای عربست و شعرش در عیون الاخبار ابن قتیبه آمده است. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 183 س 15 شود
جانوری است که غالباً در میان خاک زندگی کند وآنرا اشغر هم گویند. (از شعوری ج 1 ص 146). جانوری که شغور هم گویند. (ناظم الاطبا) ، اشفاف بر کسی، فضل و برتری یافتن بر وی. (از اقرب الموارد) ، فزونی نهادن و کم کردن و زیاده کردن. از لغات اضداد است. (منتهی الارب). اشفاف درهم، فزودن یا کاستن آن. (از اقرب الموارد) ، اشفاف دهان، بدبوئی آن. (از اقرب الموارد)
جانوری است که غالباً در میان خاک زندگی کند وآنرا اشغر هم گویند. (از شعوری ج 1 ص 146). جانوری که شغور هم گویند. (ناظم الاطبا) ، اشفاف بر کسی، فضل و برتری یافتن بر وی. (از اقرب الموارد) ، فزونی نهادن و کم کردن و زیاده کردن. از لغات اضداد است. (منتهی الارب). اشفاف درهم، فزودن یا کاستن آن. (از اقرب الموارد) ، اشفاف دهان، بدبوئی آن. (از اقرب الموارد)
امر) امر از شمردن. کلمه ای است اصطلاحاً در جواب نفرینها که دسته جمعی انجام گیرد، داده میشود. چنانکه گوینده ای فریاد میکند: بر بنی امیه لعنت. شنوندگان گویند: بشمار
امر) امر از شمردن. کلمه ای است اصطلاحاً در جواب نفرینها که دسته جمعی انجام گیرد، داده میشود. چنانکه گوینده ای فریاد میکند: بر بنی امیه لعنت. شنوندگان گویند: بشمار
شهریست (به ناحیت ونندر) که مر او را ناحیتکی است خرد بر لب رود آتل نهاده و اندر وی همه مسلمانانند و از وی مقدار بیست هزار مرد سوار بیرون آید. (حدود العالم). شهری است نزدیک به ظلمات و آن در زمان سکندر بنا شده و هوایش بغایت سرد می باشد و طوطی در آن شهر زنده نمی ماند، و بعضی گویند نام ولایتی است که بلغار یکی از شهرهای آن ولایت است. (برهان). معنی ترکیبی آن بسیارغار است چه در آن سرزمین بسیار غار است و بعضی گویند که در اصل بن غار است، نون به لام بدل شده و بعضی آن را نام شهر بلغر دانسته اند. (از غیاث). شهر صقالبه است در شمال، بسیار سردسیر است و در تمام فصول سال پوشیده از برف و ساکنان آن ندرهً زمین را خشک می بینند. ساختمانهای آنان فقط از چوب است. سرزمینی است پرخیر و برکت، فاصله آن از راه بیابان تا اتل که شهر خزر است در حدود یک ماه می باشد، از بلغار تا ابتدای مرز روم در حدود ده منزل است و از آنجاتا ’کویابه’ که شهر روس است بیست روز فاصله می باشد، و تا بشجرد بیست وپنج منزل است. پادشاه و اهالی بلغار در زمان المقتدر باﷲ عباسی اسلام آوردند و رسولی به بغداد فرستادند تا این موضوع را به خلیفه خبر دهدو از او بخواهد کسانی را به مملکت آنان گسیل دارد تا نماز و شرایع را بدانها بیاموزد، ولی یاقوت حموی گوید سبب و علتی برای اسلام آوردن آنها نیافتم. (از معجم البلدان). و رجوع به همین مأخذ شود: چو راست گشت جهان بر امیر دین محمود ز سومنات همی گیر تا در بلغار. (تاریخ بیهقی). برون آرند ترکان را ز بلغار برای پردۀ مردم دریدن. ناصرخسرو. دشوار شود بانگ تو از خانه به دهلیز وآسان شود آواز وی از بلخ به بلغار. ناصرخسرو. عدلش بدان سامان شده کاقلیمها یکسان شده سنقر به هندستان شده طوطی به بلغار آمده. خاقانی. هواپشت سنجاب بلغار گردد شمر سینۀ باز خزران نماید. خاقانی. سگ آبی کدام خاک بود که برد آب قندز بلغار. خاقانی. چون ز تاریکی به بلغار آمد و قندز فشاند اهل بابل بر رهش نزل گران افشانده اند. خاقانی. دبیری از حبش رفته به بلغار بشنگرفی مدادی کرده برکار. نظامی. ز بلغار فرخ درآمد به روس برآراست آن مرز را چون عروس. نظامی. هر بنده ای که هست به بلغار و هند و روم آن بنده را به سیم و زر خود خریده گیر. سعدی.
شهریست (به ناحیت ونندر) که مر او را ناحیتکی است خرد بر لب رود آتل نهاده و اندر وی همه مسلمانانند و از وی مقدار بیست هزار مرد سوار بیرون آید. (حدود العالم). شهری است نزدیک به ظلمات و آن در زمان سکندر بنا شده و هوایش بغایت سرد می باشد و طوطی در آن شهر زنده نمی ماند، و بعضی گویند نام ولایتی است که بلغار یکی از شهرهای آن ولایت است. (برهان). معنی ترکیبی آن بسیارغار است چه در آن سرزمین بسیار غار است و بعضی گویند که در اصل بن غار است، نون به لام بدل شده و بعضی آن را نام شهر بلغر دانسته اند. (از غیاث). شهر صقالبه است در شمال، بسیار سردسیر است و در تمام فصول سال پوشیده از برف و ساکنان آن ندرهً زمین را خشک می بینند. ساختمانهای آنان فقط از چوب است. سرزمینی است پرخیر و برکت، فاصله آن از راه بیابان تا اِتِل که شهر خزر است در حدود یک ماه می باشد، از بلغار تا ابتدای مرز روم در حدود ده منزل است و از آنجاتا ’کویابه’ که شهر روس است بیست روز فاصله می باشد، و تا بَشجِرد بیست وپنج منزل است. پادشاه و اهالی بلغار در زمان المقتدر باﷲ عباسی اسلام آوردند و رسولی به بغداد فرستادند تا این موضوع را به خلیفه خبر دهدو از او بخواهد کسانی را به مملکت آنان گسیل دارد تا نماز و شرایع را بدانها بیاموزد، ولی یاقوت حموی گوید سبب و علتی برای اسلام آوردن آنها نیافتم. (از معجم البلدان). و رجوع به همین مأخذ شود: چو راست گشت جهان بر امیر دین محمود ز سومنات همی گیر تا در بلغار. (تاریخ بیهقی). برون آرند ترکان را ز بلغار برای پردۀ مردم دریدن. ناصرخسرو. دشوار شود بانگ تو از خانه به دهلیز وآسان شود آواز وی از بلخ به بلغار. ناصرخسرو. عدلش بدان سامان شده کاقلیمها یکسان شده سنقر به هندستان شده طوطی به بلغار آمده. خاقانی. هواپشت سنجاب بلغار گردد شمر سینۀ باز خزران نماید. خاقانی. سگ آبی کدام خاک بود که برد آب قندز بلغار. خاقانی. چون ز تاریکی به بلغار آمد و قندز فشاند اهل بابل بر رهش نزل گران افشانده اند. خاقانی. دبیری از حبش رفته به بلغار بشنگرفی مدادی کرده برکار. نظامی. ز بلغار فرخ درآمد به روس برآراست آن مرز را چون عروس. نظامی. هر بنده ای که هست به بلغار و هند و روم آن بنده را به سیم و زر خود خریده گیر. سعدی.
اشغار. سوختۀ گیاهی که آنرا اجوه گویند و برای شستن لباس و ساختن صابون و سفید شدن کشمش بکار برند (در خراسان بخصوص در گناباد) ، و ناصرخسرو آنرا شخار آورده: ناصبی شوم را به مغز سر اندر حکمت حجت بخار و دود شخار است. (از یادداشت مؤلف). خاکستر و بقایای حاصل از سوختن اشنان قصارین که حاوی مقداری کربنات پتاسیم است و به همین جهت در صابون سازی به کار میرود. سنگ گازران. حجر لوقوا. غرافس. (فرهنگ فارسی معین)
اشغار. سوختۀ گیاهی که آنرا اجوه گویند و برای شستن لباس و ساختن صابون و سفید شدن کشمش بکار برند (در خراسان بخصوص در گناباد) ، و ناصرخسرو آنرا شخار آورده: ناصبی شوم را به مغز سر اندر حکمت حجت بخار و دود شخار است. (از یادداشت مؤلف). خاکستر و بقایای حاصل از سوختن اشنان قصارین که حاوی مقداری کربنات پتاسیم است و به همین جهت در صابون سازی به کار میرود. سنگ گازران. حجر لوقوا. غرافس. (فرهنگ فارسی معین)
چاه بسیارآب (واحد و جمع در آن یکسان است) ، نام دو رگ در پهلوی شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خالی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
چاه بسیارآب (واحد و جمع در آن یکسان است) ، نام دو رگ در پهلوی شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خالی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
نوعی از خارپشت. (ناظم الاطباء) ، یک نوع حیوانی گوشتخوار و بدبو از طایفۀ سگ که مانند خرگوش در زیر زمین منزل میکند و قسمی ازراسو میباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به راسو شود
نوعی از خارپشت. (ناظم الاطباء) ، یک نوع حیوانی گوشتخوار و بدبو از طایفۀ سگ که مانند خرگوش در زیر زمین منزل میکند و قسمی ازراسو میباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به راسو شود
رودخانه، از ناحیۀ رستم ممسنی سرچشمه گیرد. آبش شیرین و گواراست. آب چشمۀ گنج گان و چشمۀ براق کمهر بهم پیوسته در قریۀ پاسیج ناحیۀ تل خسروی کهکیلویه بآب چشمۀ سرتابه پیوسته و رود خانه تل خسروی شود. (از فارسنامۀ ناصری)
رودخانه، از ناحیۀ رستم ممسنی سرچشمه گیرد. آبش شیرین و گواراست. آب چشمۀ گنج گان و چشمۀ براق کمهر بهم پیوسته در قریۀ پاسیج ناحیۀ تل خسروی کهکیلویه بآب چشمۀ سرتابه پیوسته و رود خانه تل خسروی شود. (از فارسنامۀ ناصری)
آوند تهی، چاه پر آب خاکستر و بقایای حاصل از سوختن اشنان قصارین که حاوی مقداری کربنات پتاسیم است و به همین جهت در صابون سازی به کار می رود سنگ گاز ران حجر لوقواغرافس
آوند تهی، چاه پر آب خاکستر و بقایای حاصل از سوختن اشنان قصارین که حاوی مقداری کربنات پتاسیم است و به همین جهت در صابون سازی به کار می رود سنگ گاز ران حجر لوقواغرافس
هر یک از ساکنان بومی کشور بلغارستان یا فرزندانشان، قومی از نژاد اسلاو، قومی از نژاد ترک که در سده های اول میلادی به دشت های روسیه رانده شدند، هر یک از افراد آن قوم
هر یک از ساکنان بومی کشور بلغارستان یا فرزندانشان، قومی از نژاد اسلاو، قومی از نژاد ترک که در سده های اول میلادی به دشت های روسیه رانده شدند، هر یک از افراد آن قوم